علی اصغر مصطفوی:
ماه رمضانی آقای مجتهدی در کوه خضر مشغول چله نشینی بود. در عید فطر پدرم به همراه برخی ارادت مندان به حضورشان شرفیاب شدند.
در راه بازگشت برادر شش ساله ام از بالای کوه به پایین پرت شد. همه حضار می گویند که حتما کشته شده. آقای مجتهدی با سرعت از سراشیبی کوه پایی رفت و به جمعیت فرمود که همه همانجا بایستند و کسی جلو نیاید.
ایشان برادرم را در جوی آبی که پایین کوه بود، شستشو داد و نیم ساعت به زیر عبای خود گرفت به طوری که کسی او را نمی دید.
بعد از نیم ساعت برادرم زنده و سالم از زیر عبا بیرون آمد بدون اینکه حتی یک خراشی در بدنش ایجاد شده باشد.
کتاب لاله ای از ملکوت: صفحه 372.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
حاج غلام حسین یزدان پناه:
شیخی از اهل منبر خیلی مشتاق دیدار آقای مجتهدی بود. بالاخره متوجه می شود که شیخ جعفر در خانه آقای حسین مینایی سکونت دارد. وقتی به آنجا مراجعت می کند و از در وارد خانه می شود، شیخ جعفر بلافاصله از در دیگر خارج می شود.
آقای مینایی می گوید: آقا! این شیخ خیلی مشتاق دیدار شماست.
آقای مجتهدی می گوید: اما من اصلا مایل به دیدار او نیستم.
ایشان د ر چرایی این اکراه می گوید: این شیخ پنجاه سال است که بر روی منابر #روضه سید الشهدا (ع) می خواند؛ اما حتی یک بار هم چشمش به نم اشکی تر نشده است.
کتاب لاله ای از ملکوت: صفحه 367.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
میرزا ابوالفضل قهوه چی:
منزلی بود که دائم توسط افراد نامرئی سنگ باران می شد. صاحب منزل هر کاری که می توانست برای رفع این مزاحمت کند، انجام داده بود؛ اما به نتیجه ای نرسیده بود. حتی به شهربانی مراجعه کرده بود و مأمور آورده بود که چند سنگ هم به سر پلیس ها خورده بود.
روزی نزد آقای مجتهدی رفته و داستان را گفتم. ایشان تأملی فرموده آنگاه گفتند:
این سنگ باران توسط #جن ها انجام می گیرد. شما به آن محل بروید و با صدای بلند به آنها بگویید "جعفر می گوید سنگ نزنید".
بنده هم به به آن خانه رفتم و به محض اعلام آن جمله، سنگباران قطع شد.
کتاب لاله ای از ملکوت: صفحه 235.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ عبد القائم شوشتری:
زمانی در محضر #آیت_الله_کشمیری بودم و از ایشان پرسیدم: در این زمان راست قامتان توحید و ولایت چه کسانی اند؟
ایشان بدون تأمل فرمودند: حضرت آقا جعفر #مجتهدی و #آیت_الله_بهجت از اولیای خاص الخاص الهی هستند و افق آنها خیلی بالاست.
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، ص 17.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
احمد میرزا هاشم زاده به نقل از آقای مجتهدی:
در ایامی که مشغول اذکا ر و خلوت بودم، یک شب احساس کردم نیرویی فوق العاده مرا به سوی #اصفهان می کشد. ناچار عزم اصفهان کردم و در مدرسه صدر اتراق کردم.
در همان حال کسی نزدم آمد و گفت: جناب صمصمام مرا به دنبال شما فرستاده است. از جانب مولا اشاره ای شد و فهمیدم که باید به آنجا بروم. ایشان استقبال فراوانی از من کردند. گفتم: آقاجان! مرا به اصفهان کشاندید.
گفت: دیشب خیلی دلتنگ بودم. به حضرت مولا عرض کردم یکی از دوستان تان را بفرستید که دیگر تحمل ندارم و حضرت هم شما را فرستادند.
یک هفته باهم بودیم. روزها آقای صمصام با حال خوشی مثنوی می خواند و با هم گریه می کردیم و شب ها هم من قرآن می خواندم و گریه می کردیم و حال خوشی داشتیم.
بعد از این مأموریت اشاره ای شده که باید با پای پیاده به زیارت خواجه #شیراز بروم. به دستور حضرت به حافظیه رفته و خواجه را زیارت کردم.
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، صفحه 24 و 25.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
https://eitaa.com/joinchat/1429602345C265abdfeff
در زمانی که آقای مجتهدی در #قزوین؛ در منزل ما تشریف داشتند، نیمه شبی خواستند که از منزل خارج بشوند. گفتم: آقا جان! اگر اجازه دهید همراهی تان کنم. گفتند: میل خودتان است.
سوار ماشین شدیم. ایشان با اینکه به ظاهر به مسیرهای شهر آگاهی نداشتند، اما خیلی عجیب آدرس می دادند. خیابان به خیابان اشاره می کردند تا اینکه از شهر خارج شده به باغستان های اطراف شهر رسیدیم.
از دور صدای ناله ای آمد. نزدیک تر که شدیم ایشان به تنهایی وارد باغی شد که صدا از آنجا بود. پس از دقایقی صدا قطع شد و آقای مجتهدی برگشتند.
وقتی قضیه را پرسیدم، گفتند: شخصی در این باغ به #امام_زمان (عج) متوسل شده بود، حضرت حواله ای فرمودند که ما انجام وظیفه کردیم.
سپس باهم راه رفته را برگشتیم.
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
آن اوایلی که در مشهد بودم، یک روز #امام_رضا (ع) به من فرمود: شیخ جعفر! به خواجه اباصلت بروید و از زائر ما استقبال کنید.
فورا به آن محل رفتم و منتظر نشستم. بعد از مدت کوتاهی از دور قافله ای نمایان شد. به استقبال شان رفتم و پیوسته بهشان خوش آمدگویی می کردم تا اینکه به خواجه اباصلت رفتند. خواستم برگردم، حضرت فرمودند: «زائر مورد نظر ما هنوز نرسیده است».
بعد از مدت کوتاهی دیدم پیرمردی نورانی، عصا زنان به سمت خواجه اباصلت می آید و شعری را زمزمه می کرد:
هر کسی کسی دارد یار و مونسی دارد
من فقط تو را دارم حق تو را نگه دارد.
شعر را که می خواند تمام سنگ ها و خار های بیابان با او همنوا می شدند.
بالاخره او را به منزل خودم بردم و کمال احترام را از او به جا آوردم.
روز دهم می خواست به شهر خود برگردد. امام رضا (ع) به من فرمود: شیخ جعفر! زائر ما فردا می خواهد برگردد ؛ اما ما می خواهیم او را نزد خود نگه داریم.
فردا که شد، پیرمرد آمد خداحافظی کند. گفت: فقط یک سؤال دارم. چرا در این مدت این همه به من رسیدگی کردی و ریالی هم نگرفتی. تا گفتم: «امر مولایم حضرت رضا (ع) بود. ایشان به شما عنایت دارند»، پیرمرد منقلب شد و گفت: «حال که چنین است، من از مشهد بیرون نمی روم. اگر حضرت مرا دوست دارند، قبولم کنند».
بعد از این صحبت ها، پیرمرد خواست کمی استراحت کند. بعد از یک ساعت متوجه شدم که گویا صد سال است از دنیا رفته اند. سپس به اتفاق دوستان خادمان آستان مبارک، پیرمرد را در جوار مرقد نورانی امام (ع) به خاک سپردیم.
راوی: میرزا ابوالفضل ثقفی
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، صفحه 51-49.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
به همراه #آیت_الله_کشمیری، به دیدن آقای #مجتهدی رفتیم. ایشان داستانی را بدین مضمون نقل کردند:
یکی از اولیای خدا به دیدنم آمد و گفت: به زیارت #حضرت_معصومه (س) رفته بودم. موقع خداحافظی حضرت فرمودند: سری هم به عمو بزنید.(منظورشان آقای مجتهدی بود).
ایشان ادامه داند: در زمان های گذشته، در دربار سلاطین، یک پیرمردی با محاسن سفید و بلند در کنار پادشاه می نشست که عموی دربار به حساب می آمد. هر وقت سلطان درباره امری به خشم می آمد، عموی دربار ریش گرو می گذاشت و مانع از اقدام خشن پادشاه می شد.
ایشان در حالی که اشک می ریختند، فرمودند: حضرت معصومه (س) ما را به عنوان عموی دستگاه خود پذیرفته اند.
در بهشت هم کسی جز #حضرت_ابراهیم (ع) محاسن بلند ندارد. ایشان عموی دستگاه خلقت هستند.
راوی: شیخ جعفر ناصری
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، صفحه 46-45.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
یکی از آشنایان به نام حاج داود آقا وضعیت مالی خوب ینداشت. شدیدا به #امام_رضا (ع) متوسل شده بود که واسطه زیارت شود. در ایامی که آقای #مجتهدی در تهران به سر می بردند، حاج داود آقا به زیارت ایشان آمده بود.
آقای مجتهدی پاکتی به ایشان مرحمت کردند و فرمودند: حواله است که با خانواده به زیارت حضرت امام رضا (ع) مشرف شوید.
ایشان پاکت را گرفته و رفت. ایشان می گفت:
طبق عقیده ای که به آقای مجتهدی داشتم، در تمام راه بدون این که مبالغ داخل پاکت را بشمارم، خرج می کردم.
وقتی از مشهد به تهران برگشتم، از ترمینال یک تاکسی دربست گرفتم به مبلغ دویست تومان تا به خانه برویم. وقتی کرایه تاکسی را دادیم، دیدم پول تمام شده است. امام رضا (ع) هزینه سفر را از درب خانه تا درب خانه تمام و کمال داده بودند.
راوی: حاج حسین حاج کَرَما
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، صفحه 38-37.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
سال 1342 بود که به زیارت حضرت #امام_رضا (ع) مشرف شده بودم. ضمن عرض حاجت به محضر امام رضا (ع) عرض کردم: «اگر آقای مجتهدی مورد تأیید شما هستند، کاری کنید که در این سفر ملاقاتشان کنم.»
چند روز بعدبا تعدادی از دوستان در صحن انقلاب نزدیک سقاخانه ایستاده بودم. دیدم آقای #مجتهدی وارد صحن شد. پس از عرض سلام به طرف ما آمد و مرا در بغل گرفت و بوسید. هر دو گریه کردیم.
ایشان فرمودند: من در خارج از مشهد بودم که حضرت رضا (ع) فراخوانم کردند و بعد از عرض سلام اشاره ای فرمودند که به سمت شما بیایم.
با هم به منزل یکی از دوستان رفتیم. در راه، آقای مجتهدی حاجت هایم را یکی یکی برشمرد.
اولین حاجتم تشرف به سفر حج در سال جاری بود که گفتند امسال مشرف می شوید.
حاجت دیگرم این بود که بدانم آیا حضرت زیارتم را قبول کرده اند یا نه؟ که فرمودند: آن لحظه ای که شما را دعوت کرده اند، زیارت شما را قبول نموده اند.
راوی: حاج حسین وفا نژاد
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، صفحه 44-43.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
در اوایل زندگی، از نظر وضع مالی پریشان بودم. ه راز چند گاهی خدمت آقای #مجتهدی می رسیدم و زبان به شکوه می گشودم. ایشان هم آرامم می کرد و می گفت: حاجت تان را می گیرم.
مدتی بعد به همراهی آقای حافظیان که از شاگردان بزرگ آیت الله نخودکی اصفهانی بودند و عده ای دیگر قرار شد که برویم و ضریح مطهر #امام_رضا (ع) را تمیز کنیم.
در موقع تمیز کردن، با زبان ساده و بی آلایش خطاب به حضرت گفتم: آقا جان! یک لقمه نان بده؛ دهان این #سگ را ببند.
در همین موقع از بالای ضریح یک لقمه نان شیر مال افتاد و من آن را برداشتم و خوردم. لحظاتی بعد بی اختیار حالم دگرگون شد و انقلاب روحی عجیبی پیدا کردم.
از آن به بعد کم کم اوضاع مالی ام رو به سامان پیش رفت.
راوی: حاج قدیر حریرچی(طلا فروش و مسئول امور زینتی حرم مطهر)
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت جلد سوم، صفحه 205 و 206.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
شیخ جعفر مجتهدی می فرمود:
امام زمان (عج) فرمود با این دو بیت شعر به عمویم عباس متوسل بشوید
یادم ز وفای اشجع ناس آید
وز چشم ترم سوده الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.