مداحی_آنلاین_شد_کرب_و_بلا_هر_کران.mp3
2.37M
✌️ #طوفان_الاقصی🇵🇸🇮🇷
⏯ #حماسی #انقلابی
👊شد کرب و بلا هر کران
👊نفرین بر کودک کشان
👊بر حرملههای زمان
🎙حاج #صادق_آهنگران
✊ #القدس_لنا #القدس_اقرب🇵🇸🇮🇷
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بلند شو علمدار...😭
#بیمارستان_المعمدانی
#امام_زمان
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
هدایت شده از رادیو زیارت
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 لحظه تعویض پرچم گنبد حرم مطهر امام رضا علیهالسلام، در میان شعارهای «لبیک یاحسین» زوار
⚜در اقدامی بی سابقه و با دستور تولیت #آستان_قدس_رضوی در واکنش به جنایات وحشیانه #رژیم_غاصب_صهیونیستی به ویژه #بمباران #بیمارستان_المعمدانی ، پرچم گنبد منور و مطهر رضوی بامداد چهارشنبه مشکی شد و نقاره خانه نواخته نخواهد شد.
#فلسطین
#رادیو_زیارت
#زیارت_با_رادیوزیارت
🆔 @radioziyarat
🌐 Www.RadioZiyarat.ir
مشتِ گره کرده
باید سوال کرد دقیقاً که چیستیم؟
امروز اگر که مشتِ گره کرده نیستیم
شمر زمانه در دل میدان مشخص است
در این نبرد، خوب ببینیم کیستیم
در عمرمان دقیقه دقیقه حساب نیست
آن لحظهها که با مدد از عشق زیستیم
ما ابرهای صاعقه باریم پس چرا
در تنگنای قافیه تنها گریستیم
ما پرچمیم دست علمدار و حاضریم
حتی اگر که دست فدا شد، بایستیم
ما در خط مقدّم عشقیم، عاشقیم
ما عاشق مبارزه با صهیونیستیم
✍🏻 #زهرا_سپهکار
اگر از تو درباره ی غزه پرسیدند
بگو:
در آنجا شهیدی است
که شهیدی آن را حمل میکند
و شهیدی از وی عکس میگیرد
و شهیدی او را بدرقه میکند
و شهیدی بر وی نماز میخواند
#محمود_درویش
#غزه
#کودک_کشی
جواب به آنها که این روزها یا سکوت کرده و یا فریاد #نه_به_جنگ سر داده اند
برای جنگ فقط #نه_به_جنگ می گویند
به راه و رسم غلط نه به جنگ می گویند
هنوز خط شهیدان به نقطه هم نرسید
که قاتلین سر خط نه به جنگ می گویند
جواب فتنه فقط کشتن است در قرآن
به این دلیل و جهت نه به جنگ می گویند
برای مرگ نهنگی شوند جنگ افروز
به قتل ماهی شط نه به جنگ می گویند
شدند در صف دشمن به خط و هشتگ را
ردیف کرده به خط نه به جنگ می گویند
زینت کریمی نیا
http://eitaa.com/sheydayezeynab
✨
نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود ؛ تا حالا ، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست ؛
بنا بر شمّ پليسيم ، رفتم تو نخش ؛
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم ، در كيوسک رو باز كردم و صداش كردم «عزيز ، خوبى ؟ يه لحظه تشريف بيار» ...
خيلى شق و رق ، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش ، خيلى شسته رفته جواب داد : «سلام ، در خدمتم سركار ، مشكلى پيش اومده ؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم ، نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد ؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل ...
لحنمو كمى دوستانه تر كردم : «خسته نباشى ، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم »...
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف ، اومد داخل و نشست ، اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد . دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد .
پرسيدم «چى گوش ميدى ؟» گفت : «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه» ...
كنجكاوتر شدم : «انگليسى ؟! موضوعش چيه ؟» گردنشو كج كرد و گفت : «در زمينه اقتصادسنجى» ...
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد !
«فضولى نباشه ؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى ؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت : «چيه ؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه ؟ ... به خاطر شغلمه» ...
استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم : «متوجه نميشم ، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره ؟».
نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت : «من استاد هستم تو دانشگاه».
قبل از اينكه بخوام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد : «من پدرم پاكبان اين منطقه است . آقاى عزيزى ، در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور ...
من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه ؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه ، هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند ».
چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش ، بغلش كردم و گفتم درود به شرفت مرد ، قدر باباتم بدون ، خيلى آدم درست و مهربونيه ...✨
بر اساس داستانى واقعى ،
به قلم على رضوى پور ، روانشناس و مربى زندگى❣