eitaa logo
دانشنامه امیرالمومنین (ع)
1.4هزار دنبال‌کننده
799 عکس
157 ویدیو
48 فایل
السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی بن ابی طالب لطفا مطالب کانال را با ذکر #صلوات هدیه به روح مطهر #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) انتشار دهید.🌹 کانال شخصی، بدون وابستگی به هیچ ارگان و یا ....
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️◼️◽️◼️◽️◼️ ✅ داستان امیرالمومنین علیه السلام و قاضی اهل سنت شهید بزرگوار مرحوم در کتاب " داستان بسیار زیبایی را نقل میکند: 🔺 ایشان مینویسد: عالمی وارسته نقل می‌کرد که در (کشور) فقیری بر در خانه ها مدح حضرت امیر المومنین علی علیه السلام را می‌خواند و مردم به او احسان می‌کردند. 👈 تصادفاً به درخانه رسید و مدح زیادی هم خواند. قاضی سخت ناراحت شد. در را باز کرد و گفت: «هرچه اسم علی (علیه السلام) را ببری! چیزی به تو نمی‌دهم، مگر اینکه را مدح کنی، تا من به تو احسان کنم». 👈 گفت: «من غیر از علی (علیه السلام) کسی را نمی‌شناسم و جز او، کسی را مدح نمی‌کنم و پولی که از مدح غیر از او باشد را نمی‌خواهم.» قاضی عصبانی شد و فقیر را به سختی زد. 🔺 زن قاضی پیش او دوید و واسطه شد و به قاضی گفت: «دست از او بردار، زیرا اگر کشته شود، تو را هم خواهند کشت». بالاخره قاضی را داخل برد و از فقیر کرد تا فسادی روی ندهد. قاضی به اتاق خود رفت اما لحظه ای بعد زن صدای ناله عجیبی از او شنید. وقتی به اتاق رفت، قاضی را دید که شده است. 👈 بستگانش را خبر کرد. آن‌ها از او می‌پرسیدند چه شد⁉️ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد، این بود که تا به خواب رفتم، مرا به بردند و شخص بزرگی به و مرا پرت کرد تا بر زمین افتادم. برای معالجه او را به بردند و نزدیک دو ماه تحت معالجه قرار گرفت، ولی شفا نیافت. در هم علاجی پیدا نشد و سرانجام به بحرین برگشته و با فقر و تنگ‌دستی در جلوی مغازه‌ای با گدایی به زندگی‌اش ادامه داد... 📚 داستان‌های شگفت، نوشته آیت الله دستغیب، شماره ۴۱ 🔥 وقتی غضب کند همه زیر و زِبر شوند  جنگاوران معرکه ها در به در شوند     🔥 وقتی غضب کند همه در خاک میروند  گیرم که صد سپاه بر او حمله ور شوند     🔥 چشمش اگر به پهنه میدان نظر کند  گردن کشان دهر همه بی سپر شوند     🔥 از ضرب ذوالفقار، خدا فخر می کند  سرهای بی شمارِ جدا بیشتر شوند     🔥 فرقی نمی کند که یسار است یا یمین  آنقدر سر زند که دو سر، سر به سر شوند     ▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️ ─┅═◇❁ @shiaAlawi❁◇═┅─
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 💠 امیرالمومنین علیه السلام و قاضی سنی ناصبی مرحوم آیت الله در کتاب " " مینویسد: 🔺عالم زاهد ومحب صادق مرحوم حاج شیخ محمد شفیع محسنی جمی - اعلی اللّه مقامه - که قریب دوماه است به دار باقی رحلت فرموده ، نقل انتقام علوی (علیه السلام) نمود که در فقیری بر در خانه ها مدح حضرت امیر المومنین علیه السلام را می‌خواند و مردم به او احسان می‌کردند. تصادفاً به در خانه متعصب سنی رسید و مدح زیادی هم خواند. 👈قاضی سخت ناراحت شد. در را باز کرد و گفت: «هرچه اسم علی (علیه السلام) را ببری! چیزی به تو نمی‌دهم، مگر اینکه را مدح کنی، تا من به تو احسان کنم». 👈فقیر گفت: «من غیر از علی (علیه السلام) کسی را نمی‌شناسم و جز او، کسی را مدح نمی‌کنم و پولی که از مدح غیر از او باشد را نمی‌خواهم.» قاضی عصبانی شد و فقیر را به سختی زد. زن قاضی پیش او دوید و واسطه شد و به قاضی گفت: «دست از او بردار، زیرا اگر کشته شود، تو را هم خواهند کشت». 👈 بالاخره قاضی را داخل برد و از فقیر دلجویی کرد تا فسادی روی ندهد. قاضی به اتاق خود رفت اما لحظه ای بعد زن عجیبی از او شنید. وقتی به اتاق رفت، قاضی را دید که فلج و لال شده است. بستگانش را خبر کرد. آن‌ها از او می‌پرسیدند چه شد؟ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد، این بود که تا به خواب رفتم، مرا به بردند و شخص بزرگی به سیلی به صورتم زد و مرا پرت کرد تا بر زمین افتادم. 👈 برای معالجه او را به بیمارستان بحرین بردند و نزدیک دو ماه تحت معالجه قرار گرفت، ولی شفا نیافت. در کویت هم علاجی پیدا نشد و سرانجام به بحرین برگشته و با فقر و تنگ‌دستی در جلوی مغازه‌ای با به زندگی‌اش ادامه داد... 📚 داستان‌های شگفت، شماره ۴۱، صفحه ۸۳ و ۸۴ ╭─═ঊঈ علے ঊঈ═─╮ 🌹 @shiaAlawi ╰─═ঊঈ مولا ঊঈ═─╯
🔸🔷🔸🔷🔸🔷 ✅ داستان امیرالمومنین علیه السلام و قاضی اهل سنت شهید بزرگوار مرحوم در کتاب " داستان بسیار زیبایی را نقل میکند: 🔺 ایشان مینویسد: عالمی وارسته نقل می‌کرد که در (کشور) فقیری بر در خانه ها مدح حضرت امیر المومنین علی علیه السلام را می‌خواند و مردم به او احسان می‌کردند. 👈 تصادفاً به درخانه رسید و مدح زیادی هم خواند. قاضی سخت ناراحت شد. در را باز کرد و گفت: «هرچه اسم علی (علیه السلام) را ببری! چیزی به تو نمی‌دهم، مگر اینکه را مدح کنی، تا من به تو احسان کنم». 👈 گفت: «من غیر از علی (علیه السلام) کسی را نمی‌شناسم و جز او، کسی را مدح نمی‌کنم و پولی که از مدح غیر از او باشد را نمی‌خواهم.» قاضی عصبانی شد و فقیر را به سختی زد. 🔺 زن قاضی پیش او دوید و واسطه شد و به قاضی گفت: «دست از او بردار، زیرا اگر کشته شود، تو را هم خواهند کشت». بالاخره قاضی را داخل برد و از فقیر کرد تا فسادی روی ندهد. قاضی به اتاق خود رفت اما لحظه ای بعد زن صدای ناله عجیبی از او شنید. وقتی به اتاق رفت، قاضی را دید که شده است. 👈 بستگانش را خبر کرد. آن‌ها از او می‌پرسیدند چه شد⁉️ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد، این بود که تا به خواب رفتم، مرا به بردند و شخص بزرگی به و مرا پرت کرد تا بر زمین افتادم. برای معالجه او را به بردند و نزدیک دو ماه تحت معالجه قرار گرفت، ولی شفا نیافت. در هم علاجی پیدا نشد و سرانجام به بحرین برگشته و با فقر و تنگ‌دستی در جلوی مغازه‌ای با گدایی به زندگی‌اش ادامه داد... 📚 داستان‌های شگفت، نوشته آیت الله دستغیب، شماره ۴۱ 🔥 وقتی غضب کند همه زیر و زِبر شوند  جنگاوران معرکه ها در به در شوند     🔥 وقتی غضب کند همه در خاک میروند  گیرم که صد سپاه بر او حمله ور شوند     🔥 چشمش اگر به پهنه میدان نظر کند  گردن کشان دهر همه بی سپر شوند     🔥 از ضرب ذوالفقار، خدا فخر می کند  سرهای بی شمارِ جدا بیشتر شوند     🔥 فرقی نمی کند که یسار است یا یمین  آنقدر سر زند که دو سر، سر به سر شوند     ╭─═ঊঈ علے ঊঈ═─╮ 🌹 @shiaAlawi ╰─═ঊঈ مولا ঊঈ═─╯
🔸🔷🔸🔷🔸🔷 ✅ داستان امیرالمومنین علیه السلام و قاضی اهل سنت شهید بزرگوار مرحوم در کتاب " داستان بسیار زیبایی را نقل میکند: 🔺 ایشان مینویسد: عالمی وارسته نقل می‌کرد که در (کشور) فقیری بر در خانه ها مدح حضرت امیر المومنین علی علیه السلام را می‌خواند و مردم به او احسان می‌کردند. 👈 تصادفاً به درخانه رسید و مدح زیادی هم خواند. قاضی سخت ناراحت شد. در را باز کرد و گفت: «هرچه اسم علی (علیه السلام) را ببری! چیزی به تو نمی‌دهم، مگر اینکه را مدح کنی، تا من به تو احسان کنم». 👈 گفت: «من غیر از علی (علیه السلام) کسی را نمی‌شناسم و جز او، کسی را مدح نمی‌کنم و پولی که از مدح غیر از او باشد را نمی‌خواهم.» قاضی عصبانی شد و فقیر را به سختی زد. 🔺 زن قاضی پیش او دوید و واسطه شد و به قاضی گفت: «دست از او بردار، زیرا اگر کشته شود، تو را هم خواهند کشت». بالاخره قاضی را داخل برد و از فقیر کرد تا فسادی روی ندهد. قاضی به اتاق خود رفت اما لحظه ای بعد زن صدای ناله عجیبی از او شنید. وقتی به اتاق رفت، قاضی را دید که شده است. 👈 بستگانش را خبر کرد. آن‌ها از او می‌پرسیدند چه شد⁉️ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد، این بود که تا به خواب رفتم، مرا به بردند و شخص بزرگی به و مرا پرت کرد تا بر زمین افتادم. برای معالجه او را به بردند و نزدیک دو ماه تحت معالجه قرار گرفت، ولی شفا نیافت. در هم علاجی پیدا نشد و سرانجام به بحرین برگشته و با فقر و تنگ‌دستی در جلوی مغازه‌ای با گدایی به زندگی‌اش ادامه داد... 📚 داستان‌های شگفت، نوشته آیت الله دستغیب، شماره ۴۱ 🔥 وقتی غضب کند همه زیر و زِبر شوند  جنگاوران معرکه ها در به در شوند     🔥 وقتی غضب کند همه در خاک میروند  گیرم که صد سپاه بر او حمله ور شوند     🔥 چشمش اگر به پهنه میدان نظر کند  گردن کشان دهر همه بی سپر شوند     🔥 از ضرب ذوالفقار، خدا فخر می کند  سرهای بی شمارِ جدا بیشتر شوند     🔥 فرقی نمی کند که یسار است یا یمین  آنقدر سر زند که دو سر، سر به سر شوند     ╭─═ঊঈ علے ঊঈ═─╮ 🌹 @shiaAlawi ╰─═ঊঈ مولا ঊঈ═─╯
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 💠 امیرالمومنین علیه السلام و قاضی سنی ناصبی مرحوم آیت الله در کتاب " " مینویسد: 🔺عالم زاهد ومحب صادق مرحوم حاج شیخ محمد شفیع محسنی جمی - اعلی اللّه مقامه - که قریب دوماه است به دار باقی رحلت فرموده ، نقل انتقام علوی (علیه السلام) نمود که در فقیری بر در خانه ها مدح حضرت امیر المومنین علیه السلام را می‌خواند و مردم به او احسان می‌کردند. تصادفاً به در خانه متعصب سنی رسید و مدح زیادی هم خواند. 👈قاضی سخت ناراحت شد. در را باز کرد و گفت: «هرچه اسم علی (علیه السلام) را ببری! چیزی به تو نمی‌دهم، مگر اینکه را مدح کنی، تا من به تو احسان کنم». 👈فقیر گفت: «من غیر از علی (علیه السلام) کسی را نمی‌شناسم و جز او، کسی را مدح نمی‌کنم و پولی که از مدح غیر از او باشد را نمی‌خواهم.» قاضی عصبانی شد و فقیر را به سختی زد. زن قاضی پیش او دوید و واسطه شد و به قاضی گفت: «دست از او بردار، زیرا اگر کشته شود، تو را هم خواهند کشت». 👈 بالاخره قاضی را داخل برد و از فقیر دلجویی کرد تا فسادی روی ندهد. قاضی به اتاق خود رفت اما لحظه ای بعد زن عجیبی از او شنید. وقتی به اتاق رفت، قاضی را دید که فلج و لال شده است. بستگانش را خبر کرد. آن‌ها از او می‌پرسیدند چه شد؟ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد، این بود که تا به خواب رفتم، مرا به بردند و شخص بزرگی به سیلی به صورتم زد و مرا پرت کرد تا بر زمین افتادم. 👈 برای معالجه او را به بیمارستان بحرین بردند و نزدیک دو ماه تحت معالجه قرار گرفت، ولی شفا نیافت. در کویت هم علاجی پیدا نشد و سرانجام به بحرین برگشته و با فقر و تنگ‌دستی در جلوی مغازه‌ای با به زندگی‌اش ادامه داد... 📚 داستان‌های شگفت، شماره ۴۱، صفحه ۸۳ و ۸۴ ╭─═ঊঈ علے ঊঈ═─╮ 🏴 @shiaAlawi ╰─═ঊঈ مولا ঊঈ═─╯