معرفی اساتید اخلاق و عرفان در قید حیات شیعه
معرفی چند تن از شاگردان مرحوم ایت الله یعقوبی قائنی ، در پست های پایین👇🏻 @shia12t
🔻نکته :
در این چند پست اخیر کانال ، به معرفی شاگردان عرفانی ، مرحوم ایت الله یعقوبی قائنی پرداختیم ؛ جهت استفاده علاقمندان به مکتب تربیتی حاج اقای قائنی ، کانالی مجزا ، جهت معرفی شاگردان عرفانی ایشان ایجاد کرده ایم ، که اساتیدی که تا الان معرفی شده اند در اون کانال نیز معرفی شده اند ؛ انشالله ما بقی شاگردان مرحوم ایت الله قائنی نیز ، فقط در اون کانال معرفی خواهند شد؛ لینک عضویت این کانال جدید ، در پایین قرار داده خواهد شد :
📌ادرس کانال معرفی شاگردان عرفانی آیت الله یعقوبی قائنی در پیام رسان تلگرام :
http://t.me/safina110
📌ادرس کانال معرفی شاگردان عرفانی آیت الله یعقوبی قائنی در پیام رسان ایتا :
http://eitaa.com/safina110
@shia12t
هدایت شده از تفاوت اساتید اخلاق و عرفان و اشنایی با عرفان و تصوف
استاد شجاعی.mp3
12.45M
🔹صحبت های تاثیر گذار استاد محمد شجاعی ،خطاب به افرادی که هنوز به صورت جدی شروع به خودسازی نکرده اند و همچنین در مورد موضوعات زیر :
🔻خودمون رو نابود کردیم ، راهمون رو به سمت اسمان بستیم ، کاری کردیم با خودمون که چشممون باطن رو نمیبینه...
🔻چرا راه به غیب نداریم؟
🔻چرا هنوز در دنیا ، یکبار در اسمان به رومون باز نشده است؟
🔻اهمیت ماه رجب
سخنرانی را به صورت کامل گوش دهید...
@erfanvaakhlagh
14.mp3
14.09M
🔻صحبت های تاثیر گذار خانمی که ، به مدت سه دقیقه مرده بود ؛ ایشان در جلسه حاج اقای شریعت پناه ( از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط ) ، از پشت پرده ؛
صحبت هایی در مورد مشاهداتشون در عالم برزخ و عذاب شدن گنهکاران و عنایات اهلبیت علیه السلام کردند ، که شنیدنش در بیداری افراد بی تاثیر نیست...
نکته :
چون این خانم سکته کرده بودند ، به همین علت کمی مشکل تکلم پیدا کرده اند و خوب نمیتوانند حرف بزنند ، البته صحبت هاشون در ویس بالا ، قابل فهم هستش...
🔻این خانم به علت سکته ، همچنین در راه رفتن هم مشکل دارند و با واکر راه میروند ؛ ایشان میگفتند چندین دکتر بهشون گفته اند که نمیتوانی راه بروی ، اما به برکت یک چای ، که حاج اقا شریعت پناه داد ، میتوانم راه بروم...
نکته اخر :
کیفیت صدا کمی پایین هستش ، ولی با هدفون اگر گوش دهید ، کاملا قابل فهم هستش.
صحبت ها را به صورت کامل گوش دهید...
@shia12t
معرفی عبد صالح خدا ، حاج آقا عبدالحسین لباف زواره ای حفظه الله ، استان #اصفهان شهر #زواره :
🔻ایشان از شاگردان مرحوم حاج اقای بهلول هستند...
روزی در حوزه علمیه اهل البیت علیهم السلام شهرستان شاهین شهر از توابع اصفهان در داخل حجره نشسته بودم که یکی از طلاب وارد حجره شده و گفت شاگرد آیت الله بهلول هم اکنون در داخل حجره اساتید با جمعی از طلاب نشسته است.
من همان موقع به حجره اساتید رفتم و با دیدن جناب عبدالحسین زواره ای بسیار متعجب شدم زیرا قبلا با ایشان در جلسات هفتگی که در روستای دره باغ از توابع شهرستان اردستان استان اصفهان در منزل جناب حسینعلی اسماعیلی که شاگرد شیخ رجبعلی خیاط بودند ولی اکنون در قید حیات نیستند و فوت نموده اند مصاحبتی داشتم و بعد از فوت جناب حسینعلی اسماعیلی و دفن این بزرگوار در قبرستان بقیع شهر قم که آخرین دیدار بین من و عبدالحسین زواره ای بود حدود سه سالی ایشان را ندیده بودم.
ایشان هم تا من را دیدند کمی تأمل نمودند که شاید من را شناخته بودند ولی مانند باقی طلاب با من رفتار کردند و شاید هم من را فراموش کرده بودند ولی در نظرشان آشنا می آمدم. به هرحال بعد از تنها شدن من و ایشان آشنایی دادم و کمی صحبت نمودیم و به اذان ظهر نزدیک شدیم و برای نماز آماده گردیدیم.
نماز را با اقتدا به ایشان خواندیم و ایشان بعد از نماز سرگذشتی از خودشان به همراه آیت الله بهلول فرمودند که از این قرار است:
جناب عبدالحسین در دوره حیات آیت الله بهلول و در آن زمان که سفر به عتبات عالیات بسیار دشوار بود و سفر به عراق به نحوی غیر ممکن بود ، روزی در مجلسی پای منبر آیت الله بهلول نشسته بوده اند که آیت الله بهلول عطسه ای میکنند و نیاز زیادی به دستمال برای تمیز کردن صورت خود پیدا میکنند و هرچه در جیب های خود جستجو میکنند چیزی پیدا نمیکنن و آقای عبدالحسین زواره ای کلاه خود را برای ایشان از پایین منبر می اندازند و جناب بهلول بعد از تمیز کردن صورت خود مشاهده میکنند که کلاه خودرا انداخته است و از همانجا الطاف آیت الله شامل عبدالحسین زواره ای میشود که یکی از آنها این است که جناب آیت الله به منزل عبدالحسین زواره ای تشریف فرما میشود و بعد از استراحت و خروج از منزل برای کمی پیاده روی از عبدالحسین میپرسد که یکی از خواسته هایت را بگو و ایشان میگوید زیارت کربلا و آیت الله بهلول دست عبدالحسین را میگیرد و میگوید چشمانت را ببند و هرموقع گفتم باز کن و ایشان چشمانش را میبندد و بعد از احساس کردن چیزی شبیه تند باد آیت الله میگوید چشمانت را باز کن و ایشان تا چشمانش را باز میکند به ضریحی برخورد میکند و میگوید آیت الله ما امامزاده ای اینچنین در محله خود نداریم پس اینجا کجا است؟؟ که جناب آیت الله بهلول میگوید حبیب بن مظاهر است و بعد از زیارت و زیارت حرم امام حسین علیه السلام به بین الحرمین میروند و روضه ای میخوانند و حرم حضرت عباس را زیارت میکنند و بعد باز با چشمانی بسته و طی الارض برمیگردند.
بعد از این خاطره جناب عبدالحسین میگوید که فرمودم کاش سوریه هم میرفتیم که جناب آیت الله نگاهی به ایشان می اندازد و میگوید چرا زودتر نگفتی؟؟ در اینجا طلاب کمی خندیدند و سخن ایشان تمام شد.
منابع :
azade4800.mihanblog.com
gorjianiran.mihanblog.com
عکس ایشون👇🏻
@shia12t
37.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ابتدا_مطالعه_کنید
#انتشار_برای_اولین_بار
#اختصاصی
✍️ عبد صالح،حاج عبدالحسین زواره ای حفظه الله یکی از شاگردان حضرت علامه محمد تقی بهلول رحمة الله عليه:ما ایشان را(جناب علامه) برای روضه خوانی و سخنرانی دعوت کرده بودیم و ایشان در حال سخنرانی بودند که ناگهان عطسه ای کردند و مخاط بینی ایشان بیرون آمد.
کسی برای ایشان دستمالی نیاورد👈بنده دیدم این صحنه لحظه به لحظه بدتر می شود به همین سبب کلاه خود را به بالای منبر پرتاب کردم و جناب بهلول خود را تمیز کردندو نگاه محبت آمیزی به بنده کردند.
فردای آن روز به منزل ما آمدند و...
ادامه ی ماجرا را از زبان خودشان بشنوید.
👈و این است نتیجه ی حفظ آبروی مومن و ادب نسبت به اولیاء الله و علما.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
👈گر سجده کنان آید در امن و امان آید
ور بیادبی آرد سیلی و ادب بیند
منبع :
instagram.com/hosein.janam__128
@shia12t
معرفی حاج ذبیح الله حدیدی ، شهر #تهران :
قسمت اول :
🔻عبد صالح خدا حاج ذبیح الله حدیدی ، کاسب ۹۰ ساله، زاهد و پرهیزکاری ست که به سبک منحصربه فردی زندگی میکند.
🍃این کاسب خوشنام ، با فقرا مدارا میکند و کاسبی را وسیله برای معامله با خدا کرده است. بدین گونه که ، به اندازهای که مخارج زندگیاش درآید سود میگیرید و مابقی روز ، جنسهایش را به قیمت خرید میفروشد.
زندگی این مرد بزرگ سراسر حکایتهایی است پر از خودسازی که همه را نزد پدرش ،که آهنگری باخدا بوده، آموخته است...
آهنگر بیمحابا بر پیکر آهن سرخ و گداخته شده از آتش میکوبد و پسرک از گرما بر صورتش عرق نشسته و خیره بر دستان پرکفایت پدر که چگونه آهن سرسخت را نقش میدهد درس زندگی و غلبه بر هوای نفس را میآموزد. صدای اذان که از گلدستههای مسجد نوازشگر گوشها میشود آهنگر دست از کار میکشد و درحالیکه وسایلش را مرتب میکند با چشمان پرهیبتش نگاهی به پسرک میکند و میگوید: «برو وضو بگیر. خدا صدایمان میکند.» خانه خدا درست روبه روی مغازه است. آهنگر دستهای پینهبسته و زمختش را در حوضچه فیروزهای مسجد با وضو جلا میدهد و پسرک همچنان غرق در رفتار پدر است.
آهنگر که قامت وصل میبندد پسرک همراهش سوره حمد میخواند و وقت عاشقی فرا میرسد. اکنون سالهای زیادی از آن روزها گذشته است با این تفاوت که آن پسرک پشت ترازوی عدل نشسته و وقت نماز که میشود قامت خمیدهاش را به عصایش تکیه میدهد و به مسجد میرود.
🍂ایشان نقل می کنند :
از همان كودكي زندگي من با كار كردن گره خورد ، صنف هاي مختلفي را تجربه كردم ؛ از دست فروشي ، كارگري ؛ خياطي و صافكاري و ... ؛
ولي نكته خيلي مثبت فعاليت در مشاغل گوناگون اين بود همه صاحب كاران يا همان كارفرما ؛ همیشه كاسب هاي مردم محور و با ايماني در مباحث اخلاقي بودند و بسيار تذكر ميدادن كه خيلي حواست باشه به مالت ؛ به نگاهت ؛ به كلامت...
🍃راهی که انتخابش کردم
جلوی مغازه شلوغ است. حاجآقا ذبیحالله طبق نوبت یکبهیک به امور مردم رسیدگی میکند. یکی برای پرسیدن سؤال شرعی آمده است و دیگری میخواهد امانتیاش را به حاجی بسپارد. در این میان برخی هم برای کمک به فقرا مبلغی را برای حاجآقا آوردهاند. حاجی هم همچنان کسبوکار را رها کرده و با صبر و لهجه دلنشین اصفهانی پاسخگوی همه مراجعان است. این حکایت همیشگی مغازه حاج ذبیحالله است که دربارهاش میگوید: «یک روز مرد عارفی پای دزدی را که میخواستند دارش بزنند بوسه زد. اطرافیانش از کارش تعجب کردند و گفتند: چرا این کار را کردید؟ عارف گفت: این دزد درس بزرگی به من داد. اینکه در راهمان باید تا پای مرگ ثابت قدم باشیم. او انسان باارادهای است، ولی ایکاش راهش را درست انتخاب میکرد. راهی را که پدرم انتخاب کرد خدمت به مردم بود و جز این به هیچچیز فکر نمیکرد. او آهنگری توانا و مؤمن بود. آنقدر که در طول عمرش یاد ندارم نمازش قضا شود و به همین دلیل مغازهاش را جلوی مسجد گرفته بود. این است که من هم این راه را انتخاب کردم و از اینکه کار مردم را راه میاندازم لذت میبرم. تصمیم دارم تا آخرین لحظه عمرم این کار را ادامه دهم.» او میافزاید: «از دوران جوانی دوست نداشتم پولی جمع کنم. خداوند به ما میدهد تا ما را امتحان کند. یکبار از عارفی دراینباره پرسیدم او پاسخ داد: جمع کردن ثروت مثل انباشته کردن مال دیگری در خزانه است. خداوند یکسری انسانها را خوشروزی آفریده و بعضی هم گنجشکروزی هستند. آنهایی که خوشروزی هستند باید تا میتوانند کار خیر انجام دهند وگرنه مالی که خیر نداشته باشد بودنش فایده ندارد.»
🍂کاسب باید انصاف داشته باشد
ماجرای دفترچه حساب مشتریان حاجی هم حکایتی جالب دارد که وقتی دربارهاش صحبت به میان میآید خیلی راضی نیست دربارهاش صحبت کند: «همهچیز را نباید به خاطر سپرد. مگر خرج زندگی من و همسرم با مخارج مهمانهایمان چقدر میشود. بقیه اضافه است؛ یعنی وقتی این خرج را درآوردم بقیه اجناس را به قیمت خرید میفروشم تا خدا را خوش آید. غیرازاین، کاسب باید بداند از چه کسی باید بگیرد و از چه کسی نباید چیزی بگیرد. همانطور که هر پولی خوردن ندارد این هم همینطور است؛ اما متأسفانه چنین چیزی در کاسبی به فراموشی سپرده شده، ولی من همچنان انجام میدهم و برکتش در زندگیام وجود دارد.»
@shia12t
معرفی حاج ذبیح الله حدیدی ، شهر #تهران :
قسمت دوم :
🍂حکایت دست و دلبازی شیخ رجبعلی خیاط
حاجآقا خاطرهای تعریف میکند: «یک روز پدرم گفت: فکر میکنی داری خدمت میکنی؟ حرفش برایم تعجب برانگیز بود. فکر کردم و گفتم: خوب بله! خودتان هم همین کارها را انجام میدهید. آنوقت دستم را گرفت و از من خواست همراهش بروم تا چیزی را نشانم دهد. مرا به مغازه شیخ رجبعلی خیاط برد شیخ داشت نماز میخواند و آنقدر غرق نماز بود که متوجه حضور ما نشد. از اینکه او را در آن نماز عاشقانه میدیدم لذت میبردم. در این حین مرد فقیری وارد مغازه شد و غذای شیخ را که روی اجاق بود برداشت و خورد. خواستم چیزی بگویم پدرم دستم را گرفت. آن مرد غذا را خورد و دست در دخل شیخ کرد و مقداری پول برداشت. به ما گفت: به شیخ بگویید من آمدم و سهمم را برداشتم. نماز شیخ همچنان ادامه داشت که نفر دیگر وارد شد. کتی را برداشت و تن کرد و رفت. داشتم شاخ درمیآوردم.
شیخ بیاعتنا از عالم باخدا راز و نیاز میکرد. وقتی نمازش تمام شد بعد از احوالپرسی گرم و صمیمانه مشغول کار شد. چند لحظهای گذشت و آن مرد اولی آمد و دوباره از شیخ پول گرفت. شیخ به او پول داد و چند لحظه بعد آن فرد که کت را برده بود آمد و درخواست غذا کرد. شیخ کت را تنش دید، ولی وسایلی را که مرد میخواست به او داد و مرد رفت. از شیخ رخصت گرفتیم و از مغازهاش بیرون آمدیم. پدرم چیزی نگفت. شیخ هم حرفی نزد. ولی من خیلی چیزها فهمیدم که باید بیدریغ برای مردم بود. من به آنجا که شیخ بود نرسیدهام، ولی از این دلخوش هستم که تلاشم را برای رسیدن به فردی مثل او انجام دادهام.»
🍃کاسبی که امام جماعت شد
🔻مغازه بقالیاش انتهای کوچه و کلاس اخلاقش در مسجد امید اهالی محله «سلامت» است. او که سالها در خیابان «خیری» خیری کرده و دست نیازمندان را گرفته در دل مردم جا دارد و امانتدار و پاسخگوی سؤالات اعتقادی و اخلاقی آنهاست. حاج «ذبیحاللهحدیدی» معمم نیست اما اهالی آنقدر او را به دینداری و عدالت قبول دارند که در مسجد محله پشت سرش نماز میخوانند.
صدای اذان که از گلدستههای مسجد و رادیو گوشه مغازه به گوش میرسد حاجآقا عصازنان به طرف مسجد راه میافتد و کاسبان و اهالی در مسیر با او همراه میشوند. وقتی وارد مسجد میشویم همه اهالی به احترام حاج ذبیحالله از جای خود بلند میشوند. یکی از مسجدیها فریاد میزند که برای سلامتیاش صلوات بفرستید. آنوقت فضای مسجد را عطر درود بر خاندان حضرت محمد (ص) برمیدارد. حاجی هم مثل همیشه روی صندلی ورودی مینشیند و با تسبیح شروع به ذکر میکند. هرکدام از اهالی وقتی حاج ذبیحالله را میبینند رویش را میبوسند و میخواهند برایشان دعا کند. نوای اذان که تمام میشود حاجی عبایش را روی دوش میاندازد و در محراب قامت میبندد و اهالی و کسبه پشت او میایستند. در بین نماز اهالی نکات شرعی میپرسند یا استخاره میخواهند. بعد از نماز هم دورش جمع میشوند تا برایشان درس اخلاق بگوید.
منابع :
shariyan.com
instagram.com/hossein_m_nejhad
monsefyab.com
vareth.ir
عکس ایشون👇🏻
@shia12t