#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مدح
#غزل
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود
قحطی استعاره و تمثیل میشود
قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتی خبر رسید که از سردی هوا
گلدسته چند ثانیه قندیل میشود
پرگار تا نود درجه رفت ناگهان
مژده: شعاع دایره تکمیل میشود
یک حوریه به قالب انسان حلول کرد
از این حلول هر چه که تشکیل میشود
در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:
زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود
از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول
هر آیه با شئون تو تحلیل میشود
تو چشمهی شگفتی و انجیر میدهی
تحریف قطرههای تو انجیل میشود
گاهی درخت میشوی و میوههای تو
خامش غذای سفرهی جبریل میشود
تو سیب میشوی و تو را میل میکند
سرخی گونههاش که تکمیل میشود
تو میشوی خدیجه و او با وجود تو
حس میکند به آمنه تبدیل میشود
وقتی شما شدی نخ تسبیح قطرهها
هم مشربفرات، لب نیل میشود
وقتی تو ای الههی دریا غضب کنی
ماهی بالدار، ابابیل میشود
طفل تو مبدا همهی اتفاقهاست
هر سال با حسین تو تحویل میشود
این شعر را ببخش اگر "تو" زیاد داشت
خانم، غزل، بدون "تو" تعطیل میشود
#شیخ_رضا_جعفری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#مثنوی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند، مادر سادات را
گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟
اختر تابنده بُرج شرف
گوهر رخشنده دُرج شرف
مایه فخریه خیرالبشر
دوستی و دشمنیاش، خیر و شر
ریزه خور سفره او، اولیا
در بَر او بر سَرِ پا، انبیا
روح نُبی ، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین
در شرف و عفاف، الگو تویی
به بانوان، بزرگ بانو تویی
به بیقرین ، نیست قرین تو کَس
و گر کسی هست، علی هست و بس!
بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد
جن و ملک، کمینه خیل توأند
خلق، عوالم به طُفیل توأند
حُب تو، شیرازه اُمّ الکتاب
سایهنشینِ مِهر تو، آفتاب
مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار
هم ز سَران، خود پسرانت سَرند
هم، همه مفتخر زِ تو مادرند
در صف محشر، چو رسد گام تو
محشر دیگر شود از نام تو
بهگاه غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه
دامن تو، حسین، میپرورَد
آنکه دل خدای هم میبرَد
فضه تو، معلم عالمی
که دارد از یَم کمالت نَمی
خانه تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف
صبر تو را نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم
عبادت و خدمت تو، متصل
دسته دستاس ز دستت خجل
چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمه یارَبت
#استاد_حاج_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
نسیم می وزد و باده خوشگوار شده
گلی شکفته که سرچشمه ی بهار شده
حضور خاکی رب است در مدار زمین
که با تولد یک زن ادامه دار شده
کسی که از تبعات وصال و هجرانش
خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده
کسی که شرط وجود پیامبر حتی
به شرط بودن او صاحب اعتبار شده
به گرد قامتش امواج نور خیمه زده
به زیر هر قدمش کهکشان غبار شده
عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست
پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست
نوشت اوّل دفتر از ابتدا زهرا
از ابتدای ازل تا به انتها زهرا
از آن زمان که ندانیم تا نمی دانیم
همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا
و خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین
خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا
و حرف تا که به اینجا رسید فهمیدم
که بود و هست همه کاره ی خدا زهرا
چرا که منحصراً خلقت چنین نوری
فقط برای خودش بوده است تا زهرا ...
میان عرصه ی میقات پای بگذارد
و حق ز آینه ی خویش پرده بردارد
که رو کند سند افتخار خلقت را
نشان دهد به همه شاهکار خلقت را
به مهر و ماه و سپهر و فلک بفهماند
دلیل گردششان بر مدار خلقت را
کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت
کنیز عرشی پروردگار خلقت را
در آن زمان که زمانِ زمان به سرآید
و بین حشر ببندند بار خلقت را
خدا ندا کند: ای فاطمه حبیبه ی من
بیا به سر برسان انتظار خلقت را
بیا که عرصه ی محشر برایت آماده است
بگیر دست خودت اختیار خلقت را
که جن و انس بفهمند کار ما با توست
تمام هستی مایی فقط خدا با توست
به اوج شأن و مقامت سری نمی آید
کسی نیامده و دیگری نمی آید
دلیل ختم نبوّت نبوده بابایت
پس از ظهور تو پیغمبری نمی آید
شنیده ایم که در صورت نبودت هم
برای همسر تو همسری نمی آید
به قامت تو فقط مادری برازنده است
به مهربانی تو مادری نمی آید
قدم گذار به محشر که تا نیایی تو
برای خلق شفاعتگری نمی آید
نگات مور وجود مرا سلیمان کرد
یهود را نَفَس چادرت مسلمان کرد
تو و صفات تو را هر چقدر سنجیدیم
و هر چه در دل این بیکرانه چرخیدیم
به انتهای تو راهی نیافتیم اصلاً
در ابتدای تو مانده تو را نفهمیدیم
نبی نبود علی هم نبود تو بودی
و ما کنار خدا جلوه ی خدا دیدیم
حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود
برای ما که کنارت دمی نتابیدیم
همین که سایه ی تو سایه سار این دنیاست
همیشه گرم نگاه زلال خورشیدیم
بهشت می شود آنجا که تو نگاه کنی
نگاه کن که مرا باز رو به راه کنی
زکُنه ذات تو این عقل کم چه می فهمد
شب سیاه دل از صبحدم چه می فهمد
زبانِ از تو سرودن فقط زبان خداست
شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد
به بندگی تو بیخود نکرده فخر خدا
نماز از قدم پر ورم چه می فهمد
سه روز نان خودت را به دیگران دادی
بپرس از کرم از این کرم چه می فهمد
بپرس دختر پیغمبر خدا امّا
چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می فهمد؟!
من از نسیم معطر به یاس فهمیدم
«حضور مادریت را شلمچه می فهمد
شده است نام تو سربند هر جوان شهید
تبسم تو تسلّای مادران شهید »
#محمد_علی_بیابانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها
بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها
ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست
لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها
عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق
عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها
در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست
از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها
هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست
ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها
ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد
تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها
فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند
از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها
بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار
"چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها
با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم
فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها
در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم
ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم
لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند
به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند
از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی
ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند
احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود
مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند
قابله هایی همه قابل همه از جنس نور
به هواداری بانوی پیمبر آمدند
بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید
به تماشای گل یاسی معطر آمدند
تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند
هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند
عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند
عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند
تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه
انبیا و اولیا با پا نه با سر آمدند
از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر
آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند
مطمئنم دستِ پُر برگشته اند آن عده که
دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند
هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند
بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند
مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد
کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد
هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب
هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد
پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت
اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد
به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای
چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد
نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه
هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد
در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت
لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد
تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش
بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد
حجت الله علی الحجة به این معناست که
یازده تا حجت الله علینا خلق کرد
مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح
فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد
فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل
حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل
در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست
مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست
مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند
دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست
در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست
همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست
محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند
چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست
میرود محراب با معبود خلوت میکند
رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست
نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت
اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست
هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است
با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست
بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید
زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست
از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم
جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست
زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند
نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست
شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس
مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست
در گرفتاری گره از کارمان وا می کند
رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست
از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد
جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست
در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست
"گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
#علیرضا_خاکساری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#مسمط_مسدس
دراین هوای خوب و، بارانیِ بهاری
وقت است آسمانا، برما کرم بباری
ساقی بیار باده، سرآمده خماری
بگذار تا گذارم، سجاده را کناری
برما ببخش یارا، از باب یادگاری
یا مرهم نگاهی، یا زخم ذوالفقاری
یا رحمة الوسیعه یا دافع البلیه
یا باسط الیدین باللطف والعطیه
یا دائم العنایة مَنّاً علی البریه
عیدانۀ نزول مرضیة الرضیّه
انظر الی فقیرک فی هذه العشیه
مگذار عاشقان را در هرم بیقراری
امشب مجاز باشد بامی وضو گرفتن
برپای خمره شور اللهُ هو گرفتن
برخیز جا نمانی! از این سبو گرفتن
باید که در حریم او آبرو گرفتن
رو بر حبیب کردن ازغیر رو گرفتن
با حُبِّ این حبیبه محبوب کردگاری
دل دل نکن دل من برخیز بی بهانه
ساکت چرا نشستی؟ سرمست وعاشقانه
همپای می گساران درمجلس شبانه
با لهجۀ قناری با من بخوان ترانه
دیگر بس است ماتم تا چند غمگنامه؟
رخت سیاه و روضه اشک عزا و زاری!
شبهای غصه رفت و صبح سرور آمد
منشور شور آمد شور شعور آمد
تا قلب قاب قوسین رمز عبور آمد
چون جانب خدیجه طه ز طور آمد
سوی رسول پیک الله نور آمد
کوثر عطا نمودت پروردگار باری
بس که به سجده گفتی یا واهب العطایا
دریاب مصطفایِ، دلخسته را خدایا
حق هدیه کرده برتو محمودة السجایا
دادیم برتو دختر... نه منتهی المنایا
یعنی ابوالعجایب را دافع البلایا
او یکتنه سپاهِ شیر خداست آری
به به چه دلنوازی به به چه چاره سازی
چه کعبۀ لطیفی چه عشق جانگدازی
چه مهر دل فروزی چه سرو سرفرازی
به به چه عزّ و جاهی چه نام پر ز رازی
برخیز یا محمد شکر خدا نمازی...
برپا بدار بهر این حسن همجواری
به به نتیجه داده شیدائی خدیجه
آمد تمام عشق رویایی خدیجه
آمد انیس وقت تنهایی خدیجه
به به چه دلنواز است لالایی خدیجه
دارد به سینه شور غوغایی خدیجه
جان می کند فدای دلدار افتخاری
امشب از آسمانها بارد نوید رحمت
زهرا شکوه عصمت زهرا کلید رحمت
قدر مقدرِ عشق صبح سفید رحمت
زهرا پس از محمد نام جدید رحمت
مهرش هرآنکه دارد دارد امید رحمت
با اهل او ندارد هرگز جحیم کاری
یوم النشور فردا وقت جزا محمد!
در لحظه ی ظهورِ عدل خدا محمد!
گویند اهل محشر وا ویلتا محمد!
هنگامۀ عبور خیرالنساء محمد!
از اولیاء گرفته تا انبیا... محمد!
دارند سوی زهرا چشم امیدواری
ما نیز برعطای زهرا امیدواریم
یکریز بیقرار بانوی بیقراریم
دلخسته و خراب یک ماه بی مزاریم
هرچند که سیاه و زشت و تباه و تاریم
اما ز کرده های خود سخت شرمساریم
مگذار تا بمیریم با درد شرمساری
مادر چقدر فکر حال من و شما بود
شبهای جمعه غرق گریه در التجا بود
خواهان راحتی عشاق مرتضی بود
او لطف کرد و کار امثال ما جفا بود!!
گاهی گناه کردیم آخر کجا روا بود؟
خیر کثیر یعنی لطف همیشه جاری
هرچند غرق غفلت... جمله گناه کاریم
تاهست عشق زهرا سرشار افتخاریم
برعرشۀ سفینه شکر خدا سواریم
در خیمۀ حسینی، دائم حسن مداریم
سرمایه جز ولای مولا علی نداریم
شادیم از این غنا و مستیم از این نداری
عمریست بینوای ایل وتبارتانم
همواره بیقرار و بیمار و زارتانم
دلتنگ بوسه ای بر، سنگ مزارتانم
اینجا پی شما و محشر کنارتانم
هنگام مرگ مادر... در انتظارتانم
ازمن مگیر فیض این چشم، انتظاری
مرضیّه ای و از ما ایزد رضاست با تو
دلهای عاشقانت حاجت رواست با تو
از دام درد و غصه قلبم رهاست با تو
از آتش عذاب دوزخ جداست با تو
هستی پر از نوای شیر خداست با تو
دست تو عالمی را کرده علی نگاری!
بسکه علی نوشتی بس که علی سرودی
اول شهید راهِ، شیر خدا تو بودی
تو رنگ سبز شیعه تو سرخی و کبودی
با سینۀ شکسته تا عرش پرگشودی
دستی برآر بلکه از ره رسد به زودی
فریاد انتقام صمصام تک سواری
#مجتبی_روشن_روان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#مربع_ترکیب
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشتهای بر گردن ابیات من افکنده دوست
میبرد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست
ناگهان دیدم میان خانهی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ میزد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
ای محمد! دشمنت را دوست ابتر میکند
خانهات را بوی ریحانه معطر میکند
دیدنش بار رسالت را سبکتر میکند
دختر است اما برایت کار مادر میکند
دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
میشود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این
یک زره خرج جهازت، حُسنهایت بیشمار
با تو حیدر روز خیبر حرز میخواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق میگیری غبار
بعد از این مستانهتر صف میشکافد ذوالفقار
قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصهی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
در هوای عاشقی با هم کبوتر میشوید
هر دو کوثر میشوید و هر دو حیدر میشوید
هست شیرین نامتان، قند مکرر میشوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر میشود
بیتهایم بر درِ بیت تو زانو میزنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو میزنند
در کسا، بی پرده با الله صحبت میکنی
هل اتی را سفرهی نور و کرامت میکنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت میکنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت میکنی
مادری الحق چه میآید به نامت، فاطمه!
میدهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!
امتحان پس دادهای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش میتابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً "الحمد للهِ ، رب العالمین"
جلوهی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
سفرهی نان خالی اما سفرهی انعام پُر
خانهات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بیذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#مثلث_ترکیب
چله نشین صدفم، دُر شدم
از نفحات نبوی پر شدم
بنده ی دل تا که شدم، حُر شدم
روی لبم نشسته این زمزمه
فاطمه یافاطمه یافاطمه
تشنه شدم، آب زلالم بده
گرسنه ام، رزق حلالم بده
مرغ بهشتم، پر و بالم بده
کبوتر گنبد خضرا منم
عبد نبی، نوکر زهرا منم
فرصت چل روزه ی حق سر رسید
سیب بهشتی معطّر رسید
خدیجه را سوره ی کوثر رسید
خیر کثیر ازلی آمده
همسر محبوب علی آمده
باز در لطف خدا باز شد
به اذن حق، دوباره اعجاز شد
خوش آمدی، مکّه سرافراز شد
عقل شده مست حضور از شما
جهل شده زنده بگور از شما
رحمت و رحمانیتت گفته که
جلوه ی ربانیتت گفته که
پرتو نورانیتت گفته که
کرسی تان کنگره ی عرش بود
بهشت، زیر پایِ تان فرش بود
تو کیستی، حبیبه ی کبریا
شافعه ی محشر روز جزا
سایه نشینت شده اند انبیاء
مادر اسلام به غیر از تو کیست
مادری ات، روز جزا دیدنیست
تو دختر رسالتی، فاطمه
تو همسر ولایتی، فاطمه
تو مادر امامتی، فاطمه
شیعه همیشه زیر دین شماست
به زیر دین حسنین شماست
مادر سادات! چه ها کرده ای
سنگ دلم را تو طلا کرده ای
ز خاک ها فضه بپا کرده ای
خدا به نور تو مباهات کرد
چادر تو معجزه خیرات کرد
فاطمه ای بانوی نوکر نواز
اشاره کن! قنبر و فضه بساز
قبله شده به سمت تو در نماز
نماز تو، شکسته هم کامل است
کعبه ی بی فاطمه سنگ و گل است
سوره ی کوثر وسط کوچه، تو
حیدرِ حیدر وسط کوچه، تو
جای پیمبر وسط کوچه، تو
حمایت از جان ولی می کنی
می افتی و "علی علی" می کنی
#امیر_عظیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا
#مدح
#ولادت
#مربع_ترکیب
...صبح شور آفرين ميلادت
لحظهها چون فرشتگان شادند
چار تن بانوي بهشتی هم
گل فشاندند و دل ز كف دادند
داد فرمان، خدا به پيغمبر
كه: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَر»
مثل «حوا» شميم جنت را
«مريم» آن جا به يك اشاره گرفت
بوسه بر خاک پايت «آسيه» زد
دامنت را به شوق، «ساره» گرفت
جز تو اي معنی «كلام الله»
كيست شايستۀ «سلام الله»؟
ای وجودی كه در كمال شهود،
هستیات نورِ عالمِ غيب است
نام پاک تو بیوضو بردن
نزد اصحابِ معرفت، عيب است
با علي نُه بهار پيوستی
دَرِ خواهش به روی خود بستی
به خدا، خانۀ گِلين تو را
اشتياق حبيب، پُر كرده ست
عطر ناب «لِيُذهِبَ عَنكُم»
بوي«امَّن يُجيب» پُر كرده ست
حلقه زد گرد چهرهات چون ماه
هالۀ «اِنَّما يُريدُ الله»
لطف سرشارت، اي عصارۀ وحي
خستگان را به مهر، تسكين داد
تا سه شب، قوت خويش را هر شب
به يتيم و اسير و مسكين داد
در شگفت از تو قدسيان ماندند
سورۀ نور و هل اتي خواندند
چه كسي ميبَرد گمان كه خدا
به كنيز تو رتبه كم داد؟
فضه شد ميهمان مائدهای
كه خدا پيش از اين به مريم داد
میتوان با محبت تو رسيد
به رهايی به روشنی به اميد
نيمه شبها كه در دل محراب
ذكر آيات نور داشتهای
اي نمازت نهايت معراج!
عرش را پشت سر گذاشتهای
باغ سجاده غرق عطر تو بود
همه آفاق، زير چتر تو بود
صلح سبز «حسن» كه جاری شد
چشمه در چشمه از پيامت بود
نهضت سرخ روز عاشورا
شعله در شعله از قيامت بود
خطبه را زينب از تو چون آموخت
سخنش ريشه ستم را سوخت
ای دلت در كمال بیرنگی
از همه كائنات، رنگين تر!
بود بار امانت از اول
روی دوشت ز كوه، سنگين تر
تو منزّهترينِ زنهایی
بر بلنداي نور، تنهايی
با همان دست عافيت پرور
كه پرستاری پدر كردی،
از امام زمان خود، ياری
در هياهوی پشت در كردی
سرمه ديده، خاک پايت باد
همه هستیام فدايت باد...
#محمدجواد_غفورزاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مدح
#غزل_مثنوی
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است
تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است
مادر! حضور نام تو در شعر های من
لطف خداست شامل حال غزل شده است
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است
سیاره ای که زهره نشد آه می کشد
آه است و آه آنچه نصیب زحل شده است
زهرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است
با نام تو هوای غزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است
هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری
تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری
نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است
از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت
نور قریش! تا که تویی صاحب دلم
غرق خداست شعب ابی طالب دلم
عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است
از این شکوه، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد
چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است
پیش تجملات، جهازت سپر شده است
آیینه ای و سنگ صبور پیمبری
در هر نفس برای پدر مثل مادری
اشک شما عذاب بهشت است، خنده کن
لبخندت آفتاب بهشت است، خنده کن
دنیای ما نبوده برازنده ی شما
هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما
آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#قصیده
جهان بدون تو ای آفتاب عالم تاب!
به کورِ تشنه شبیه ست در کویرِ سراب
تو کوثرآمدِ لطفی، از ابتدای حیات
بشر به خیر تو محتاج، چون گیاه به آب
به آستانه ی فهم تو ای سریره ی قدر!
نمیرسد مگر اندیشه ی اولوالاباب
تمام عمر به دنبال وصف ذات تو بود
نیافت واژه ی در شأن، ذهنِ مضمون یاب
دری خدا به مقامت گشود، لفظ کثیر
به باب کثرت اگر رفته، هست از این باب
تو را به اسم نشاید صدا زدن، هرچند
شکسته است کمر، بارِ وصفت از القاب
تو در مثل شب قدری، ندیده هیچ زمان
شبی شبیه تو را چشم روزگار به خواب
تو آن ستاره ی صبحی که چشم شبزدگان
ندیده اند هنوزت به جهدِ اسطرلاب
چه مُهرها که به نام تورّم آمده اند
به پای تو بنشانند بوسه در محراب
بر آن دو دست تو گلبوسه زد رسول، دو دست
که عکس باغ جنان را گرفته اند به قاب
به احترام تو باید تمام قد برخواست
که سیره ی نبوی میکند چنین ایجاب
تو کیستی؟ که هم انسیه ای و هم حورا
تو کیستی؟ نرسد این سوال ها به جواب
یهودی از نفس چادرت مسلمان شد
مسیحه ایست که او را صدا زنند: حجاب
به دست توست تمام امور، از این روست
اگر تو را "أمَةُ الله" کرده اند خطاب
قسم به خاک رهت دیدنی ست در محشر
زبان گشودنِ هفت آسمان به "کُنتُ تراب"
سوار ناقه ای از نور میرسی، گویی
که آفتابِ قیامت تو را شده ست رکاب
دخیل بسته ی أهدابِ مِرطِ فاطمه ایم
بهشت میدمد از رشته های آن جلباب
بهشت گفتم و دیدم بر آستان درش
شرار کینه ی ابلیسیان گرفته شتاب
بهشت، روضه ی جانسوز توست، آنجا که
ملک بر آتش دل ریخت لحظه لحظه شراب
غم تو ای شبِ قدر! آن قَدَر که سنگین بود
خمیده شد سر دفن شبانه ات مهتاب
بگو کجای فلک دفن کرده اند تو را
که چرخ میزند اینگونه صبح و شام سحاب
مرا ز هرم جهنم رهانده آتش غم
دل من است که پیش از عذاب دیده عذاب
مگرد طاعتِ سرخوش! پیِ بهشت خدا
بهشت سوخته ی اهل بیت را دریاب
#مسعود_یوسف_پور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
پرواز می دهیم که بال و پرت کنیم
معراج می بریم که پیغمبرت کنیم
دیگر بس است خلوت چله نشینی ات
وقتش رسیده است مقرب ترت کنیم
دسته گل قدیمی خود را از این به بعد
دست تو می دهیم که تاج سرت کنیم
حالا نماز شکر بخوان فدیه ات بده
تا صاحب زلال ترین کوثرت کنیم
می خواستیم فرق کنی با پیمبران
می خواستیم آینه ی دیگرت کنیم
این سیب را بگیر و برای خودت ببر
وقتش شده است فاطمه را دخترت کنیم
شایسته است با پدر فاطمه شدن
از خانواده ی پسری ابترت کنیم
می خواستیم نسل تو زهرا نسب شود
ضرب المثل برای عجم تا عرب شود
خورشید، آفتابی انور فاطمه است
صبحی اگر که هست بدهکار فاطمه است
آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد
پیغمبر و علی همه تکرار فاطمه است
هر جلوه ای که جلوه ی نوری نمی شود
زهرا شدن فقط و فقط کار فاطمه است
شام زفاف پیرهن کهنه می برد
این تازه اولین شب ایثار فاطمه است
فردا اسیر دست جهنم نمی شود
امروز هر کسی که گرفتار فاطمه است
زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم
گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم
زهرا بنا نداشت خودش را بنا کند
می خواست بنده باشد و یا ربنا کند
مثل علی عروج نمازش امان نداد
اصلاً به پای پر ورمش اعتنا کند
تا که مدینه از گل توحید پر شود
کافی است در قنوت خدا را صدا کند
طبق روال هر شب جمعه نشسته تا
قبل از خودش سفارش همسایه را کند
دستی که پیش خانه ی زهرا دراز نیست
در شرع بر جناز ه ی آن کس نماز نیست
او آمد و خزان زمین را بهار کرد
بر شاخه ها شکوفه ی عصمت سوار کرد
آیا بدون مُهر مناجات فاطمه
می شد به سجده کردن خود افتخار کرد؟
وقتی شب زفاف پیمبر رسید و بعد
بین علی و فاطمه تقسیم کار کرد
خوشحال شد تمامی احساس معجرش
وقتی رسول فاطمه را خانه دار کرد
آن هم برای حاجت مسکین شهر بود
روزی اگر ز حادثه میل انار کرد
اخلاص پینه هایش همیشه زبان زد است
از بس که دست فاطمه در خانه کار کرد
وقتی تمام قاطبه ها بی حماسه بود
خود را خمیده کرد ولی ذوالفقار کرد
پس می شود برای عوض کردن زمان
نو آوری فاطمه را اختیار کرد
بی فاطمه که شیعه شکوفا نمی شود
شیعه مرید دشمن زهرا نمی شود
دنیا ندیده است سفر های این چنین
جز در هوای فاطمه پرهای این چنین
دیروز می شدند درختان بدون سر
امروز می دهند ثمر های این چنین
سر می دهیم و منت یاغی نمی کشیم
همواره سر خوشیم به سرهای این چنین
دارد بساط کفر زمین جمع می شود
پیچیده در زمانه خبرهای این چنین
اصلاً بعید نیست که او رو کند به ما
از مادری چنان و پسرهای این چنین
لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه
آری عجیب نیست ظفرهای این چنین
دل های ما همیشه پر از یاد فاطمه است
این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#مثنوی
آن شب زمین مکه بر خود ناز می کرد
با ناز خود درهای رحمت باز می کرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گویای تکبیر بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دل ها لاله می کاشت
آن را به عشق یار هجده ساله می کاشت
آن شب سحر سجاده ی دل باز می کرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز می کرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب می خواند
از بهر غم، شادی، حدیث خواب می خواند
آن شب سپیده جامه بر تن چاک می کرد
گرد ملال از روی احمد پاک می کرد
آن شب زمان چرخ و فلک را تاب می کرد
کلک قضا لوح قدر را آب می داد
آن شب زمین آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ی صید صدف بود
آن شب منا شعر مبارک باد می خواند
زیبا سرود آن شب میلاد می خواند
آن شب خدیجه بود و درد بار داری
از بارداری بود کارش بی قراری
آن شب ز تنهایی روانش رنج می برد
رنج شکوفایی به پای گنج می برد
آن شب زنان مکه بر او پشت کردند
از او بریدند و نکوهش مشت کردند
آن شب درّ ناسفته ای، بحر کرم سفت
طفلی که بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب میان آن دو اسراری مگو بود
وقت شکوفایی نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور می گفت
از مرگ ظلمت در دیار نور می گفت
آن شب سحر آهنگ شادی ساز می کرد
در را برای صبح صادق باز می کرد
آن شب خدیجه بود و آه جانگدازش
لطف خدای مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتی بانوان امداد کردند
با یاری خود قلب او را شاد کردند
آن یک به دستش ساغری آکنده از مُل
آن یک برایش سندس و استبرق و گل
آن یک به پایش با ترنم لاله می ریخت
لبخند از لب در، دیار ناله می ریخت
آن یک برایش باده در پیمانه می کرد
آن یک پریشان گیسوانش شانه می کرد
مریم به گوشش آیۀ انجیل می خواند
آسیه بهرش داستان نیل می خواند
سارا برایش عود و عنبر دود می کرد
او را مهیا بهر یک مولود می کرد
ناگه خدا از راز هستی پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفی را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پیغمبر نخوانند
ام القرا آیینه دار نور گردید
چشم کج اندیشان عالم کور گردید
کون و مکان را ذات حق زیب و فری داد
بر خاتم پیغمبرانش دختری داد
آن هم چه دختر نازنین و ناز پرور
دختر نه بلکه بر یتیم مکه، مادر
بالاتر از او بین زن ها دختری نیست
در امتحان همسری شد نمره اش بیست
هر تار مویش آیۀ حبل المتین است
بر حلقۀ انگشتر خاتم، نگین است
آمد به دنیا عصمت کبرای سر مد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنیا شاهکار کل خلقت
گنجینۀ شرم و حیا و کان عصمت
آمد به دنیا آنکه نورش منجلی بود
معراج احمد بود و منهاج علی بود
آمد به دنیا آن که هستی هست مستش
از مستی هستی بشر شد پای بستش
گر او نبودی هستی عالم نبودی
مشهودی از آب و گل و آدم نبودی
گر او نبودی زندگی بی محتوا بود
در پردۀ ابهام آیات خدا بود
او رحمتی بر رحمه للعالمین است
او زینت آیات قرآن مبین است
بر جسم ختم الانبیا روح است زهرا
بر کشتی عدل علی نوح است زهرا
آئینه دار نهضت پیغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقی علی هست و علی را اوست کوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستین بر زنان حفظ حجاب است
لب های ختم الانبیا بوسید دستش
پیمانۀ صبر علی گردید مستش
از بس که داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بی فاطمه نام نبی معنا ندارد
فرقی علی با حضرت زهرا ندارد
#ژولیده_نیشابوری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem