فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بسم رب المهدی
باز هم جمعه و
آرزوی ظهور عشق
ذکر روز جمعه
صد مرتبه 🌺صلوات
اللهم صل علی محمد
وآل محمدوعجل فرجهم
✨ الهی به برکت صلوات
✨ عجل لوليک الفرج
🌸🍃 هدیه 14 صلوات جهت تعجیل در امر فرج حضرت ولیعصر(عج) 🍃🌸
@shahed_zolfaghari
🛑 افراد بی سرپناه در #منطقه۱۸ و مناطق اطراف را دریابید
🔻 امکان استحمام، جای خواب مناسب و غذای گرم(شام و صبحانه) بصورت رایگان برای بیسرپناهان تهران
💥 آدرس #گرمخانه های اطراف #منطقه۱۸ برای افراد بی سرپناه :
🔻چنانچه افراد بیسرپناهی در اطراف منطقه ۱۸ مشاهده کردید می توانید با راهنمایی ایشان به یکی از گرمخانه های لیست ذیل، علاوه بر جای خواب مناسب از غذای گرم به همراه امکان استحمام و شستشوی لباس بصورت کاملا رایگان بهره مند شوند.
💥#منطقه_۱۷ : میدان بهاران – انتهای بلوار راد مردان – دست چپ - جنب ترمینال شرکت واحد
💥#منطقه_۱۸: بزرگراه آیت الله سعیدی بعد از پاسگاه نعمت آباد لاین کندرو خ نامداری بعداز پمپ گاز مددسرای منطقه ۱۸
💥#منطقه_۱۹: اتوبان آزادگان- خروجی شهید کاظمی- نبش موتوری سنگین منطقه۱۹
#معاونت_اموراجتماعی_فرهنگی_منطقه۱۸
#اداره_اجتماعی_فرهنگی_ناحیه_یک
#اقامه_عزا_فاطمیه
با سلام خدمت #محبین_مولا_علی
از اونجایی که صدا و سیمای ملی !!! در زمینه مذهبی بسیار ضعیف عمل می کنه و مشخص نمیشه چه وقت ایام فاطمیه شروع شد و کی تموم شد .. لازم دونستم که تاریخ شروع ایام فاطمیه دهه اول و دوم سال ۹۹ را براتون قرار بدهم
تا هر کسی به اندازه معرفتش حرمت نگه داره
ا 🥀 ✍️ #تاریخ_شروع و #پایان #ایام_فاطمیه سال ۹۹
☑️ دهه فاطمیه اول : از دهم جمادی الاول تا بیستم جمادي الاول
✅ یعنی : ۵ دی لغایت ۱۵ دی سال ۱۳۹۹
ا🥀که روز شهادت حضرت زهرا به روایت اول مصادف می شود با #هشتم_دی۹۹
☑️دهه فاطمیه دوم : از یکم تا دهم جمادي الثاني
✅ یعنی : ۲۶ دی ماه لغایت ۵ بهمن ماه
ا🥀که روز شهادت حضرت زهرا به روایت دوم #بیست و هشتم دی ماه است
✊️ #نمیگذارم_حرمت_مادرم_شکسته_شود
✊️ #ایام_فاطمیه_را_زنده_نگه_میداریم
لطفا اطلاع رسانی کنید 🙏🌹
این درد نیمه شب تو را پهلو به پهلو میکند
غمهای تو دارد مرا کم کم به زانو میکند
قدری بخواب ای همسر مظلومهی من فاطمه
فضّه تمام خانهات را آب و جارو میکند
ثانی چه آورده سرت در پیش چشمان حسن
در خواب و بیداری گلایه دارد از او میکند
میگفت زینب با حسن، وقتی نگاهش میکنم
مادر چرا رخسار خود این رو و آن رو میکند
میخواهم از دیوار و در خون تو را شویم، ولی
طفلی نشسته هی نگه دائم به این سو میکند
افتادی و افتادم و، خوردی زمین خوردم زمین
این است آن عشقی که خود را عاقبت رو میکند
پیراهنی که بافتی جایِ کفن بهر حسین
زینب گرفته در بغل میگِرید و بو میکند
*چــه فرقــی بین مــــادر و پــــدر وجود دارد ؟*
*بسیار مــرا به تعجب آورد 🤔*
*فــرق بین مــادر و پــدر*
۱- کسی که از زمانی که چشــم باز می کنی تو را دوست دارد مــــادر است وکسی که دوستت دارد بدون اینکه ظاهر کند پــــدر است
و دوست داشتن را به تو مي آموزد... ولي
«به او جفا می کنی».
۲- مــــادر تو را به جهان تقدیم می کند و پــــدر تلاش می کند که جهان را به تو تقدیم کند *« به سختی می افتد*.
۳- مــــادر به تو زندگی می دهد و پــــدر به تو می آموزد چگونه این زندگی را احیا کنی *« به تلاش وادار می کند*.
۴- مــــادر تو را 9 ماه در رحم خود نگه میدارد و پــــدر باقی عمر تو را حمل می کند
*« ومتوجه نیستی »*.
۵- مادر به وقت تولدت فریاد می کشد و صدایش را نمی شنوی
و پــــدر بعد از آن فریادهاا می کشد
بلكه از گرگ و گرمابه هاي تو خالي دورت كند
«از او گله می کنی».
۶- مــــادر گریه می کند وقتی که بیمار می شوی و پــــدر بیمار می شود وقتی گریه می کنی*«در خفا»*
۷- مــــادر مطمئن می شود که گرسنه نیستی و پــــدر به تو یاد می دهد که گرسنه نمانی
*« درک نمی کنی »*
۸- مــــادر تو را روی سینه اش نگه می دارد و پــــدر تو را به دوش می کشد
و قدقامت تو را
وجودت را تا زنده است بر دوش دارد
« او را نمی بینی»
۹- مــــادر چشمه محبت است
و پــــدر قله حکمت *« و می ترسی از بلندي قله »*
در حاليكه در چاله خا و تپه هاي ضلالت و گمراهي غوطه ور هستي
ناداني محض و نپختگي ها
ولي با او كه كوه تجربه و داسوزي هست
همراه نميشوي‼️
۱۰- مــــادر مسئولیت از روی دوش تو بر می دارد ولی پــــدر مسئولیت را در وجود تو می کارد *«تو را به سختی می اندازد»*.
تا سختی های روزگار، کمرت را نشکند
۱۱- مــــادر تو را از سقوط نگه می دارد
در حالیکه فقط رو به سقوطی
و پــــدر می آموزد بعد از سقوط بلند شوی.
و بزرگ شوی
۱۲- مادر یاد می دهد چگونه روی پای خود راه بروی و پدر یاد می دهد چگونه در راه های زندگی حرکت کنی.
مسیریابی مطمئن تر از پدر نیست
۱۳- مــــادر کمال و زیبایی را منعکس می کند و پــــدر واقعییت ها و تلاشها را منعکس می کند.
حقیقت زندگی را از پدر بیاموز
*مهــر مــادری را هنگام ولادت حس می کنی*
*مهــر پــدری را وقتی پــــدر شدی حس خواهی کرد. (افسوس که آن زمان دیگر دیر شده و سودی جز حسرت نخواهد داشت)*
*بنابرایــن مــــادر با چیــزی مقایســه نمی شود*
*و پــــدر تکــرار نخواهــد شــد.*
با آرزوی سلامتی همه ی پدر و مادرهای در قید حیات
و آرزوی غفران الهی برای پدر و مادران مرحوم شده.
کاش فرزندان قبل از پیری ، پدر را بفهمند
ضامن زندگی انسان پدر هست
و
خداوند چه زیبا ولایت خودش را در پدر جا داد
او خدایی در زندگی ماست
🙏🙏🙏
حرمت پدر
حرمت مکه و عرش الهیست
حرمت مادر
احساس مادری و محبت *چــه فرقــی بین مــــادر و پــــدر وجود دارد ؟*
*بسیار مــرا به تعجب آورد 🤔*
*فــرق بین مــادر و پــدر*
۱- کسی که از زمانی که چشــم باز می کنی تو را دوست دارد مــــادر است وکسی که دوستت دارد بدون اینکه ظاهر کند پــــدر است
و دوست داشتن را به تو مي آموزد... ولي
«به او جفا می کنی».
۲- مــــادر تو را به جهان تقدیم می کند و پــــدر تلاش می کند که جهان را به تو تقدیم کند *« به سختی می افتد*.
۳- مــــادر به تو زندگی می دهد و پــــدر به تو می آموزد چگونه این زندگی را احیا کنی *« به تلاش وادار می کند*.
۴- مــــادر تو را 9 ماه در رحم خود نگه میدارد و پــــدر باقی عمر تو را حمل می کند
*« ومتوجه نیستی »*.
۵- مادر به وقت تولدت فریاد می کشد و صدایش را نمی شنوی
و پــــدر بعد از آن فریادهاا می کشد
بلكه از گرگ و گرمابه هاي تو خالي دورت كند
«از او گله می کنی».
۶- مــــادر گریه می کند وقتی که بیمار می شوی و پــــدر بیمار می شود وقتی گریه می کنی*«در خفا»*
۷- مــــادر مطمئن می شود که گرسنه نیستی و پــــدر به تو یاد می دهد که گرسنه نمانی
*« درک نمی کنی »*
۸- مــــادر تو را روی سینه اش نگه می دارد و پــــدر تو را به دوش می کشد
و قدقامت تو را
وجودت را تا زنده است بر دوش دارد
« او را نمی بینی»
۹- مــــادر چشمه محبت است
و پــــدر قله حکمت *« و می ترسی از بلندي قله »*
در حاليكه در چاله خا و تپه هاي ضلالت و گمراهي غوطه ور هستي
ناداني محض و نپختگي ها
ولي با او كه كوه تجربه و داسوزي هست
همراه نميشوي‼️
۱۰- مــــادر مسئولیت از روی دوش تو بر می دارد ولی پــــدر مسئولیت را در وجود تو می کارد *«تو را به سختی می اندازد»*.
تا سختی های روزگار، کمرت را نشکند
۱۱- مــــادر تو را از سقوط نگه می دارد
در حالیکه فقط رو به سقوطی
و پــــدر می آموزد بعد از سقوط بلند شوی.
و بزرگ شوی
۱۲- مادر یاد می دهد چگو
نه روی پای خود راه بروی و پدر یاد می دهد چگونه در راه های زندگی حرکت کنی.
مسیریابی مطمئن تر از پدر نیست
۱۳- مــــادر کمال و زیبایی را منعکس می کند و پــــدر واقعییت ها و تلاشها را منعکس می کند.
حقیقت زندگی را از پدر بیاموز
*مهــر مــادری را هنگام ولادت حس می کنی*
*مهــر پــدری را وقتی پــــدر شدی حس خواهی کرد. (افسوس که آن زمان دیگر دیر شده و سودی جز حسرت نخواهد داشت)*
*بنابرایــن مــــادر با چیــزی مقایســه نمی شود*
*و پــــدر تکــرار نخواهــد شــد.*
با آرزوی سلامتی همه ی پدر و مادرهای در قید حیات
و آرزوی غفران الهی برای پدر و مادران مرحوم شده.
کاش فرزندان قبل از پیری ، پدر را بفهمند
ضامن زندگی انسان پدر هست
و
خداوند چه زیبا ولایت خودش را در پدر جا داد
او خدایی در زندگی ماست
🙏🙏🙏
حرمت پدر
حرمت مکه و عرش الهیست
حرمت مادر
احساس مادری و محبت بشریست
داستانی از حضرت ابراهیم خلیل الله در کتاب معراج السعاده مرحوم نراقی نقل شده است که خداوند تبارک و تعالی مال بسیاری به حضرت ابراهیم خلیل داده بودند به طوری که 400 سگ گله نگهبان گوسفندانش بودند، فرشتگان گفتند دوستی ابراهیم با خداوند به خاطر مال و نعمت های فراوانی است که خداوند برای او عطا کرده است، خداوند تبارک و تعالی فرمودند این طور نیست و برای امتحان حضرت جبرئیل را فرستاد و گفت برو در جایی که حضرت ابراهیم صدایت را بشنود مرا یاد کن، جبرئیل امین رفت بالای تپه و وقتی که خلیل حق به نزد گوسفندانشان بود با آواز خوشی گفت«سبوح قدوس رب الملائکه و الروح» وقتی خلیل الله نام دوست خود و کلام حق را شنیدند جمیع اعضایشان به حرکت در آمد و فریاد زدند،
این مطرب از کجاست که برگرفت نام دوست تا جان و جامه بدل کنند به پیام دوست
دل زنده می شود به امید وفای یار جان رقص می کند به سماء کلام دوست
خلیل حق به چپ و راست نگاه کرد تا گوینده را پیدا کند، دیدند شخصی بالای تپه ایستاده به نزد وی دوید و گفت شما بودید که نام دوست مرا آوردید؟ گفت بلی، خلیل حق گفتند، ای بنده خدا نام دوست من و نام حق را یک بار دیگر بگو ثلث گوسفندانم از آن تو، جبرئیل امین با آوازی خوش باز نام حق را گفت، حضرت ابراهیم گفت یک بار دیگر بگو نصف گوسفندانم از آن تو، باز جبرئیل با آواز خوش نام حق را گفت، خلیل حق در آن لحظه از کثرت ذوق و شوق بی قرار شد گفت همه گوسفندانم از آن تو یک بار دیگر نام دوست مرا ببر، جبرئیل باز فرمود«سبوح قدوس رب الملائکه والروح» خلیل حق گفتند دیگر چیزی ندارم به شما دهم چوپان گوسفندانت می شوم یک بار دیگر نام دوست مرا بگو جبرئیل یک بار دیگر ذکر «سبوح القدوس رب الملائکه والروح» را تکرار کرد ابراهیم خلیل حق فرمود مرا با گوسفندان خود ضبط کن، جبرئیل امین گفت ای خلیل حق مرا حاجت به گوسفندان تو نیست من جبرئیل امین هستم و حقا جای آن داری که خداوند متعال تو را دوست و خلیل خود گردانده که در وفاداری کامل که در مرحله دوستی صادق و در شیوه ی اطاعت مخلص و ثابت قدم هستید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
👌🍃۹روش برای آشنایی
👧دختربچه ها باحجاب🌹
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رخدادهای نهایی قبل ظهور
💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
✍️امام صادق عليه السلام:
🔸منْ سَرَّهُ اَنْ يَكُونَ مِنْ اَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ، وَلْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَْخْلاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ
🔹كسى كه مايل است جزء ياران حضرت مهدى(عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوى و اخلاق نيكو توأم گردد.
📚بحارالأنوار، ج 52، ص 140
#جمعه های مهدوی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
🔺آقا جان!
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
💐💐تشکر از خیرین محترم
حوزه بسیج ۵۰۲ امام علی(ع) ایران خودرو
پایگاه بسیج شهید باقری
#مبلغ_یک_میلیون_تومان بابت بیمار سرطانی تحت پوشش واریز کردند
۹۹/۱۰/۵
قبول حق🙏
🥀 @shahed_zolfaghari
#خادم_الزینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پرفسور اکبری: حتما واکسن ایرانی را میزنم
🔸 مشاور عالی وزیر بهداشت: والله قسم ذرهای شک به تزریق واکسن ایرانی ندارم.
🔸 ۱۰۰ سال است که ما واکسن میسازیم، اما سازمان بهداشت جهانی با علم به ریشهکنی بیماریها، یک برگه تولید هم به ما نداده است!
🔸 واکسن ما را میخریدند و به کشورهای دیگر می دادند، اما ورقه تولید به ما ندادند.
#خانه_جهاد
#طرح_مهدوی
تقدیرو تشکر از خیر محترم یک عدد میز تلوزیون به خانواده تحت پوشش اهدا نمودند .
99/10/5
قبول حق🙏
#خادم_الزینب
@shahed_zolfaghari
منتظران ظهور "تولید دارو تختی"
پایان مهلت مسابقه⭕️⭕️⭕️ ممنون از عزیزانی که ما رو همراهی کردند...🌷🌷
اهدای هدیه ی ناقابل 🎁 به تمامی کوچولو های دوست داشتنی🥰🥰🥰🥰🥰
مبارکتون باشه🎉🎉
📜داستانک📜
زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد.
حدود ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ .
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻣﻲ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﻱ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ .
ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ .
بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ .
ﺯﻥ ، ﮐﻤﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ
ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ .
ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی کمکش ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻖ ﺗﻖ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺯﺩ و اشاره کرد که لاستیک درست شد.
ﺯﻥ ﭘﻮﻟﻲ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ، ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻭﻱ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :
" ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺳﻌﻲ ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺴﻲ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . "
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﺯ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻏﺬﺍﻱ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻳﮑﻲ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺯﻥ ، ﻏﺬﺍﻳﻲ 80 ﺩﻻﺭﻱ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺻﺪ ﺩﻻﺭﻱ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ باقی مانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺭﻭﻱ ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ .
ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﻱ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ .
ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : " ﺳﻌﻲ ﮐﻦﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮﻱ ﻧﺒﺎﺷﻲ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . "
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺁﻫﻲ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ : ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ ﺯﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﺎﻓﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ .
ﻗﻄﺮﻩ ﻱ ﺍﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
.
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ..
انرژی خوارها را بشناسیم!
🔻 در عکس سمت چپ فردی که سرشار از انرژی هست و هاله اش نورانیه و دوستش که به شدت هاله آلوده داره و فرکانس بدنش پایینه، همدیگر رو ملاقات میکنند.
🔻 در عکس وسطی اون از مشکلات خودش میگه و درد دل میکنه و انرژی خواری شروع میشه و فرکانس دوستش رو شروع به پایین آوردن میکنه.
🔻 در عکس سمت راست دوستی که درد و دل میکرد از انرژی دوستش تغذیه و انرژی خواری کرد، حالا اون سطح فرکانسش بالا رفت. اما هاله نفر مقابل آلوده شد و فرکانس بدنش پایین رفت (انرژی مثبت بدنش پایین اومد)
🔻 مواظب آدمهای اطرافمون باشیم تا انرژی مون هدر نره! هم به دیگران انرژی مثبت بدیم و هم از دیگران انرژی مثبت جذب کنیم
#تلنگر
ﻣﺎﺭﻳﺎ، ﺩﺧﺘﺮﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺑﻮﺩ!
ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻛﺎﺭﻣﻨﺪی ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺭﺗﺒﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺷﺮﻛﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﺴﻞ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﻜﺮﺍﺭﻱ ﺩﺍﺷﺖ!
ﻳﻚ روز ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻛﺎﺭﺵ، ﻭﺍﺭﺩ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ کلاه فروشیﺷﺪ.
ﺩﺍﺧﻞ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ، ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻛﺮﺩﻥ ﻛﻼﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺧﺎﻧﻢ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺟﻠﻮﻱ ﺁﻳﻨﻪ ﻛﻼﻫﻲ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎن مي كرد.
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﭼﺮﺧﻲ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺧﺎﺻﻲ، ﭼﻨﺪ ﻛﻼﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ، ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻛﻼﻩ ﻫﺎ ﺭﻭﻱ ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ ﻗﻔﺴﻪ، ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻛﺮﺩ.
ﻛﻼﻩ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺭﻭﻱ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ .....
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﺳﺘﻴﻦ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﻲ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﻣﺎﻥ، ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ
ﻛﻼﻩ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ !
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ، ﻧﮕﺎهی ﺑﻪ ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﻲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻩ
ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻢ، ﻭﺍﻗﻌﺄ ﺍﻳﻦ ﻛﻼﻩ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﻴﺎﺩ!
ﺧﺎﻧﻢ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩ، ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻱ،
ﻭﺍﻗﻌﺄ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﻼﻩ ﺯﻳﺒﺎ ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﻴﺎﺩ !
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺁﻳﻨﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ
ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺎﺭﻳﺎ ﮔﺪﻟﻮﻓﺎ، ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﻪ ﺩﻳﺪ ﺭﺍ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪ ...
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﺮﻗﻲ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻴﻄﻨﺖ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻲ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺭﻓﺖ ﻭ
ﻛﻼﻩ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﺣﺮﻓﻲ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ!
ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻧﮓ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ
ﮔﻞ ﻫﺎﻱ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺭﻭﻫﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻜﺮﺩﻩ
ﺑﻮﺩ.
ﺑﻪ ﭘﺎﻛﻲ ﻫﻮﺍﺋﻲ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺒﻲ ﺑﺎﺭﺍﻧﻲ، ﻭﺍﺭﺩ ﺭﻳﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻴﺸﺪ.
ﺻﺪﺍﻱ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻋﺎﺑﺮﺍﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻣﻨﻈﻢ ﻭ
ﺩﻟﻨﺸﻴﻦ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺎﻣﺪ.
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﻣﻴﻠﻐﺰﻳﺪ ﻭ ﺩﻟﺶ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ...
ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺭﺩ ﻣﻴﺸﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮﻱ
ﻫﺎﺋﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﺰﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﻳﺒﺎﺋﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩ، ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻛﺮﺩ ﻭ
ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﻛﺮﺩ .
ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﺏ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ، ﺩﺭﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ
ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺧﺎﺻﻲ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﻛﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻧﻴﻔﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ!
ﻭﻗﺘﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺷﺪ، ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺗﻘﺮﻳﺒﺄ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﺍﺣﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ: ﻛﺪﺍﻡ
ﻃﺒﻘﻪ ﻭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ آﻧﻬﺎ ﺳﺮﻳﻌﺎ ﺭﻭﻱ ﺩﻛﻤﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ.
ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺎﺭﻣﻨﺪ ﻫﺎﻱ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﻘﺮﻳﺒﺄ ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺷﻴﻮﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﻱ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﺋﻲ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻛﺮﺩ !
ﻣﺪﻳﺮ ﺑﺨﺸﻲ ﻛﻪ ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩ، ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﻧﻬﺎﺭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍی ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﻨﺸﻴﺪ!
ﻋﺠﻴﺐ ﺗﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﻣﺎﺭﻳﺎ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﺎﻡ در یکﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ داد ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮﻧﺪ!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﻛﺎﺭﻱ ﺟﺎﺩﻭﺋﻲ، ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﺎﻛﺴﻲﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻠﻮﻱ ﭘﺎﻳﺶ ﺗﺮﻣﺰ ﻛﺮﺩﻧﺪ!
ﺩﺍﺧﻞ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺍﻓﻜﺎﺭﺷﻴﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﺟﺬﺍﺏ، ﻭ ﻣﻌﺠﺰﺍت ﻛﻼه ﺳﺎﺩﻩ بود.
ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﻭرود به ﻣﻨﺰﻝ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ
ﮔﻔﺖ:
"ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺩﺧﺘﺮﻡ، ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻳﺒﺎ ﺷﺪﻱ، ﭼﻪ ﻧﻮﺭﻱ ﺗﻮﻱ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﻣﺜﻞ
ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺑﭽﮕﻴﺖ ..."
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺑﺎ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : " ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺍﻳﻦ ﻛﻼﻩ ﺟﺎﺩﻭﺋﻲ ﻣﺎﺩﺭ !
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ؛ " ﻛﺪﺍﻡ ﻛﻼﻩ ﺩﺧﺘﺮﻡ"؟
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺑﺎ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﻱ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ
ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﻤﻜﻨﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ !
ﻛﻼﻫﻲ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩ ﺭﻭﻱ ﺳﺮﺵ ﻧﺒﻮﺩ !!
باید ﺑﻴﺎﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﻛﺠﺎ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﻛﻼﻩ ﺟﺎﺩﻭﺋﻲ ﺭﺍ ﻛﺠﺎ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ!
ﺩﺭ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻛﻼﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ... ﺩﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﻧﻬﺎﺭ ﺧﻮﺭﻱ ﻧﻴﺰ
ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ... ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ..... ﻗﺪﻡ ﻗﺪﻡ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺗﺎ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻛﻼﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﭘﻴﺸﺨﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﻛﻼﻩ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﭘﻮﻟﺶﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻴﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩ!
ﻛﻼﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ!
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻥ ﻛﻼﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﻳﻨﭽﻨﻴﻦ ﺯﻳﺒﺎ ﻛﺮﺩ
ﺑﺎﻭﺭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﺋﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﻲ ﻧﻘﺎﺏ ﻳﻚ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺍﻭ ﻛﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪ ....
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ ﻭ ﺟﺬﺍﺑﻴﻢ، ﺍﮔﺮ ﻛﻮﺩﻙ ﺩﺭﻭﻧﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺮﺃﺕ ﻛﻨﺪ ﻭ
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻋﺰﻳﺰﺍﻧﻤﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻱ کند.(ژینا)
با توجه به این داستان ..... ایا گفتن وای چقدر چاق شدی ؟ چقدر اب رفتی وای صدات گرفته نکنه اثار کروناست و............
پس بهتراست با روحیه دادن وایجاد نگرش مثبت به یکدیگر روح جامعه را شادتر کنیم.
روزگارتان شاد زیبائیتان پایدار ❤️