eitaa logo
شعر و کودکی
697 دنبال‌کننده
226 عکس
5 ویدیو
0 فایل
جملات شاعرانه کودکان جملات شاعرانه کودکان را با ذکر سن و نام کودک ارسال کنید: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
در انتخاب بین چیپس خریدن و کارتون دیدن: بابا هر کاری می کنم تصمیمم سفت نمی شه پسر/ شش ساله @sherokoodaki
بابایی که از دخترش خداحافظی نکرده باید از خونه بره بیرون؟ فاطمه رقیه/5ساله @sherokoodaki
مامان به خدا بگو یه دیقه پیرت نکنه یه خواهر برای من به دنیا بیاد فاطمه رقیه/5 ساله @sherokoodaki
+دخترم لطفا چشمهات رو ببند تا لالا بیاد توی چشمهات،... -مامان! هیچ چیزی از یه در ِ بسته تو نمیاد! حالا فهمیدی چرا چشمام بازه؟ چند دقیقه بعد _مامان! من برای خوابیدن به قرآن خوندن نیاز دارم +خب بخون! _بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ای باران خوب و قشنگ! خدا میگه بعضی آدما خوبند،بعضی‌ها بدند، بعضی‌ها تحفه‌ند!! خدایا همه رو شفا بده! مامان شفا یعنی چی؟ +یعنی حالشون رو خوب کن! _آهان خدایا خوبشون کن! کرونا رو نابود کن! اما یک ذره بمونه! چون من ماسکمو دوست دارم!! مامان راستی اون قرآنی که آخرش و عجل فرجهم بود، چی بود؟ +قرآن نبود،صلوات بود، اللهم... _اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم خدایا این بود قرآن من! باران / ۵ ساله. @sherokoodaki
[در مواجهه با پیاله ی ترک خورده]: تَرَکه آی ترکه ترک توروکه ترکه شعر جالبی پیدا کردم از تو دلم؟ محمد امین. 3.5 ساله @sherokoodaki
وقتی ماه زیر ابر می‌رفت: بابا ماه داره روی خودش پتو می‌کشه نفیسه رضایی. 5 ساله @sherokoodaki
وقتی عدس پاک می‌کردیم بعضی عدس‌ها کامل از پوست جدا نشده بودند: بابا این عدس‌ها تازه دارن به دنیا میان نفیسه رضایی. 5 ساله @sherokoodaki
مامان این گل رو باید ببریم پیش دکتر گل‌ها نفیسه رضایی. 5 ساله @sherokoodaki
بابا؟ چه جوری آدما شماره دار می شن؟ پسر/ 6 ساله @sherokoodaki
مامان! یکی از بچه‌های مهدکودک دوتاست! (در اولین مواجهه با دوقلوها) پسر/ 5 ساله @sherokoodaki
پوست پزشک: پزشک متخصص پوست محمدامین/ سه و نیم ساله @sherokoodaki
در مواجهه با تغییر صدای پدر در اثر سرماخوردگی: بابای من صداش گم شده حتماً توی کوچه به دهنش قفل نزده نفیسه رضایی/ 5 ساله @sherokoodaki
مامان ! از همون لحظه اول که تو بیمارستان چشمامو باز کردم فکر کردم چقدر دوسِت دارم، همون روز عاشقت شدم ! حلما/ پنج ساله @sherokoodaki
یه کم دردم گرفت. اندازه ی یه تیکه ی کوچیک از آسمون! محمدامین/ سه و نیم ساله @sherokoodaki
مامان وقتی خونه تکونی میکنیم چیزهایی که گم شده بودن پیدا میشن! حانیه/ پنج و نیم ساله @sherokoodaki
پیچون در پیچون: خیلی پیچ در پیچ پسر/ شش ساله @sherokoodaki
ترجمه: وصیت حیدر بیاتانی: وقتی من شهید شدم هر چی من دارم واسه ی فاطمه باشه حیدر/ شش ساله @sherokoodaki
جبهه به جز شهید شدن یه خوبی دیگه هم داره رفیقای باحال پیدا می کنی پسر/شش ساله @sherokoodaki
چرا باید شناسنامه داشته باشیم؟ پسر/شش ساله @sherokoodaki
کسی که خونه ش نزدیک حرم نباشه تنهاست پسر/شش ساله @sherokoodaki
+ مامان! دوستت دارم - عه! راستی؟ چه جالب! +بعلههههه. تازه میخوام اجازه بدم بوسم کنی. - تو باید منو بوس کنی. مگه نگفتی دوستم داری؟ + چرا، ولی اینکه تو بوسم کنی، هم به خودت مزه میده هم من. یه تیش دو نِمون میشه( منظورش یه تیر دو نشون بود!) دختر/ چهارساله @sherokoodaki
کلاه مسجدی: عمامه آقای مسجدی: رهبر پسر/ پنج ساله @sherokoodaki
بعد از خوردن نوشابه گازدار: نوشابه خوردم؛ گاز منو گرفت پسر/ هفت ساله @sherokoodaki
_ مامان بهشت کجاست؟ + یه جای خیلی خوشگل با هوای خیلی خوب. پر از باغ که درختای میوه های خوشمزه داره. گلای خوشبو داره. رودخونه داره..... _ حرم داره!! کربلا داره!! محمد امین/ 4 ساله @sherokoodaki
امیر علی وقتی می بینه قبل از خواب وضو می گیریم: مامان برای نماز خواب وضو می گیری؟ امیر علی مصطفایی، ۶ ساله @sherokoodaki