#یا_رقیه_سلام_الله_علیک
تنها فقط حدود دو سال است
افتاده ام به را ه به دنیا
امروزقدر این دو سه سالم
رفتم چقدر راه خدایا
دست مرا گرفتی و بردی
بابا تو پابه پا ی خود آنروز
بوسیدی ام به هر قدمی تو
بنشاندی ام به جای خود آنروز
امروز پیش عمه نشستم
بوی تو داشت دامن عمه
پاهای عمه مثل خودم بود
مثل تو قصه گفتن عمه
بوسید عمه تاول پایم
نازم کشید و دست کشیدم
از گریه و به تاول پایش
نازی به هردودست کشیدم
پاهای عمه بیشتر از من
تاول زده ست و زرد و کبود است
خوابیده ام به دامنش اما
او در نماز و غرق سجود است
این نازدانه باز پدر جان
ناز از نیاز هاش بریده
در خواب ناز باز پدر را
دیده که نازهاش خریده
دستان نرم وکوچک خود را
برده کنار صورت بابا
دستش رمق ندارد و اما
لبهای او به حسرت بابا
گفتند رفته ای تو پدر جان
اصغر کنار توست گمانم
من دخترم و روی تو حساس
پس من چرا که با تو نمانم
نه آب نه غذا ندهندم
من تشنه ی لبان تو هستم
از تازیانه ترس ندارم
دلتنگ آب و نان تو هستم
از مادرم همیشه شنیدم
آقا ترازتوهیچکسی نیست
پرورده ام به دامن یک گل
جایم کنارخار و خسی نیست
این شاعر شکسته دل من
وقتی پیاده رفته به صحرا
اشکی به پای من که فشانده
اشکی برای زینب کبرا
این زائر پیاده ات آقا
با پرچمی به نام رقیه
محتاج یک عطای شما هست
از دست با مرام رقیه
زینت کریمی نیا
http://eitaa.com/sheydayezeynab