#شعر_و_کودکی
محمدعلی بابا از کربلا اومد بهش چی می گی؟
_افرین باباجووون امبولانس سفید برام خریدی
محمدعلی/ دوسال و نیمه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
+خورشید شروق کرده
_شروق نه، طلوع
پس چرا از مغرب میاد میشه غروب از مشرق میاد میشه طلوق ؟ باید بشه شروق..
حلما عبدی/ هفت سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
به خاله زهره که همیشه توی خونه روضه می گیره:
خاله روضه
محمدحسن/ سه و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بعد از دیدن انیمشین رباتهای مبدل:
مامان یه داداش برام بیار که اسمشو بذاریم "رباتعلی"
علی/ سه و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بعد از فرو رفتن مداد در بینی اش:
آخ آخ بینیم کور شد
سجاد دو سال و ده ماه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
خداحافظی بچه های فامیل که برای اولین بار در مراسم ختم با هم آشنا شده اند:
خداحافظ تا مرحوم بعدی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
علیرضا به مادرش که معلم است:
مامان فردا مدرسه نری ها
مادرش:
چرا نرم؟ خودتم که خونه نیستی
علیرضا:
آخه می خوام وقتی توی مدرسه به خونه فکر می کنم تو هم توش باشی
علیرضا/ هفت سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در هیئت بچه ها
حاج آقا روی منبر:
+ خب حالا من یه جمله توی پرانتز بگم:
- اجازه پرانتز چیه؟
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
-مامان، همزن رو بده به من
-همزن رو چطور به تو بدم برقیه خطرناکه؟!
-مامان! خودش رو که نمیگم همِش رو میگم😐(هم+زن) (منظورش قسمت چنگال همزن بوده)
حلما/ پنج سال و نیمه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
موقع دیدن گزارش پرتاب ماهواره نور به فضا:
خدا تو آسمون بغلش میکنه به خورشید نخوره 😍
محمدعلی/ ۵ ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
- مامان من یه چیزی فهمیدم.
- چی؟
- شهر اولمون بهشته،
شهر دوممون اونجاییه که توش زندگی می کنیم.
فاطمه ۴ساله
@sherokoodaki