به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی؟
#فروغی_بسطامی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی؟
#فروغی_بسطامی
گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا
حُسنِ این خانه همین است که ویران مانَد!
#فروغی_بسطامی
سوزنِ فکرت شکست رشتهی طاقت گسیخت
بسکه ز نو دوختم، چاکِ گریبانِ دل...
#فروغی_بسطامی
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه میگردی
که دل گم کردهام آنجا و میجویم نشانش را
#فروغی_بسطامی
تو قویپنجه شکارافکن و من صیدِ ضعیف
ترسم از ضعف به گوشَت نرسد فریادم
#فروغی_بسطامی
گفتم از دیوانگی زلفش بگیرم،عشق گفت
لایق این حلقهی زنجیر هر دیوانه نیست!
#فروغی_بسطامی
گویند که در سینه غم عشق نهان کن
در پنبه چهسان آتش سوزنده بپوشم...
#فروغی_بسطامی