تاریخ تَشیع:
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
✍🏻 عباسِ علی:
🕰 شریعه فرات پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر.
🌑 سوار تشنه لب، لحظه به لحظه به آب نزدیک تر می شود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب. لبخند، لب های ترک خورده اش را به خون می نشاند.
🌒 اسب در زیر پایش به عقابی می ماند که مماس با زمین پرواز می کند. آن قدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب بیرون کشد، سر انگشتانش خراش بر چهره ی زمین می اندازد.
🌙 وقتی که تو بر اسب سوار می شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان.
ص ۱
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره ی درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قاب گرفته است.
🌙 ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش می کاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می زداید و با ظهورش روشنایی روز را کم رنگ می کند؟
🌒 چیزی به آب نمانده است. برق آب در چشم های اسب و سوار می درخشد. هوای مرطوب در شامه تفتیده اسب می پیچد و به او جان و توان تازه می بخشد.
ص ۲
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 سوار دمی به عقب بر می گردد و کشته های خویش را مرور می کند. همه ی این جنازه ها که اکنون در سایه سار نخل ها خفته اند، تا لحظاتی پیش ایستاده بوده اند و سدی شکست ناپذیر می نموده اند.
🌒 فقط چهار هزار نفر، مأمور نگهبانی از شریعه بوده اند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمی گذارند.
🌓 باور دشمن بر این بوده است که نه از آب، که از حیات خویش نگهبانی می کند.
ص ۳
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اکنون همه ی آن چهار هزار، یا کشته ی اویند یا گریخته از هجوم خشم او. اما آن ها که گریخته اند، باز خواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و باز خواهند گشت. حتی پیاده ها بر این اسب های سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت.
🌒 اکنون این صدای نرم تلاقی پاهای اسب با زمین مرطوب... و اینک این صدای پای اسب و آب... و اینک این آب... این مشک خالی و آب... این سوار تشنه لب و آب...
ص ۴
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اما کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزه دار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آن که آب در دلش تکان بخورد؟
🌒 این، عباس علی است. عباس، فرزند علی بن ابیطالب.
🌙 تو را برای همین روز می خواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهان، بر دست ها و بازوان تو بوسه می زدم و سرانگشتانت را به آب دیده می شستم. باغبان اگر در آینه ی نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست.
⏳⏳⏳
ص ۵
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 در صفین، نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله ی کمان جبهه ی دوست رها شد و خود را به عرصه ی نبرد رساند.
🌑 جز علی، هیچ کس نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمی دانست که این نوجوان نقاب بر چهره کیست.
🌒 آنان که از چشم، سن و سال را می سنجند، گفتند که بین دوازده تا چهارده سال.
🌓 آنان که از هیکل و جثه، پی به سن و سال می بردند، گفتند که حدود هفده سال.
🌔 آنان که از چستی و چابکی حرکات، حدود عمر را حدس می زدند، گفتند قریب بیست سال.
ص ۶
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 آن نوجوان نقاب زده که همه را به اشتباه انداخته بود، چون جنگجویان کهنه کار به دور میدان چرخ می خورد و مبارز می طلبید.
🌒 چستی و چالاکی نوجوان، حکمی می کرد و شهامت و صلابتش، حکمی دیگر.
🌓 چرخش تند و تیز شمشیر در دست هایش حکمی داشت و نگاه عمیق و نافذش حکمی دیگر.
🌔 و این بود که هیچ کس از جبهه مخالف، پا پیش نمی گذاشت.
ص ۷
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز.
🌒 ابوشعثا گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار می دانند، دون شأن من است جنگ تن به تن با این یکه سوار. اما یکی از پسران هفتگانه ام را می فرستم تا سرش را برایت بیاورد.
🌓 جوان ابوشعثا در دم با شمشیر آن نوجوان به دو نیم شد و آه از نهاد ابوشعثا برخاست. دومین فرزند را به خون خواهی اولی فرستاد. دومی نیز بی آن که مجال جنگیدن پیدا کند، جنازه اش در کنار جنازه برادر قرار گرفت. و جوان سوم و چهارم و پنجم...
🌔 در جبهه دوست، لحظه به لحظه غریو شگفتی و شادی اوج می گرفت و در جبهه دشمن، سکوت و حیرت و بهت و مصیبت لحظه به لحظه سنگین تر می شد.
ص ۸
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 و وقتی ششمین و هفتمین جوان ابوشعثا هم به خاک و خون غلتیدند، از جبهه دشمن نیز وای تحسین، ناخودآگاه به هوا برخاست.
🌒 و این آن چنان خشم و غیرت ابوشعثا را به جوش آ
ورد که به معاویه گفت: تکه تکه اش می کنم و به اندازه داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ می نشانم.
🌓 و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته و توانی صد چندان، خود را به عرصه نبرد رساند. دست سوار اما انگار تازه گرم شده بود. چون شیری که روباه را به بازی می گیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچ کس نفهمید چه آنی، سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونینش را بر خاک نشاند.
ص ۹
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 وحشت بر چهره و سراپای دشمن نشست. آن چنان که هر چه نوجوان در میدان چرخ خورد و مبارز طلبید، هیچ کس به میدان نیامد. و آن چنان که حتی هیچ کس جرأت جمع کردن جنازه های آل ابوشعثا را به خود راه نداد.
🌒 نوجوان، فاتح و شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت. و آن زمان که علی او را در آغوش گرفت و نقاب از چهره اش برداشت تا عرق از پیشانی اش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این عباس علی است، ماه بنی هاشم که هنوز پا به سال سیزده نگذاشته است و هنوز مو بر چهره اش نروییده است.
⏳⏳⏳
ص ۱۰
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 این عباس علی است. خسته، گرسنه، تشنه، داغدیده و مصیبت زده.
🌑 داغ هایی که هر کدام به تنهایی برای از پا در آوردن مردی کافی است؛ داغ سه برادر، داغ یک فرزند، داغ چندین برادرزاده و خواهرزاده و داغ چند ده عزیز و همدل و همراه...
🌒 نه خستگی، نه تشنگی، نه گرسنگی، نه این همه داغ، هیچ کدام تاب از کف عباس نربوده و توان عباس را نفرسوده، اما دیدن تشنگی حسین و بچه های حسین، طاقتش را سوزانده و او را راهی شریعه کرده است.
🌓 اکنون این اوست و آبی که تا زانوان او و شکم اسب، بالا آمده... اکنون این اوست و آب و مشک خالی و بچه های حسین... اکنون این اوست و لب هایی که از تشنگی ترک خورده... اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده... اکنون این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده...
ص ۱۱
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اکنون این اوست و هجوم لشکر عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب می کند:
🌒 تو علمدار لشگر حسینی، باید استوار بمانی. تو محافظ بچه های حسینی، باید توان در بدن داشته باشی. تو تکیه گاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی. وقتی به جرعه ای آب می توان توان هزار باره گرفت، چرا این توان را نه از خودت که از انجام رسالتت دریغ می کنی؟
🌓 تو یک عمر زیسته ای برای همین یک روز و اگر امروز نتوانی بجنگی و از محبوبت دفاع کنی، همه عمر را به باد داده ای...
⏳⏳⏳
ص ۱۲
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اکنون این اوست و هجوم لشکر عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب می کند:
🌒 تو علمدار لشگر حسینی، باید استوار بمانی. تو محافظ بچه های حسینی، باید توان در بدن داشته باشی. تو تکیه گاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی. وقتی به جرعه ای آب می توان توان هزار باره گرفت، چرا این توان را نه از خودت که از انجام رسالتت دریغ می کنی؟
🌓 تو یک عمر زیسته ای برای همین یک روز و اگر امروز نتوانی بجنگی و از محبوبت دفاع کنی، همه عمر را به باد داده ای...
⏳⏳⏳
ص ۱۲
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 پدر به برادرش عقیل که در علم انساب ورودی به کمال داشت، گفت که: زنی می خواهد که در رشادت و شهامت و شجاعت نمونه باشد و فرزندانی رشید و دلاور و سلحشور و بی باک بیاورد.
🌑 و عقیل، قبیله ی بنی کلاب را معرفی کرد و از این قبیله، خانواده ی بنی حزام را و از این خانواده، فاطمه رشیده را.
🌒 و چه کارهای عجیبی می کرد این پدر مظهرالعجایب! خودش عالم به ماکان و مایکون و ما هو کائن بود، خودش در جایگاهی از خلقت نشسته بود که تقدیر را با سرانگشتانش باذن الله رقم می زد. خودش سرشت و گذشته و آینده همه خلایق را در آینه ی علم غیب خویش به وضوح می دید. اما برادرش را مأمور جستجو در انساب و اقوام و قبایل کرد تا دل عقیل را به انجام این مأموریت خطیر خوش گرداند.
ص ۱۳
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 به گمانم بزرگ ترین معجزه ی پدر این بود که در میان مردم، پرده بر علم غیب خویش می کشید و علی رغم داشتن بال های کرامت، با پاهای عادت بر زمین راه می رفت و علی رغم علم آفرینی اش، به زبان کودکانه ی مردم این جهان تکلم می کرد و علی رغم این که صاحب دکان عالم بود، درست مثل یک مشتری بی بضاعت از دکه ی خلقت خرید می کرد.
🌒 فلسفه ی انتخاب مادرم و تولد من و برادرانم، پدید آوردن یاورانی برای حسین بود. یعنی که من برای حسین و به خاطر حسین آمدم.
⏳⏳⏳
ص ۱۴
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 برای تو که به خاطر حسین آمده ای، اکنون دفاع از حسین و جنگ در راه حسین، مهم ترین مسئله است. و دفاع از حسین، توان می طلبد و جنگ در راه حسین رمق می خواهد.
🌑 و آب اکنون برای تو یعنی توان برای دفاع از حسین. و آب برای تو یعنی مقدمه ی واجب که به اندازه ی خود واجب، واجب است.
🌒 اسب که خنکای آ
ب، رگ و پی اش را حیات و طروات بخشیده، در آب پیش تر و پیش تر می رود تا آن جا که زانوان و ران های سوار تماما در آب قرار می گیرد و شمشیر آبدیده اش تا نیمه در آب فرو می شود.
🌓 سوار، دست به قبضه ی شمشیر می برد و آن را به سمت جلو می فشارد تا سر غلاف از آب بیرون بیاید و شمشیر از تسلط آب محفوظ بماند.
⏳⏳⏳
ص ۱۵
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 بیست و پنج سال پیش بود یا کمی بیشتر.
🌑 علی در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال پیرمردی بیابانی که محاسنی سپید و چهره ای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد در آمد.
🌒 با لهجه ای شیرین به همه سلام کرد، حلقه ی جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آورده ام به تو هدیه کنم.
🌓 علی خندید؛ ملیح و شیرین، آن چنان که دندان های سپیدش نمایان شد: دلیل، دل توست عزیزدلم! اما این هدیه ی ارجمندت را به نشانه می پذیرم.
🌔 پیرمرد عرب خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت. فراوان داشت علی از این عاشقان بی نام و نشان.
ص ۱۶
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثه ای. خبر عباس بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا. سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.
🌒 علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟
🌓 عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود: بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.
🌔 علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!
🌕 عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: این به ودیعت برای کربلا.
⏳⏳⏳
ص ۱۷
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 فضای اطراف شریعه ملتهب شده است.
🌑 صدای پا و شیهه اسب ها و و صدای عبور سوارها از لا به لای نخل ها، نشان از تجهیز و بازسازی سپاه دشمن دارد.
🌒 باید جنبید. باید هر چه زودتر مشک را از آب پر کرد و از این محاصره و مهلکه به در برد. اما با کدام توان وقتی که هرم آفتاب، رمق بدن را کشیده است و عطش، عبور خون را در رگ ها دشوار کرده است؟ اما...
⏳⏳⏳
ص ۱۸
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 اما پدر در واپسین لحظات حیات، آن گاه که در بستر شهادت آرمیده بود و آخرین وصایای خویش را به اطرافیان می فرمود، ناگهان تو را صدا زد.
🌑 تو شتابناک پیش رفتی و در کنار بستر او زانو زدی. پدر همچنان که خفته بود، دست بر شانه های تو گذاشت و فرمود:
🌒 عباس من! به زودی سبب روشنی چشم من در قیامت خواهی شد. در عاشورا وقتی وارد شریعه شدی، مبادا که آب بنوشی و برادرت حسین، تشنه باشد.
ادامه دارد...
ص ۱۹
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
⬅️ وقایع روز اول #مـحــرم🚩
❶ آغاز ایام حسینی
اولین روز از ماه حزن و اندوه آل محمد
علیهم السلام است که همه انبیاء و ملائکه
و شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام
محزونند
باید گفت: ماه حزن و اندوه تمام عالم است
چرا که همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا
پیراهن پاره پاره حضرت سیدالشهداء
علیهالسلام را از عرش خدا روبه زمین میآویزند
و حزن و اندوه عالم را فرا میگیرد[1]
❷ ماجرای شعب ابیطالب
❸ جنگ ذات الرقاع
❹ منازل امام حسین علیهالسلام تا کربلا
قصر مقاتل در این روز که چهارشنبه بود
امام حسین علیهالسلام به قصر مقاتل
نزول اجلال فرمودند مشهور است که
در این منزل امام حسین علیهالسلام با
عبیدالله بن حر جعفی ملاقات نمودند
و دعوت به یاری نمودند ولی او اجابت نکرد
و بعداً پشیمان شد و در ادامه این روز
حضرت به نینوا رسیدند[2]
❺ کلام عاشورایی امام رضا علیهالسلام
در روز اول محرم ریان بن شبیب
خدمت امام رضا علیهالسلام رسید
حضرت به او فرمود:
ای پسر شبیب مردم عرب در زمان جاهلیت
جنگ را در ایام محرم حرام میدانستند
ولی این امت احترام این ماه را از بین بردند
و حرمت پیامبر ﷺ را رعایت نکردند
در این ماه خون ما را حلال دانستند
و هتک حرمت ما کردند
و فرزندان و زنان ما را اسیر نمودند
و سراپرده ما را آتش زدند
و اموال ما را غارت کردند
و رعایت احترام رسول خدا را درباره ما ننمودند[3]
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
✍ منابع:
[1] خصائص الزینبیه، صفحه۴۹
[2] ارشاد: جلد۲، صفحه۸۱
نفس المهموم: صفحه ۱۹۶،۱۹۷
[3] امالی صدوق: صفحه۱۹۱
عیون اخبارالرضا، جلد۱، صفحه۲۳۳
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
#سلام_امام_زمانم
🌠سلام مولای سوگوارمان، مهدی جان
ایام عزای جد غریبتان بر قلب مهربان و صبور شما تسلیت باد .🥀
برایمان دعا کنید که در این روزهای سخت و تلخ و دردآلود ... اکنون که در محاصره ی بیماری و مرگیم ... یادمان باشد که نجاتمان کجاست...
دعا کنید یادمان باشد منجی امان کیست ... طبیبمان کیست ...
دعا کنید به شما پناه بیاوریم ...
[ تعجیل در #ظهور ۳ صلوات ]
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
دوستان سلام ببخشید چند لحظه ای روضه حضرت رقیه میخونم اگه دلتون شکست التماس دعا
⚫⚫⚫⚫
◼️🌴امروز، روز رقیه حسین(علیه السلام ) است،
رقیه ای که همراه با برادر کوچکش علی اصغر حماسه بزرگی را در جهان ثبت کردند تا نامشان در صف اول مریدان امامت ثبت شود،
درود بیکران خداوند بر کودکی که بدنش در اثر تازیانه کبود شده بود😭
و درود خدا به آن هنگامی که با دیدن پدر جان از بدنش خارج شد.😔😭
🌴هنگامی که امام حسین(علیه السلام ) در لحظات آخر رقیه را در آغوش میگیرد و لبهای خشکیده نازدانهاش را میبوسد،
در این هنگام رقیه به پدرش میگوید العطش العطش،
فان الظما قد احرقنی؛
بابا بسیار تشنهام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است،😔😭
✨امام حسین(علیه السلام ) به او فرمود: کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم.
🔅آنگاه امام حسین(علیه السلام ) برخاست تا بهسوی میدان برود، باز هم رقیه(سلام الله علیها ) دامن پدر را گرفت و با گریه گفت:
یا ابه این تمضی عنا؟؛
بابا جان کجا میروی؟
چرا از ما بریدهای؟
🔆 امام حسین(علیه السلام ) یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد، این نشان از رابطه عمیق عاطفی بین حضرت رقیه(سلام الله علیها ) و اباعبداللهالحسین(علیه السلام ) دارد.
🌀وقتیکه عصر عاشورا، دشمنان برای غارت خیمهها هجوم آوردهاند، کودکان اهل بیت(علیهم السلام ) بر اثر تشنگی در خطر هلاکت هستند، هنگامی که آب را برای رقیه(سلام الله علیها ) میبرند، آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان بهسوی قتلگاه حرکت کرد.😭😭
🌴پس از اینکه هیاهو در دشت نینوا به خاموشی میگراید و خاندان آل طه پس از یک روز پر از مصیبت با بدنهای زخمی مدتی کوتاه را به استراحت میگذارند و در شب شام غریبان، حضرت زینب(سلام الله علیها ) در زیر خیمه نیم سوختهای، خواب بر چشمانش سنگینی میکند،
💠 در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) را دید، عرض کرد:
مادرجان، آیا از حال ما خبر داری؟،
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) فرمود:
تاب شنیدن ندارم،😔
حضرت زینب(سلام الله علیها ) عرض کرد: پس شکوهام را به چه کسی بگویم؟،
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) فرمود: من خود هنگامیکه سر از بدن فرزندم حسین(علیه السلام ) جدا میکردند، حاضر بودم،😭😭
اکنون برخیز و رقیه را پیدا کن.
♻️در این هنگام حضرت زینب(سلام الله علیها ) سراسیمه از خواب برخاست، هر چه صدا زد، حضرت رقیه را نیافت و با خواهرش امکلثوم، درحالی که گریه میکردند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند؛ تا اینکه نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند، کنار بدنهای پاره پاره، رقیه را دیدند😭
که خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و درحالی که دستهایش را به سینه پدر چسبانیده است، درد دل میکند، 😭😭
🍃حضرت زینب(سلام الله علیها ) او را نوازش کرد و در این وقت حضرت سکینه نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند، در مسیر راه، سکینه(سلام الله علیها ) از رقیه پرسید: چگونه پیکر پدر را پیدا کردی؟
بی بی رقیه جان پاسخ داد:
آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم.😭😭
💢مدتی از واقعه عاشورا گذشته بود، کاروان اسیران کربلا به شهر شام رسیده بود.
کودکی با چهره ای خاک آلود و کبود در خرابه ای کنار حضرت زینب(سلام الله علیها ) نشسته بود.😔
او که صحنه های عطش خانواده، غارت خیمه ها را با دو چشم خود دیده بود و از وحشت مردی که گوشواره هایش را از گوش هایش کشیده بود، خود را بیشتر به عمه اش می چسباند.. 😭
جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید:
-عمه جان
اینان کجا می روند؟
-عزیزم این ها به خانه هایشان می روند.
-عمه مگر ما خانه نداریم؟
-چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است.
-عمه پدرم کجاست؟
- به سفر رفته.
طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
پاسی از شب گذشت.
ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین کجاست؟
اکنون او را دیدم.
زنان اهل بیت که می کوشیدند شهادت پدران را از کودکان پنهان کنند، هرچه کردند نتوانستند او را ساکت کنند.
خبر را به یزید رساندند، او دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند تا ساکت شود. 😢😭
سر مطهر و نورانی امام حسین (علیه السلام )را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل رقیه کوچک قرار دادند😔😭
پرسید: این چیست؟ من که غذا نخواستم 😔
گفتند: مگر پدرت را نمی خواستی؟ این سر پدر توست .😔😭
دخترک با دست های کوچک و لرزان خود سرپوش طبق را کنار زد،
سر را که دید، رنگ از رویش پرید، وحشت زده و ناباورانه سر را برداشت و در آغوش کشید،😭
بر پیشانی و لب های پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد:
✨یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الّذِی خَضَبَکَ بِدِمَائِکَ؟ یَا اَبَتَاه!
مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَر
ِیدَکَ؟
مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ
پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟😭
چه کسی رگ های گردنت را برید؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟
پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.😭😭
◾️🍃دختر خردسال حسین(علیه السلام ) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد.😭 همه گمان کردند به خواب رفته.
وقتی به سراغ او آمدند،
از دنیا رفته بود. 😭😭
شبانه او را در همان خرابه مدفون نمودند.
مرا دشمن به قصد کُشت میزد
به جسم کوچک من مُشت میزد
هرآن گه پایم از ره خسته میشد
مرا با نیزهای از پُشت میزد😔
توئی ماه من و من چون ستاره
غمم گشته پدرجان بیشماره
اگر روی کبودم را تو دیدی
مکن دیگر نظر بر گوش پاره😔😭
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو بُرده از کف طاقتم را
دو چشم خویش را یک لحظه وا کن
ببین سیلی چه کرده صورتم را😭😭
🥀رقیه(سلام الله علیها ) در روز سوم صفر سال ۶۱ ه.ق در سفر اهل بیت(علیهم السلام ) به شهر شام از دنیا رفته است.
نامگذاری روز سوم محرم به نام این بانوی کوچک به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت آن حضرت یادی شود.
ان شاء الله بی بی سه سال با دستان کوچکش گره های بزرگ مشکلاتتون رو باز کند
حاجت روا باشید ان شاءالله
التماس دعا🙏🙏🙏
گرفتاران
به دستهای کوچک حضرت رقیه..ناله هیچ طفلی سر نیاد🤲🤲
به ناامیدی ابوالفضل هیچ امیدی دراین شب مبارک ناامید نشه...😭😭😭
به غنچه زیبا قاسم ...هیچ جوانی ناکام نشه😭🤲
با تمام وجودت امین یارب العالمین...
التماس دعا
😭😭🤲🤲🤲🤲🤲
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای
خدایا آبروی ما مریز
خدایا گناهان ما بریز
خدایا ما را ببخش و بیامرز
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
سیدعلی ⚫️:
🌻«بِسْماللہالرَحمݩِالرَحیْـم»🌻
🌴السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام🙏
📢مــوضـــوع 👈💫شب چهارم محرم
🌴شب حر و دو فرزند حضرت زینب سلام الله علیها
شب چهارم:
شب چهارم عزاداری محرم اختصاص به یکی از شهیدان سربلند کربلا یعنی حربن یزید ریاحی دارد. البته این شب را به فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها نیز منسوب کردهاند.
🍃حر الگوی توبه و حقیقت جویی است. او در آغاز برخورد با امام حسین(علیه السلام ) چنین جایگاه وارستهای نداشت و به گفته خودش مأمور بود و معذور.
اما ادب و تواضع حر در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد. حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. حر، جذابترین الگوی توبه برای خطاکاران است.
🔹در کربلا زمانی که جنگ و درگیری حتمی شد عدهای از سپاه عمربنسعد به سپاه امام حسین (علیه السلام ) پیوستند. زیرا آنها علاقهای به ریختن خون امام حسین نداشتند و میپنداشتند که این مقابله به صلح میانجامد. یکی از افرادی که به امام حسین (علیه السلام ) پیوست حربنیزید ریاحی بود.
🔸پس از رسیدن کاروان امام حسین علیهالسلام و لشکر حر به کربلا، حربنیزید ریاحی به دستور عبیداللهبنزیاد تمام راهها را بر امام حسین (علیه السلام ) بست. عبیداللهبنزیاد لشکریان فرآوانی به فرماندهی عمربن سعد را به کربلا گسیل کرد. پس از مذاکرات عمربن سعد با امام حسین (علیه السلام ) و نامهنگاری او با عبیداللهبنزیاد، شمربنذیالجوشن فرمان جنگ امام حسین (علیه السلام ) و قتل ایشان را درصورت عدم بیعت برای عمر سعد آورد.
💢هنگامی که حربنیزید آگاه شد که لشکر کوفه تصمیم جنگ با حسین (علیه السلام ) را دارند و فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین را شنید.
به عمربنسعد گفت: «تو با این مرد میجنگی؟ گفت آری بخدا، جنگی که در آن سرها بیفتند و دستها بریده شوند، حر گفت آیا پیشنهاد او پسند شما نیست، عمر سعد گفت اگر کار بدست من بود پذیرا میشدم ولی ابن زیاد نپذیرفت.»
♻️حربنیزید از لشگر کناره گرفت و خود را به حسین (علیه السلام ) نزدیک کرد. یکی از مهاجرین اوس به او گفت چه قصدی داری؟ پاسخ او را نداد و لرزه ای بر اندامش افتاده بود مهاجر اوس به او گفت وضع مشکوکی داری، من تو را در هیچ میدانی چنین ندیدم و اگر به من میگفتند شجاعترین اهل کوفه کیست؟ تو را نام میبردم.
حر گفت: «من خود را در میان بهشت و دوزخ میبینم بخدا چیزی را بر بهشت اختیار نکنم اگر چه پاره پاره و سوزانده شوم.» و بر اسب زد و تازید.
دست بر سر گذاشت پس گفت بار خدایا به سوی تو برگشتم توبه ام را بپذیر، من دل دوستان تو و زادگان دختر پیغمبرت را لرزاندم وقتی به امام نزدیک شد سپر واژگون کرد و بر آنها سلام کرد.
🌀حر خود را به امام رساند و گفت: «جانم به فدایت یابن رسول الله من همان هستم که نگذاشتم برگردی و در راه، پا به پای تو آمدم و تو را اینجا زمین گیر نمودم من گمان نمیبردم که این مردم پیشنهاد تو را یکسر نپذیرند بخدا اگر میدانستم با تو چنین میکنند. چنین رفتاری نمیکردم من به خدا توبه کردم آیا توبه ام پذیرفته میشود؟»
☀️امام فرمود بله خداوند قبول میکند حال از اسب فرود بیا، عرض کرد: «من سواره بهتر میتوانم خدمت کنم اگر اجازه بفرمائید ساعتی با آنها میجنگم و در آخر به شهادت میرسم.»
امام فرمود خدایت رحمتت کند هر چه در نظر داری عمل کن.
⚡️حر جلوی امام ایستاد و گفت «ای اهل کوفه، مادرتان مرده باد؛ این بنده شایسته خدا را دعوت کردید تا نزد شما آید او را تنها گذاشتید، گمان داشتید که از او با جان خود دفاع میکنید و سپس بهر او جنگیدید تا او را بکشید و از هر سو راه بر او بستید. حال چون اسیری در دست شما گرفتار شده و سود و زیان خود را از دست داده است؛ آب فراتی که یهود و ترسا (مسیحیان) و گبر مینوشد و به روی او و زنان و کودکانش بستید چه بد رفتاری است که با ذریه محمد صلی الله علیه و آله میکنید.»
🥀سخن حر به اینجا رسید که عده ای بر او حمله کردند و او آمد در برابر امام ایستاد؛ امام به او فرمود:
اهلاّ و سهلاّ (خوش آمدی تو در دنیا و آخرت حری)
و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجز خوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد.
✴️درسی که میتوان گرفت
♻️امام صادق (علیه السلام ) فرمود: آزاده آزاده است در همه حالاتش، حتی اگر مصیبتی سخت بر او وارد شود. حتی اگر مصیبتها بر او محکم کوبیده شود او شکیبایی میکند. آری او شکسته نمیشود، هر چند اسیر و مقهور شود.
🦋 از مولاامیرالمؤمنین، علی (علیه السلام ) نقل شده: بنده غیر خود مباش، چرا که خدای تعالی تو را آزاد آفریده است.
💠در کربلا هم حضرت امام حسین (علیه السلام ) لشکر ابن سعد را اینگونه مورد خطاب قرار دادند:
ای پیروان خاندان ابیسفیان، اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمیترسید، پس لااقل در دنیای خود آزادمرد باشی
د.
🌴شب و روز چهارم دهه اول محرم را برای دو طفل جوان (نقل شده ده ساله)، حضرت زینب سلام الله علیها عزاداری می کنند.
استدلال این دو آقازاده آن بود که مادر ما از همه به ابی عبدالله (علیه السلام ) نزدیکتر است و ما می بایست اولین قربانیان کربلا باشیم، اما اینگونه نشد.
🌾خانوم زینب سلام الله علیها دستان هر دو فرزندش رو گرفت: آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء فرمود:
من تو نمیام،شما برید از دایی تون اجازه بگیرید من اینجا وایستادم،
خود بی بی زینب بیرون ایستاده،هی میگه خدایا،نكنه من سهمی نداشته باشم،😔😢
بچه ها رفتند تو و برگشتند،بی بی زینب دید ناراحتند،چی شد مادر،سرشون رو انداختند پایین،گفتند:
مادر دایی راضی نمیشه.راضی نمیشه.
☀️دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،صدا زد،من و تو یه قرارایی با هم داشتیم،چه طور وقتی نوبت اكبر میشه،فوری میگی برو،😔
وقتی نوبت قاسم میشه،ولو سخت راضی میشی،😭😭
حالا كه نوبت من شده،نه تو كار میاری،باشه حسین،نمی دونید چقدر حسین گریه كرد.😭😭
💢ظهر عاشورا اول نوبت علی اکبر بود، و بعد دیگران تا قاسم ابن حسن و دیگر طاقت این نوجوانان طاق شد و از مادر جهت دریافت اجازه از امام تقاضا کردند. بالاخره حضرت زینب (سلام الله علیها ) برای گرفتن اذن میدان فرزندانش به سوی برادر خویش رفت.به هر تقدیر امام اذن میدان جعفر و عون دو نوجوان حضرت زینب (سلام الله علیها ) را صادر فرمودند.
🔻 از بس این نوجوانان کوچک بودند زره ها برایشان بزرگ بود و نقل شده که نوک غلاف شمشیرهایشان به زمین کشیده می شد… نوجوانان وارد میدان شدند … رجز خواندن را با معرفی به عنوان پسران زینب دختر علی ابن ابیطالب (علیهما السلام) شروع و با اسم مبارک دایی تکمیل کردند: “امیری حسین و نعم الامیر” : حسین امیر من است و چه خوب فرماندهی است … و به سوی لشکر سفاکان حمله ور شدند … یزیدیان حلقه ای زدند و دو آقازاده جوان را در میان خود محبوس کردند و به شکل ناجوانمردانه ای به شهادت رساندند تا نشانه ای دیگر باشد از آنکه زینب (سلام الله علیها ) همه هستی خود را در راه برادر داد.😔😔
🥀پس از شهادت عون و جعفر (که نام پدر بزرگوار آنها و همسر زینب کبری (سلام الله علیها ) عبدالله ابن جعفر است) ، حضرت زینب (سلام الله علیها ) بر خلاف کاری که در مورد دیگر شهدا و خصوصا علی اکبر انجام دادند (و خود را به بالین شهید رساندند و مددکار امام حسین (علیه السلام ) شدند) به هیچ وجه به میدان نرفتند و حتی از خیمه خارج نشدند تا باعث شرمندگی امام نشوند. 😔😔
انگار که اصلا جگرگوشه هایشان کشته نشدند…😭
و ابی عبدالله (علیه السلام ) خودشان به کمک حضرت عباس (علیه السلام ) بدن های بی جان خواهر زاده را به خیام باز گرداندند.
🌴السلام عليكم يااباصالح المهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف)السلام عليك ياامين الله فى ارض وحجته على عباده(ياصاحب الزمان آجرک الله)ماه محرم بر شما وعاشقان حسين تسليت عرض مينمايم)◾️🍃
ببخش اگه گل پرپر ندارم
ببخش اگه برات لشکر ندارم
همین دو تا رو هم از من قبول کن
ببخش اگه پسر بیشتر ندارم
قربونیم و فرستادم
ردش نکن که میمیرم
هدیه ای که به تو دادم
میدونی که پس نمیگیرم
خون شده قلب من بذار برن
روم و زمین نزن بذار برن
نبین که کوچیکن میدونی مردن
مثه داییشونن مرد نبردن
حالا دیگه شدن راهیه میدون
دعای من اینه که بر نگردن😭😭
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
⚘H...A⚘:
شب پنجم محرمه و شب گل نورَس امام مجتبی🥀
شب روضه ی عبدالله بن حسنِ💔
شب اون آقازاده ای هست که مثل رقیه، از حضرت زهرا ارث برده😔
رقیه درد پهلو و شکستگی پهلو رو از حضرت زهرا به ارث برده
عبد الله هم شکستگی دست و بازو رو
😭
آقا نمیخواست اجازه بده که یادگار برادرش بیاد میدون جنگ...
دستشو گذاشت تو دست زینب و گفت: خواهرم، عبدالله رو نگه دار...
ولی مگه میشه جلوی شیر بچه ی فاتحِ جمل رو گرفت؟
یه سری اتفاقاتی رو از دور وسط میدون و کنار گودی قتلگاه دید که دیگه نتونست تحمل کنه...
چی دید عبد الله که دستشو از دست عمه جدا کرد و خودشو رسوند بالای سر عموش؟
👇
مصحف ما، چه به هم ریختنت، وای عمو
چقدر تیر نشسته به تنت وای عمو
😭
همه ی رخت تو غارت نشده…پاره شده
😭😭
چرا لباسات اینجوری پاره شده عمو؟
همه ی رخت تو غارت نشده…پاره شده
بس که یکپارچه با پا زدنت وای عمو😭
تا از چشمای عموش این سوالو خوند که: عمو چرا اومدی اینجا وسط معرکه جنگ؟
عبدالله جواب داد:
آمدم تا که اجازه بدهی و یک یک
نیزه ها را بکشم از بدنت، وای عمو😭
من پسر امام حسنم
غیرتم اجازه نمیده ببینم اینجور بهت جسارت کنن
😭😭
غریب گیر آوردنت
😭😭
با هرچی می شد زدنت
😭😭
دیدم که...
با پا میزد تو دهنت
😭😭😭
جان نداده همه بالای سرت جمع شدند
چه شلوغ است سر پیرهنت، وای عمو
😭😭
آنقدر نیزه زیاد است، نمیدانم که..
بکشم از بدنت یا دهنت؟ وای عمو
😭😭
#علی_اکبر_لطیفیان
تا اون ملعون شمشیرشو به قصد حسین پایین آورد، عبدالله دستشو حائل و سپر عموش کرد
😭😭
بمیرم برا غربتت آقاااااا
رگ غیرت این پسر بچه برات به جوش اومده
😭
شمشیر پایین اومد
دست عبدالله رو به پوست آویزون کرد
😭😭
خون این عمو و برادرزاده تو گودال قتلگاه با عم مخلوط شد
😭😭
حسین با تمام بی رمقیش عبدالله رو به سینه چسبوند...
😭
یه مرتبه تیر سه شعبه ...
از فاصله ی نزدیک...
بدن عبدالله رو به سینه ی عموش دوخت
😭😭😭
صلی الله علیک یا ابا عبد الله🖤
#التماسدعـا
🌴شب پنجم محرم: یاد آور حبیب بن مظاهر ، زهیر و عبدالله بن حسن علیه السلام
🍃این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است.
شب پنجم به حضرت حبیب بن مظاهر ، حضرت زهیر و حضرت عبدالله بن حسن (کودک هشت یا یازده ساله امام مجتبی علیه السلام ) نیز منسوب است.
عبدالله در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین(علیه السلام ) در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
روز پنجم:
✔️1- در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام “شبث بن ربعی را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
✔️2- عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام “زجر بن قیس” بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
✔️3- در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام “عامر بن ابی سلامه” خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
🔷حضرت حبیب بن مظاهر:
ابوثمامه صیداوی که نام شریفش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السلام شتافت و عرض کرد یا ابا عبدالله جان من فدای تو باد همانا می بینم که این لشکر به مقاتلت تو نزدیک گشته اند ولکن سوگند با خدای که تو کشته نشوی تا من در خدمت تو کشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم که این نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم،
حضرت سر به سوی آسمان برداشت پس فرمود یاد کردی نماز را خدا ترا از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد،
بلی اینک اول وقت آنست، پس فرمود از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاریم.
💢حصین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت که نماز شما مقبول درگاه الله نیست،
🌱حبیب بن مظاهر فرمود ای حمار غدار نماز پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمی شود و از تو قبول خواهد شد؟!!
حصین بر حبیب حمله کرد حبیب نیز مانند شیر بر او تاخت و شمشیر بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حصین از روی اسب بر زمین افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدی کردند و او را از چنگ حبیب ربودند پس حبیب رجز خواند و فرمود:
چه خواهد کرد در راه خداوند
مبارز خواست از آن قوم گمراه
که بر نام آوران تنگ آمدی کار
همی مرد از سر مرکب جدا کرد
فکند از آن جماعت جمع بسیار
ببین اخلاص این پیر هنرمند
رجز خواند و نسب فرمود آنگاه
چنان رزمی نمود آن پیر هشیار
سر شمشیر آن پیر جوان مرد
به تیغ تیز در آن رزم و پیکار
🥀حبیب مبارزه سختی نمود تا آنکه به روایتی شصت و دو تن را به خاک هلاکت افکند، سپس مردی از بنی تمیم که او را “بدیل بن صریم” می گفتند بر آن جناب حمله کرد و شمشیر بر سر مبارکش زد و شخصی دیگر از بنی تمیم نیز بر آن بزرگوار زد که او را بر زمین افکند حبیب خواست تا برخیزد که حصین بن تمیم شمشیر بر سر او زد که او را از کار انداخت پس آن مرد تمیمی فرود آمد و سر مبارکش را از تن جدا کرد.
🔹حصین گفت که من شریک توام در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب خود آویزم و جولان دهم تا مردم بدانند که من در قتل او شرکت کرده ام آنگاه بگیر آنرا و ببر به نزد عبیدالله بن زیاد برای اخذ جایزه، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت و در لشکر جولانی داد و به او رد کرد.
🔸حضرت زهیر:
زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پش از شروع محرم، از دیدار حسین(علیه السلام ) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(علیه السلام ) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه چنان پیش رفت که به یکی از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد.
🥀وفاداری زهیر به جایی رسید که در شب عاشورا به امام حسین (علیه السلام) گفت : اگر هزار بار در راه تو کشته شوم و دوباره زنده شوم دست از تو برنمی دارم .
در هنگام شهادت او در ظهر عاشورا ، امام حسین (علیه السلام) به بالین او آمد و فرمود :
ای زهیر خداوند تو را در پیشگاه قرب خود قرار دهد و دو قاتل تو را لعنت کند.
🌴حضرت عبدالله بن حسن:
در میان کودکان حرم، کودکی بود که هنوز به آن صورت بزرگ نشده بود. (می گویند 8 یا 11 ساله بود)، او همینکه عموی خود(حضرت امام حسین علیه السلام ) را ناراحت و غمدیده دید، چنان ناراحت شد که گفت: می خواهم عمویم را یاری کنم. دوان دوان بطرف عموی بزرگوارش دوید. (امام(علیه السلام ) در میدان جنگ بود).
🍃حضرت زینب(سلام الله علیها ) به دنبالش آمد تا او را باز دارد.
♻️ امام حسین(علیه السلام ) هم فرمود: ای خواهر، عبدالله را نگهدار، مبادا آنکه در میدان بلاخیز آید و مبادا مورد هدف دشمنان قرار گیرد.
ولی عبدالله همچنان اصرار داشت تا همراه عمویش باشد. او می گ
فت: بخدا قسم، از عمویم جدا نخواهم شد. هرچه زینب کبری(سلام الله علیها ) تلاش کرد نتوانست مانع او شود.
💢او خود را به عمویش رساند. همینکه دشمن خواست شمشیری به جان مبارک امام حسین(علیه السلام ) فرود آورد، عبدالله فریاد زد: وای به حال تو ای زنازاده. می خواهی عموی مرا بکشی. تا دشمن شمشیر خود را فرود آورد، عبدالله دست خود را جلو شمشیر دراز کرد و شمشیر دست او را قطع کرد بطوری که پوست آویزان شد. و فریاد می زد: یا ابتا یا عمّا. پدرجان عموجان …😔😭
🥀امام حسین(علیه السلام )، عبدالله را به سینه گرفت و فرمود: ای عزیز برادر، صبر کن خداوند تو را به پدرانت ملحق گرداند. در حالی که در دامن عموی بزرگوارش بود،
حرمله ملعون با تیری سه شعبه و زهر آگین گلوی مبارک او را هدف قرار داد و بشهادت رسانید. 😢😭
سر می نهد تمام فلک زیر پای او
دل می برد ز اهل حرم جلوه های او
عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت
با این حساب عالم و آدم گدای او
انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی
هر لحظه می تپد دل زینب برای او
او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر
تا با حسین می گذرد لحظه های او
بالاتر از تمامی افلاک می نشست
وقتی که بود شانۀ عباس جای او
نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود
بوی مدینه می رسد از کربلای او
مثل رقیه روح و روان حسین بود
او همچو عمه دل نگران حسین بود
از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو
از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو
با سن و سال کوچکم آماده ام عمو
افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو
حالا زمان مردی و پیکارم آمده
بابایم از مدینه به دیدارم آمده
کشته شدن به راه تو باشد سعادتم
چشم انتظار لحظه پاک شهادتم
من هم مدافع حرمم، از ارادتم
هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم
ابن الحسن فدای جراحات پیکرت
من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت 😔
دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو
در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو 😭
می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو
از خیمه آمدم که بمیرم برای تو
خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو
با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو
هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت
در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت
اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت
وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت 😭
دیدم که شمر روی تنت راه میرود
دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود 😭😭
دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما
این حنجرم فدای علی اصغرِ شما
امروز که فتادم عمو در برِ شما
شد زنده روضه های غمِ مادر شما 😭
از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو
از من بریده شد به رهت بازو ای عم
حاجت روا باشید ان شاءالله