eitaa logo
شیدایی
104 دنبال‌کننده
43 عکس
18 ویدیو
0 فایل
صفحه ادبی شیدایی
مشاهده در ایتا
دانلود
هوشنگ ابتهاج پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست 🍁🍃
جهان بهشت شد از نوبهار ، باده بيار كه در بهشت حلال است باده نوشيدن 🍁🍃
با دست آب خوردن من،نیتش شفاست یک روز دست های مرا او گرفته بود... 🍁🍃
در ضمیر ما نمی‌گنجد بغیر از دوست، کس هردو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس! 🍁🍃
نظر کردن به خوبان دینِ سعدیست مباد آن روز کاو برگردد از دین... 🍁🍃
زندگی به تو عشق را یاد می‌دهد تجربه‌ها به تو می‌آموزد که ، چه کسی را دوست داشته باش و موقعیت‌ها به تو یاد می‌دهد که چه کسی تو را دوست دارد 🍁🍃
اتفاقم به سر کوی کسی افتادست که در آن کوی، چو من کشته بسی افتادست خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز شما در قفسی افتادست 🍁🍃
برای من که پُرم از فراق قصه نگو اگر کتاب تو باشی ، کتابخانه منم ... 🍁🍃
از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست ناراضی‌ام، اما گله‌ای از تو ندارم 🍁🍃
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم 🍁🍃
یادآور دلتنگی من بودی و رفتی یک اسم به تنهایی‌ام افزودی و رفتی 🍁🍃
غم صیقل خداست خدا یا ز مامگیر این جوهر جلی که جلا می دهد به دل 🍁🍃
چشمان پُر از راز تو تا بنده نواز است دست من و دامان تو و اشک نیاز است آوای خوش باد به سر پنجه ی مویت انگار نفس گیرترین نغمه ی ساز است لبهای تو یاقوت و لبم تشنه ی بوسه عمریست دلم در پی این معدن ناز است ای عشق حقیقی که مُسَلّم شده بر دل هر چیز به غیر از تو مرا عین مَجاز است آنکس که در این شهر ندارد غمِ هجران بیگانه به عشق ست کجا مَحرم راز است پیروز شود "هر که دلش زنده به عشق است" بیراهه ی این مدّعیان دور و دراز است 🍁🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر بخار پنجره یک شب نوشتی عاشقم خون‌شد‌انگشتم بر آجر حک کنم ما بیشتر 🍁🍃
دوستی‌هایِ این روزگار چون بازرگانی شده است: آن‌وقت برِ دوستی شَوند که حاجتی پَدید آید و مُراعاتِ این دوست فرو گُذارند چون بی‌نیازی پَدید آید. - سهروردی - 🍁🍃
پای در دیده نِه و از مژه‌ام باک مدار زان که در پا نخلد خار چو نمناک شود... 🍁🍃
می‌سوخت گرچه در تبِ گفتن دهانمان ناگفته ماند حرف دلِ بی‌زبانمان... 🍁🍃
ماه رمضان می رود و توشه ندارم در مزرعه ی عفو خدا خوشه ندارم با روزه خدایی نشدم، باز امیدی... جز گریه ی بر صاحب شش گوشه ندارم 🍁🍃
نیست دلسوزی به جز خود شمع را بی کسی‌ها را کسی در کار نیست... 🍁🍃
ْْْ ْْْ همچو مرغان آشیان گم کرده‌ام از جستجو در میان خلق می‌گردم که یابم آدمی... 🍁🍃
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان حديث عشق بيان کن بدان زبان که تو داني 🍁🍃
سنگین شده بود پشتهٔ تردیدم منجر به ملال و یأس شد امّیدم رفتم به فنا چرا که مدت‌ها بود در حوصلهٔ جهان نمی‌گنجیدم 🍁🍃
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ گرچه مسجد را گروهی با تجمل ساختند اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند عشق جانکاه است یا جان‌بخش؟ حالا هرچه هست عشق‌بازان بینِ مرگ و زندگی پل ساختند سقف آگاهی ستونی جز "فراموشی" نداشت این بنا را خشت بر خشت از تغافل ساختند بی‌سبب مهمان‌نواز مجلس ماتم نبود این "گلابِ تلخ" را از "گریه‌ی گل" ساختند روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند... 🍁🍃
آمیخته با بویِ توأش می‌کردم آموختهٔ خویِ توأش می‌کردم گر زندگی‌ام برگِ گلِ سرخی بود آویزهٔ گیسویِ توأش می‌کردم 🍁🍃
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
قدرش نشناختیم و جاهل بودیم مشغول به کارهای باطل بودیم ماه رمضان نیامده، رفت از دست ای وای به‌حال ما که غافل بودیم! 😢