#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#ترکیب_بند
شما زمان شروع من ابتدای منید
مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید
اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد
ولی همیشه شما اشهد صدای منید
به شوق روی شما هست وقف محرابم
شما تهجدمید و شما دعای منید
شما برای خدایید و من برای خودم
نه من برای شما نه شما برای منید
گل اضافیتان بودم و اضافه شدم
به آفرینشتان پس شما خدای منید
شما بهار، شما آسمان، شما برکات
به خاندان شما اهل بیت حق صلوات
بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی
خدای آینه ها را تو دلبرش بودی
تو حق محضی و در خلوت خداوندی
کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی
برای آن که خدا ناظر خودش باشد
شبیه آیینه ای در برابرش بودی
در آن زمان که درختی نبود و برگی هم
خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی
قرار نیست چهل سال بگذرد از تو
تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی
مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت
خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت
فدائیان نگاهت شهید جانانند
ملازمان سر کوی تو بزرگانند
فراریان سر گیسویت پر از کفرند
اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند
به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند
نگاه خاک نشینان خانواده ی تو
به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند
رسول سبز ببینم که می شناسیشان
همین قبیله همین ها که شکل سلمانند
نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد
عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد
بهشت باغچهی روشن سرای تو بود
گل محمدیِ دست بچه های تو بود
سلام اول صبح و غروب این خانه
مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود
کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد
نزول آیه نزول خودت برای تو بود
فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل
همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود
تو را کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله
تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست
کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست
قرار شد همه عقد برادری خوانند
برای سهم شما حسن انتخاب علی ست
اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت
اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست
اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست
قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست
برای فخر تو این بس یگانه دامادت
جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست
"به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند"...
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#غزل
إقرأ باسمِ پس جملات آفریده شد
میزان به سجده رفت صراط آفریده شد
جبرییل چید با نظر وحی رج به رج
انسانی از تمام جهات آفریده شد
خُلق و مرام و عاطفه را چید روی هم
مجموعه ی تمام صفات آفریده شد
با سیزده ستاره به پشت رسول ما
امشب ستونی از فقرات آفریده شد
پلکی زدی و گفت خداوند یا رسول
با گفتن خدا صلوات آفریده شد
از متن چشم های سیاهت بدون شک
مفهوم سُرمه اصل دوات آفریده شد
وقتی که خنده ی عربی ات ردیف شد
شاخه به شاخه شاخه نبات آفریده شد
کشتی نوح چیست؟ که در عصر این رسول
کشتی بی بدیل نجات آفریده شد
موسی به نیل داده شد و پس گرفته شد
اما عمو برای فرات آفریده شد
خضر نبی به چشم خودش دید از لبِ
تیر سه شعبه آب حیات آفریده شد
تا بود کوثر و حسنین و ابوتراب
وقتی نبود هم عتبات آفریده شد
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#مثنوی
نور اقرأ تابد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام روی محمد می دهد
گل دمد از آتش تاب و تبم
معجز روح القدس دارد لبم
من سخن گویم ولی من نیستم
این منم یا او ندانم کیستم
جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیان خوانند با آوای من
ای بتان کعبه در هم بشکنید
با من امشب از محمد دم زنید
دم زنید از دوست، خواموشی چرا؟
ای فراموشان فراموشی چرا
گوش تا اوای احمد بشنوید
بانک اقرأ یا محمد بشنوید
از حرا گلبانگ تحلیل امده
دیده بگشایید جبرئیل آمده
اینک از بیدادها یاد آورید
با امین وحی فریاد آورید
لاله های جامه از قم چاک چاک
ژاله های خفته در دامان خاک
بردگان برده بار ظلم و زور
دختران زنده رفته زیر گور
کعبه ای بیت خدا عز وجل
تابکی در دامنت لات و هبل
مکه تا کی مرکز نا اهل ها
پایمال چکمه ی بوجهل ها
اوس و خزرج قتل و خونریزی بس است
ظلم و جور وشهوت انگیزی بس است
تا به کی با تیغ یکدیگر قتیل
دست بردارید کامد جبرئیل
مکه دریای فروغ وحی شد
بت پرستان بت پرستی نهی شد
کاروان نور را بانک در است
یک جهان خورشید در غار حراست
دوست می خواند شما را بشنوید
بشنوید اینک خدا را بشنوید
روز ، روز مرگ ظلم و ظالم است
بانک اضرب مردف اقرأ حاکم است
این صدای من نه ، آوای خداست
آی انسانها محمد مقتداست
یا محمد منجی عالم تویی
این مبارک نامه را خاتم تویی
یا محمد تو به خلقت رهبری
اولین نور، آخرین پیغمبری
انبیا مشعل ز تو افروختند
وز دمت پیغمبری آموختند
یا محمد آفرینش گشته گوش
غرشی از بحر سرتاپا خروش
مردگان را گو که صبح زندگی است
بردگان را گو که روز بندگی است
عدل را بر مرگ ظلم اعلام کن
ظلم رابا دست عدل اعدام کن
یا محمد این بود پیغام دوست
عالمت در انتظار (تفلحوا)ست
ای به شام جهل و ظلمت آفتاب
از حرا بر قله ی هستی بتاب
جسم بی جان بشر را جان تویی
این پریشان گله را چوپان تویی
ای حیات جان کلامت، دم بزن
تاج عزت بر سر آدم بزن
کعبه را ز آلایش بت پاک کن
بت گران را همنشین با خاک کن
اینکه گفتمیت رسول آخری
تا قیامت خلق را پیغمبری
ختم شد بر قامتت پیغمبری
این تو را باشد دلیل برتری
خط پایان را تو میپویی وبس
حرف آخر را تو می گویی و بس
غیرت و مردانگی ایین تو است
عزت زن در حجاب دین توست
چند باید سرکشان را سر کشید
چند با نامردمی دختر کشید
بر همه اعلامن کن زن برده نیست
برده ی مردان تن پرورده نیست
باغ زیبایی کجا و زاغ زشت
دیو شهوت را برون کن از بهشت
ای تورا هم مهر و هم قهر خدا
تابکی ابلیس در شهر خدا
با علی بت های چوبین را بکش
وین خدایان دروغین را بکش
می نشاید با گل توحید، خس
گو فقط الله الله است و بس
تا شود خاموش باطل از سخن
ای زبان حق تو از حق دم بزن
تو نه تنهایی که خود ما با توئیم
با توئیم آنسان که گویی ما توئیم
اولیا در محضرت استاده اند
انبیا پشت سر استاده اند
تیر از ما و کمان در دست تو است
اختیار آسمان در دست تو است
خاتم توحید در انگشت تو است
حق به پیش روی و حیدر پشت تو است
مشعل تو تا ابد روشنگر است
آتش بیدادگر خاکستر است
دین اسلامت مسلمان پرورد
بوذر و مقداد و سلمان پرورد
مکتب تو مکتب عمارهاست
این کلاس میثم تمارهاست
ما تو را زهرای اطهر دادهایم
شیر مردی مثل حیدر داده ایم
ما تو را داده ایم در بین همه
یک خدیجه ،یک علی ، یک فاطمه
تا قیامت جاودان آیین تو است
فاطمه رمز بقای دین تو است
دست تو دست تو نه ، دست خداست
دشمنت را تا ابد تبت یداست
ای زمام آسمان در مشت تو
مه دو نیمه از سر انگشت تو
جای تو دیگر نه در غار حراست
در دل امواج طوفان بلاست
خصم را با خلق خوش دنبال کن
سنگ را با خنده استقبال کن
دست رحمت از سر عالم مدار
گر تو را خوانند ساحر غم مدار
منجی عالم تو می باشی و بس
ای همه فریاد رس فریاد رس
یا محمد ای خرد پابست تو
ای چراغ مهر و مه در دست تو
حسن تصویر همه آیینه ها
چلچراغ شام تار سینه ها
هر زمانن گلواژه هایت تازه تر
بلکه از هستی بلند آوازه تر
ابر رحمت رحمتی بر ماببار
باردیگر از حرا بانگی برآر
ما کویر تشنه ، تو آب حیات
ما غریقیم و تو کشتی نجات
ما به قرآن دست بیعت دادهایم
از ازل با مهر عترت زاده ایم
عترت و قرآن چراغ راه ماست
روشنی بخش دل آگاه ماست
عترت و قرآن نجات عالمند
چون دو انگشت محمد باهمند
ایندو ، تا هستند با یک دیگر
پشت هم تا پیش حوض کوثرند
هردواند، از ابتدا نور و چراغ
کی شوند از هم جدا نور و چراغ
این دو یک بودند از بدو ظهور
نور خورشید است و خورشید است نور
شیعه با قرآن و عترت داده دست
نسیت در قاموس او حرف از شکست
شیعه قرآن از حسین آموخته
شیعه پای این چراغ افروخته
شیعه تا بار ولایت برده است
مثل زهرا تازیانه خورده است
#حاج_غلامرضا_سازگار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#غزل
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته
مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم
تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته
بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!
نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته
ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئيل مست را از بال و پر انداخته
کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت
تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته
سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته
عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته
این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته
مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير
دولت شمشير را از زور و زر انداخته
تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود!
ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته
#وحید_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#غزل
گــفتند ، از شـرابِ تو، میخانه ها به هم
خُــم ها ، به وقت خوردن پیمانه ها به هم
از ما ربوده عقل ودل و دین و هوش را
وابسته اند،اکثر دیوانه ها به هم
تو آن حقیقتی که تو را مژده می دهند
اسطوره های خفته در افسانه ها به هم
در هر نماز ، عطر تو تکثیر می شود
در امتداد وحـدت این شانه ها به هم
هر خانه ای ، مناره ی الله اکبر است
اینگونه می رسند ، همه خانه ها به هم
جاری شده ست ، عقد اخوّت میان ما
ای باب آشناییِ بیــگانه ها، به هم !
وقتی که شمع راه تو باشی چه دیدنی ست
دل دادن دوباره ی پروانه ها، به هم
چون دانه های روشن تسبیح ، باهم ايم
در هم تنیده سلسله ی دانه ها، به هم
اعجاز بی نظیر تو عشق است و عشق تو
ما را رسانده ،از دل ویرانه ها به هم
#رضا_نيكوكار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#قصیده
هر دل که در هوای جمالش مجال یافت
عَنقای همّتش دو جهان زیر بال یافت
هر جا که در بلای ولایش گرفت انس
از نعمت و نعیم دو عالم ملال یافت
آداب خدمت درش آن را مُیسّر است
کو از ادیب « اَدَّبَنی » گوشمال یافت
هر مدرکی که زد در درک کمال او
خود را مقیّد درکات ضلال یافت
عقل عنان کشید چو سوزن درین طلب
عمری به سر دوید و به آخر خیال یافت
جبریل را تجلّیِ شمع جمال او
پروانه وار سوخته بی پرّ و بال یافت
ای منعمی که ناطقۀ خوش سرای را
در حصر نعمت تو خرد گنگ و لال یافت
یک ذره از لوامع نورت غزاله برد
که شمّه از روایح خلقت غزال یافت
بویی ز گرد دامن لطفت دماغ باغ
در جیب و آستین صبا و شمال یافت
هر آفتاب کز افق عزّت تو تافت
نی ذل کسف دید و نه نقص زوال یافت
بر طور طاعتت « ارنی » گفت، آفتاب
یک ذرّه از تجلّیِ حسن و جمال یافت
در ملک رحمتت در « هب لی » زد آسمان
یک گوشه از ولایت جاه و جلال یافت
یوسف ذلیل چاه بالی تو شد از آن
جاه عزیز مصر بدو انتقال یافت
گه نحل را جلال تو تشریف وحی داد
گه نمل بر بساط تو منشور قال یافت
چون زلف شاهدان ز تو هر کس که رخ بتافت
خود را سیه گلیم و پراکنده حال یافت
با یادت ار در آتش سوزنده باشد کسی
آتش زهاب چشمۀ آب زلال یافت
لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد
زان یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت
در حضرت تو روی سفید آمد آنک او
بر روی دل ز فقر سیه روی خال یافت
فکرم نمیرسد به صفاتت که وصف تو
بر دست و پای عقل ز حیرت عقال یافت
فکر و هوای بشریّت کجا و کی
در بارگاه وصف هوایت جمال یافت
نیک اختری به منزل وصلت رسد که او
با بدر و قدر و صدر و شرف اتّصال یافت
سلطان هر دو کون که کونین در ازل
بر سفرۀ نوالۀ جودش نوال یافت
ادنی مقام او شب معراج روح قدس
اعلی مراتب درجات کمال یافت
خلقش بهار عالم لطف الهیَست
زانرو مزاج عالمیان اعتدال یافت
چل صبح و هشت خلد بنام محمّد است
خود عقد حا و میم بدین حا و دال یافت
منشور فطرت ار چه به توقیع احمدی
مشهود گشت و مهر ولایت به آل یافت
«#سلمان» به مدح آل نبی درج سینه را
همچون صدف خزینۀ عقد لال یافت
جز در ثنای ایزد بی چون حرام گشت
شعر رهی که رونق سحر حلال یافت
یارب به عاشقِ شبِ اسری که با حبیب
در خلوت دَنی فَتَدَلّی مجال یافت
کز حال این شکستۀ درویش وامگیر
آن یک نظر که هر دو جهان زان مثال یافت
#سلمان_ساوجی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#عزل
دل ربودن از تمام خلق عالم کار توست
ای طیب درد مندان! عالمی بیمار توست
از همان اول که پا در عرصه ی دنیا زدی
حامل وحی خدا همراه و خدمتکار توست
بی گمان قبل از چهل سال عالمی مست تو شد
تا قیامت خمره ی انگورها سرشار توست
قلب می گیری، به جایش حب زهرا می دهی
عشق با ارزش ترین کالای در بازار توست
آینه تکثیر کردی تا خدا را بشنویم
سیزده آیینه حق، تکرار در تکرار توست
در اُحُد ثابت شد آنکه در میان معرکه
در نرفت و ماند و زخمی شد به واقع یار توست
یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی
اسم اعظم در میان غالب اذکار توست
#ایمان_کریمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#غزل
اگر شفیع تویی اضطراب لازم نیست
هراس از غم روز حساب لازم نیست
همیشه با تو فقط سود کرده ام، هرچند
در عاشقی که حساب و کتاب لازم نیست
برای کشتن عشاق، یا رسول الله
بس است زلف سیاهت طناب لازم نیست
چنان ز عطر تو جان ها به مستی افتادند
که در دیار تو دیگر شراب لازم نیست
تو خَیر خلق خدایی و علت خلقت
برای مدحت تو آب و تاب لازم نیست
دلیل رحلت ظلمت! پس از طلوع رخت
در آسمان جهان آفتاب لازم نیست
برای حفظ حیات مراجعین درت
عزیز آمنه آیا نقاب لازم نیست؟
بهشتِ بی تو خودش یک جهنم محض است
فراق یار که باشد عذاب لازم نیست
برای هرکه درِ خانه ی تو خادم شد
محبت اسدالله شرط لازم شد
#علی_اکبر_نازک_کار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#ترکیب_بند
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت
با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود
حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت
در خلسهی شکفتن یک آه رفته بود
دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت
شیطان به بزم مردم گمراه رفته بود
تنها به مکه بود که در جادهی حرا
مردی به شوق سیر الی الله رفته بود
آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی
ذریّهی حقیقی آن بت شکن شدی...
پلکت ميان معرکه شمشير میکشد
چشم تو طرح حملهی یک شیر میکشد
حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت
میگفت در پناه تو شمشیر میکشد
خورشید رزمهای تو در خیبر و اُحُد
خطی به قصههای اساطیر میکشد
دندان تو شکست ولی باز هم کسی
از سینهی تو نعرهی تکبیر میکشد
کمتر به کار شستن این زخمها نشین
انگار قلب دختر تو تیر میکشد!
تسبیح میشوی و دلت شوق و شور را
چون دانههای نور به زنجیر میکشد
تو مظهر تمام صفات خدا شدی
شایان سجده و صلوات و دعا شدی
یک عمر شاهدی به دل باده نوش خود
با اینکه خود پیالهای و میفروش خود
خلقت که سختتر ز بنای مساجد است
از چه دوباره سنگ گرفتی به دوش خود؟
این قدردانی و "فتبارک" ز کار توست
یعنی که مرحبا بگو آخر به هوش خود!
گفتی کمی ز مرتبهی رازقیّتت
اما شدی دوباره خودت پردهپوش خود
گفتند وحی، جلوهی علم حضوری است
آیا تو گوش میکنی آنجا به گوش خود؟
اینها که گفتهایم به معنای کفر نیست
ماییم و باز مرکب لفظ چموش خود
ما را ببخش، جز تب حیرت نداشتیم
ما واژه غیر وحدت و کثرت نداشتیم
ارزانی کمال تو، قلب سلیم بود
مستی هر پیامبر از این شمیم بود
آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد
وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود
مردی به نام احمد، ازین راه میرسد
این حادثه، نوشتهی عهد قدیم بود
کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور
تنها نگاه آینهات مستقیم بود
فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت
محو عصای معجزهی تو کلیم بود
پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم
آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود
این زخمها به سینهی تو غالب آمده است
دشوارتر ز شعب ابیطالب آمده است
خورشیدی است جلوهی هفت آسمان تو
توحیدی است سیرهی پیشینیان تو
آن عرشیان که سجده به آدم نمودهاند
بوسیدهاند با صلوات آستان تو
با آنکه صبر نوح به نفرین گشود لب
غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو
جدّت اگر چه لایق وصف خلیل شد
شد واژهی حبیب سزاوار جان تو
بر اسب باد بود سلیمان، ولی نداشت
تیری که داشت لیلة الاسرا کمان تو
موسی اگر برای تکلّم به طور رفت
شد آسمان هفتم حق میزبان تو
با گردباد خاک، اگر آسمان رود
کی میرسد به پلهای از نردبان تو؟
نورت چو آفتاب در آفاق جلوه کرد
از سینهات مکارم اخلاق جلوه کرد
کردیم در حریم تو دست دعا بلند
ای آنکه هست مرتبهات تا خدا بلند
بر دامن شفاعت تو چنگ میزند
دستی که کردهایم به یا ربنّا بلند
خورشیدی آن قدر که به جسمت نمانده است
حتی نسیم سایهی کوتاه یا بلند
همراه دستههای گل یاس، میشود
نام تو از صلابت گلدستهها بلند
کفر ازهراس موج تو نابود میشود
هرچند چون حباب شود از هوا بلند
این جمع را بگو که به تحقیر کم کنند
از پشت حجرههای جهالت صدا بلند
حتی خیال دوری اگر بال گسترد
حنانهایم و نالهی ما در قفا بلند
ما را به حال خویش مبادا رها کنی!
این کار را –همیشهی رحمت- کجا کنی؟...
تحسین آیههای خدا را خطابها
مست شراب لم یلد تو خرابها
منت نهاده است خدا بعثت تو را
یعنی برای عکس تو تنگ است قابها
از بس شکفته باغ دعا زیر پلک تو
دارند اشکهای تو عطر گلابها
پیشی مگیر این همه در گفتن سلام
شرمنده میشوند ز رویت جوابها
از غصهها محاسن پاکت سپید شد؟
یا پیر میشوند برایت خضابها؟
بس نیست اینکه پات ورم کرده از نماز؟
مگذار حسرت این همه بر چشم خوابها!
ما را به روز واقعه تشنه رها مکن
تا هست مهر دختر پاک تو آبها
امواج شوق، ساحل امن تو دیدهاند
«آرامش است عاقبت اضطرابها»
فاسق شگفت نیست به عاشق بدل کنی
وقتی که بالّتی هی اَحْسَنْ جَدَل کنی!
با آنکه خلقت است طفیل امیریات
دم میزنی به نزد خدا از فقیریات
حتّی به کودکی ز خدا جلوه داشتی
خورشید، خانه داشت به دندان شیریات
با آنکه تاج و تخت سلیمان هم از خداست
معراج میرویم ز فرش حصیریات
کمتر به شرح سورهی هود آستین گشا
میترسم آیهها ببرد سمت پیریات
آفاق را چو آیهی انفاق زنده کرد
از پابرهنگان خدا دستگیریات
با آنکه ناز میدمد از سر بلندیات
شوق نماز میچکد از سر به زیریات
کوری چشم سامری از جنس نور هست
هارونترین وصّی خدا در وزیریات
وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکفت
بر غنچهی لبان تو نام علی شکفت
دنیا شنید نام علی را بهار شد
چابکترین غزال فضیلت شکار شد
با آنکه آفتاب تو سایه نداشته است
خورشید آن امام تو را سایهوار شد
از چشمهی حماسهی تو آب خورده بود
برقی که میهمان تب ذوالفقار شد
آری برای مرحب و عمرو بن عبدود
حتی شکست خوردن از او افتخار شد
هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر
جوشید و رودخانه شد و آبشار شد
آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟
یا باغ یاس چهرهی او لالهزار شد؟
شمشیر را به فرق عدالت نشاندهاند
چیزی مگر ز مزد رسالت نخواندهاند؟
آنجا که جلوههای شب قدر پر گشود
اوصاف کوثر تو در آفاق رخ نمود
در شرق آسمانی پهلوی دخترت
خورشید بوسههای تو گرم طلوع بود
وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت
شوق قناری لب تو داشت این سرود:
بر روشنای خانهی هارون من سلام
بر دامن طلوع حسین و حسن درود
حتما پس از تو دختر تو داشت احترام!
حتما مدینه فاطمه را بعد تو ستود
یک مژدهی تو فاطمه را شاد کرده بود:
تو زود میرسی به من ای بیقرار، زود
این چند روزِ دختر تو چند سال بود
دلتنگ نام تو ز اذان بلال بود
باغ تو با دو یاسمن آغاز میشود
با غنچههای نسترن آغاز میشود
آری، بقای دین تو با همت حسین
در شور نهضت حسن آغاز میشود
آیات از عقیق لبش شهره میشود
راه حجاز از یمن آغاز میشود!
در صبح صلح او که پر از عطر کربلاست
هفتاد و دو گل از چمن آغاز میشود
صلحش اگر چه ختم نمیشد به ساختن
از هرم طعنه سوختن آغاز میشود
این غصه بعد مرگ به پایان نمیرسد
این داغ، تازه از کفن آغاز میشود
آنقدر تیر بوسه به تابوت میزند
تا خون ز صفحهی بدن آغاز میشود
آری تنی که از اثر زهر شد کبود
ای کاش در کنار مزار تو دفن بود
ما ماندهایم و معنی مکتوم این کتاب
ما ماندهایم و مستی معصوم این شراب
تا هفت پرده راز حسینت عیان شود
گفتیم هفت مرتبه تکبیر با شتاب
پایین ز منبر آمدی، آغوش واکنان
یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب
این نور از تو بود که بر شانهات نشست
جز آفتاب جای ندارد بر آفتاب!
حتما ز فرط بوسهی بیوقفهی تو بود
که بر لب حسین نمانده است هیچ آب!
حتی به وقت مرگ اجازه ندادهای
از سینهات جدا شود آن عطر و بوی ناب
حالا نگاه کن که ز صحرای کربلا
اینگونه، دختر تو، تو را میکند خطاب:
«این کشتهی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»
نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت
آری مگر ز یاد خدا میتوان گذشت؟
هر تازه لقمهای که به دست فقیر رفت
از سفرهی کرامت این خاندان گذشت
حتی منارهها همه در وجد آمدند
وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت
دیگر چگونه بین زمین تاب آوری؟
وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت
در اشتیاق روی تو از جان گذشتهایم
«دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت»
دیدیم بستر تو و گفتیم که چه زود
باید ز پیش آن پدر مهربان گذشت
گیرم که باغ زنده بماند در این خزان
آخر چگونه میشود از باغبان گذشت؟
چون حمزه تا همیشه کنار اُحُد بمان
آه ای پدر کنار یتیمان خود بمان
#جواد_محمدزمانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#ترکیب_بند
آقا اگر به بزم تو مهمان نمی شدیم
اینگونه عاشقانه غزلخوان نمی شدیم
حتی اگر محبت بی حد تو نبود
سوگند برخودت که مسلمان نمی شدیم
اخلاق نیک تو همه را جذب کرده است
بی مهرتو که صاحب ایمان نمی شدیم
قطعا اگر که ختم رسالت نمی شدی
مامفتخر به مذهب سلمان نمی شدیم
در جهل مانده بود تمامی عقل ها
حتما اگر که پیرو قرآن نمی شدیم
تو روشنای مشعل سبز هدایتی
پایان کار امر خدا در رسالتی
نقل محافل همه ی ما کلام توست
شیرینی دهان رطب ذکر نام توست
هر کس نرفت راه تو گمراه میشود
روشنگر مسیر حقیقی پیام توست
باید به سیره ی عملی ات عمل کنیم
راه سعادت بشریت مرام توست
جایی که جبرئیل هم آنجا نمی رسد
اوج همیشگی بلندای بام توست
دل زنده شد به عشق تو چیزی که بی گمان
ثبت است بر جریده عالم؛ دوام توست
امشب بخوان به نام خدایی که منجلیست
از این به بعد یار و مددکار تو علیست
#محمد_حسن_بیات_لو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#ترکیب_بند
شب است و شور کسی می کشد مرا بالا
ترانه خوان جنونم به خاطر لیلا
شب است و باز اسیر نگاه بی خوابم
نشسته ام به ره لطف دیده ای شهلا
شب است و منتظر پیک رحمت عشقم
بیا نسیم کرامت صدا بزن ما را
شب است و هیچ کسی جز نگاه دلسوزت
خبر ندارد از این سینه ی پر از غوغا
شب است و تاب ندارم به جان چشمانت
مسافر شب قدرم دمی نظر فرما
شب است و باز گرفتار جرأت غزلم
هوای رؤیت رویت بود به سر یارا
شب است و دست به دامان پاکی ات هستم
بریز قطره ی اشکی... به حال این رسوا
به تو... محبّت ما را نمی کند اثبات
مگر نوای قشنگ و خدایی صلوات...
سکوت می کنم امشب به احترام لبت
دوباره تشنه ی نازم کجاست جام لبت
شکر بریز نگارِ عسل دهان دلم
که مرده زنده کند نیمه ی کلام لبت
گناه عاشقی من به گردن چشمت
کشانده ای و نشاندی مرا به بام لبت
مدبّرات اموراست، چرخش چشمت...
فتاده حضرت روح الامین به دام لبت
هوالسّلام که گفته خدا، تویی جانا
به ما نمی رسد آیا شبی سلام لبت
به این نتیجه رسیدم زِ قابِ قوسینت
که... جز خدا نرسیده کسی به کام لبت
به کفر می کشد امشب جنونم ای لیلی
تمام زندگی من فدای نام لبت
تو از تمام ملائک لطیف تر هستی
محمّدی و زعیسی شریف تر هستی
به افتخار جمالت خدا مرا... بخشید
به دلربایی خالت خدا مرا... بخشید
یقین قلبی ام آقا بدل به شک نشود
به قلب پر ز ملالت خدا مرا بخشید
قسم به حال نماز شبانه ات طه
به استغاثه و حالت خدا مرا بخشید
تو فکر شیعه ی بیچاره بودی از اوّل
به اشکهای زلالت خدا مرا بخشید
سر قنوت خدا را ، ز خود رضا کردی
به حقّ سین سوالت خدا مرا بخشید
اگرچه غرق گناهم ولی یقین دارم
به عزّ و جاه و جلالت خدا مرا بخشید
اسیر قافیه شعرم نشد که می گویم
به خاک پای بلالت خدا مرا بخشید
تو ذکر اصلی و اصل نماز من هستی
قسم به ناز نگاهت نیاز من هستی
همیشه لطف به حال فقیر می کردی
نگاه مهر به سوی اسیر می کردی
یتیم عبد مطلّب به مکه و یثرب
یتیمهای عرب را تو سیر می کردی
علی عالی اعلی عبید عشقت بود
به وقت معرکه او را تو شیر می کردی
ز خاک چای علی و دو قطره اشک حسین
تو نسل پاک بشر را خمیر می کردی
چه می شد ای نبی آیه های خلق عظیم
مرا زخُلق خوشت سربه زیر می کردی
برای دفعه ی آخر زدی به عرش خدا
درآن دمی که علی را امیرکردی
مرا چه می شد اگر آخرین سفیرخدا
به ملک بی غم حیدر سفیر می کردی
عطا نمودن کوثر بهانه اش این بود
همیشه حمد خدا را کثیر می کردی
به نام فاطمه امشب نگاه می کنی ام...
انیس نیمه شب و اشک و آه می کنی ام
شبي كه محو جمال جميل حق بودي
خمار جلوه ی جام جليل حق بودي
شبي كه روح لطيفت در آسمانها بود
ميان ذكر قنوتت دخيل حق بودي
شبي كه يكسره فرياد مي زدي ياهو...
غريق سجده ی عشق و ذليل حق بودي
شبي كه آتش عشق خدا زبانه كشيد
درآن ميانه نگارا خليل حق بودي
شبي كه از شب درد يتيمي ات عمري
گذشته بود و تو ابن السّبيل حق بودي
شبي كه قلب سلیمت گرفته بود از غم
مصاحب نفس جبرئيل حق بودي
شبي كه روح امين با ادب خطابت كرد
مخاطب صلوات وكيل حق بودي
ندا رسيد... محمّد! زعرش اَو اَدني
بخوان به نام خداوند عالی اعلی
سلام اشك زلالت ستاره ی آفاق
اميرِمهر، امام مكارم الاخلاق
بخوان به نام خداوند لاشريك له
به نام خالق عشق و عشیره ی عشاق
براي رحمت و لطف و محبت و رأفت
گرفته از تو خداوند مهربان... ميثاق
بساز با عرب بي ادب، اديب خدا
اگرچه طاقت و صبرت شود در اين ره طاق
اگرکه صبر نمایي به ديده مي بيني...
چگونه نصرِخدا دارد اي نبي مصداق
چه كرده بود غمت با دل بلال كه داشت...
اَحَداَحَد به لبش... زير ضربه ی شلّاق
جسارت است نگارا، ولي شب عيد است
نخي زپاي عبايت نمی کنی انفاق؟
قسم به قلب رئوفت شكسته ام...لطفی
كنارِ رهگذرِ تو نشسته ام... لطفی
#مجتبی_روشن_روان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem