دلِ شب طبعِ مرا، شعر صدايى زد و رفت؛
بر دلم آتشِ بى چون و چرايى زد و رفت
طبع من بال درآورد و مرا باخود برد؛
سوى ايوان نجف قبله نمايى زد و رفت ...
آرى اين فاصله كوتاه تر از يك قدم است؛
مست بايد شد و آهنگ رهايى زد و رفت ...
بايد از خويش گذر كرد و به دلدار رسيد؛
بى تعلق شد و لبخند رضايى زد و رفت ...
واعظ امشب سخن از هول قیامت میگفت ؛
مستی از پنجره ؛ لاحَوْلَ وَلَایی زد و رفت ...
سايه اش بر سرم افتاد و دلم روشن شد؛
همه گفتند كه شَه، سر به گدايى زد و رفت ...
#سيد_مصطفى_فهرى
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh1
وقتى كه يادت ميكنم، بارِ دلم كم ميشود؛
هم بى تعلق ميشود، هم قرص و محكم ميشود ...
وقتى كه يادت ميكنم، از غم عيادت ميكنم؛
بر صبر عادت ميكنم، بغضم دمادم ميشود ...
اى زينت آغوش من، روياى رنگين پوش من؛
دلتنگ وقتى ميشوم، ياد تو مرهم ميشود ...
آتش زده بر خلوتم، دلتنگىِ بى قيمتم؛
آه اى رفيق هيئتم، دارد محرم ميشود ...
-
پاى بساط هر شبم، از راه عطرت ميرسد؛
يادت تداعى ميشود، نازت مجسم ميشود ...
خوش باد اگر در اين عزا، شمعى دلى روشن كند؛
هر كس سيَه بر تن كند، همرنگ پرچم ميشود ...
اى دل سزد عاشق شوى، در بزم غم غوغا كنى؛
خود را اگر پيدا كنى، غم در برت خم ميشود ...
با گريه وقتى خو كنى، بر روضه هايش رو كنى؛
غمخوارِ غمهاى دلت غمهاى عالم ميشود ...
يك بيت عرض روضه ام: خون خدا در قتلگه؛
وقتى كه دِرهم ميرسد، با نيزه دَرهم ميشود ...
#سيد_مصطفى_فهرى
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh1
از تو دورم ليك
دستم از درت كوتاه نيست؛
ميپرم با يك سلامِ ساده
تا آغوش تو ...
#السَّلامُ_عَليكَ_اَیُّهَا_الرئوف
#سيد_مصطفى_فهرى
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh1
حسى شبيهِ بغضِ گلوى يتيمى ام؛
حالى شبيه آهِ رها در نسيمى ام ...
من رو به راهم از نظر عاشقى، ولی؛
از دیدِ شعر، حامل وضع وخیمی ام ...
داغِ تو بود و مستى و دلبستگى، و من؛
در این میانه حاصل یک کار تیمی ام ...
اصلا بيا ورق بزن و سر سرى بخوان؛
در مصحف فراق تو شعرى قديمى ام ...
از نارفیق پر شده دنیا و سالهاست؛
با چاى روضه ى تو رفيق صميمى ام ...
#سيد_مصطفى_فهرى
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh1
در آه خود طوفان نهان دارم؛
بغضی شبیه آسمان دارم ...
ابری سیاهم، نابسامانم؛
بر دوش خود باری گران دارم ...
طغیانِ الفاظ است اشعارم؛
ابیاتِ بی نام و نشان دارم ...
سیلاب چشمم نطق مبسوط است؛
در قلب خود آتشفشان دارم ...
آری پر از دردم پر از داغم؛
در کوی دلتنگی دکان دارم ...
بال و پرم با قرب خو دارد؛
بر بام غربت آشیان دارم ...
ای دوست من از شوق دیدارت؛
الفت به اشک بی امان دارم...
شکر خدا از شعر لبریز است؛
حالی که هنگام اذان دارم ...
این شهر را از شکوه راحت کن؛
من را بخر خرج نگاهت کن ...
#سيد_مصطفى_فهرى
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh1
سر عباس سر نیزه غریبانه نشست؛
جای مهتاب بر آن شام غریبان تابید ...
ــــــــــ ـ ــــــــــــ
در شرر خانه ی رندان بلاجوی شهید؛
راست قامت نتوان بود مگر آنکه خمید
از تب و تاب اسارت چه بگوید تاریخ
هرکسی هرچه توانداشت به هرسمت دوید
غارت قتلگه آنروز سر صبر گذشت؛
پس به هر کیفیتی بودشب از راه رسید..
خیمهها سوخت چنانی که نماندش اثری؛
آتش از دامن طفلان حرم دست کشید ...
ظلمت آغاز شد و راه یتیمان را بست؛
نازشان را بجز از خار بیابان نخرید ...
سر عباس سر نیزه غریبانه نشست؛
جای مهتاب بر آن شام غریبان تابید ...
#سید_مصطفی_فهری
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
اسطورهای ما برای صلح میجنگند؛
کورش، سیاوش، باکری، چمران، سلیمانی ...
ــــــــــ ـ ــــــــــــ
#غزل_شهادت_حاج_قاسم_سلیمانی
کوهیم، پابرجا، شکیبا، زنده، زندانی؛
رودیم، جاری، بی امان، لبریز، طوفانی ...
-
بادیم، راهی، بی تعلق، مست، سرگشته؛
خاکیم، دستاویزِ آبادی و ویرانی ...
-
ما را تماشا کن شهادتنامه خوان هرشب؛
مارا بخوان؛ بگذشته از دنیا به آسانی ...
-
در مکتب عشاق مرگِ بیثمر ننگاست؛
گشتهست سربند شهادت نقش پیشانی ...
-
اسطورهای ما برای صلح میجنگند؛
کورش، سیاوش، باکری، چمران، سلیمانی ...
-
بازیچه ی تاریخمان افسانه ها هستند؛
مایـیـم، تقویمِ تمدّن سازِ ایرانی ...
-
ما را قضاوت کن به هر طرزی که میخواهی
وقتی که از ما نیستی، از ما چه میدانی ...
-
#سید_مصطفی_فهری
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh
جمله اش ثبت شد در تاريخ؛
مادر غیرت و جوانمردى ،،
.
ميروى با حسين عباسم؛
نكند بى حسين برگردى ...
ــــــــــ ـ ــــــــــــ
#السلامعلیک_یا_امالبنین
#یا_زوجة_امیرالمومنین
#سيد_مصطفی_فهرى
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh
//
شبِ زیارتِ مخصوصه، آمدیم زیارت؛
به آن امید که شاید سر قرار بیایی ...
ــــــــــ ـ ــــــــــــ
چو شاهبیت وزینی، غزل سوار بیایی؛
اگر عیادت طبعم، طبیبوار بیایی ...
-
نشستهام بنویسم حدیث موی تو شاید؛
برای خواندن این شعرِ بیقرار بیایی ...
-
شب زیارت مخصوصه آمدیم زیارت؛
به آن امید که امشب سر قرار بیایی ...
-
به جبر عشق، زمستان شدم که آخر عمرم؛
به پیشواز من خسته چون بهار بیایی ...
-
نگیر خرده ز هجران، بسوز ای دل عاشق؛
مقدر است که با بیکسی کنار بیایی ...
-
#سید_مصطفی_فهری
#مشهد #سحر #زیارت_مخصوص
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh
فقط نه اینکه ره عاشقی خطر دارد؛
گذر ز مجلس عشاق دردسر دارد ...
-
چه حکمتیست، نمیدانم، اینکه هر بیتی؛
نوشته ایم، به کف آهِ شعله ور دارد ...
-
بگو دو جرعه می از اشک چشم ما بزند؛
طبیب اگر به مداوای ما نظر دارد ...
-
روایت است که هجران عقوبت عشق است؛
چه قصهایست که سود اینقدر ضرر دارد ...
-
چه مکتبیست که عقل و جنون کنار همند؛
چه بیرقیست که دلهای دربهدر دارد ...
-
دو بیت روضه بخوان فارغ از شلوغی شهر؛
بخوان که روضه بر احوال ما اثر دارد ...
-
#سید_مصطفی_فهری
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh