eitaa logo
شیدایی
104 دنبال‌کننده
43 عکس
18 ویدیو
0 فایل
صفحه ادبی شیدایی
مشاهده در ایتا
دانلود
چو گفتمش که دلم را نگاه‌دار چه گفت؟ زِ دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه‌دارد 🍁🍃
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند 🍁🍃
عهد و پیمانِ فلک را نیست چندان اعتبار عهد با پیمانه بندم، شرط با ساغر کنم... 🍁🍃
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را 🍁🍃
روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب‌وفراز 🍁🍃
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم 🍁🍃
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پربلا کند 🍁🍃
گفتم که چه خال است بدان مشگینی گفتا تو سلیم و ساده و مسکینی بر آینه جمال ما خال کجاست تو‌ مردم چشم خود در آن می بینی 🍁🍃
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند ما دل به عشوه‌ی که دهیم؟ اختیار چیست؟ 🍁🍃
من آن نی‌ام که دهم نقد دل به هر شوخی درِ خزانه به مُهر تو و نشانه‌ی توست... 🍁🍃
در دفترِ طبیبِ خِرَد بابِ عشق نیست ای دل! به درد خو کن و نامِ دوا مپرس... 🍁🍃
چو گفتمش که دلم را نگاه‌دار ، چه گفت؟ ز دستِ بنده چه خیزد !خدا نگه‌دارد... 🍁🍃
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت 🍁🍃
خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود... 🍁🍃
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود 🍁🍃
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده 🍁🍃
ناصح به طعنه گفت که رو ترک عشق کن محتاج جنگ نیست برادر، نمی‌کنم 🍁🍃
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را 🍁🍃
مست است یار و یاد حَریفان نمی‌کند ذِکرش بخیر، ساقی مِسکین نوازِ من! 🍁🍃
کفرِ زلفش رَهِ دین می‌زد و آن سنگین‌ دل در پِی‌اش مشعلی از چهره برافروخته بود 🍁🍃
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را 🍁🍃
قَدح پر کن که من در دولت عشق جوانبخت جهانم، گرچه پیرم... 🍁🍃
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد 🍁🍃
دلم رمیدهٔ لولی‌وَشی‌ست شورانگیز «دروغ وعده» و «قتّال وضع» و «رنگ آمیز» فدای پیرهنِ چاکِ ماه رویان باد هزار جامهٔ تقوا و خرقهٔ پرهیز خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به مِی ز دل ببرم هول روز رستاخیز فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگریز میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز! 🍁🍃
هر نکته‌ای که گفتم در وصفِ آن شَمایل هر کو شنید گفتا «لِلّهِ دَرُّ قائل» تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسبِ این فضایل حَلّاج بر سرِ دار این نکته خوش سُراید «از شافعی نپرسند امثالِ این مسائل» گفتم که «کِی ببخشی بر جانِ ناتوانم؟» گفت «آن زمان که نَبْوَد جان در میانه حائل» دل داده‌ام به یاری، شوخی‌کشی، نگاری مَرضیّةُ السَجایا مَحمودَةُ الخَصائل در عینِ گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت و اکنون شدم به مستان چون ابرویِ تو مایل از آبِ دیده صد رَه طوفانِ نوح دیدم وز لوحِ سینه نقشت هرگز نگشت زایل ای دوست دستِ حافظ تَعویذِ چشم زخم است یا رب ببینم آن را در گردنت حَمایل 🍁🍃