گزارش کاروان ابا عبدالله الحسین(ع)
امروز ۲۷ ذی الحجه: منطقه #ذوحُسَم
ملاقات با حرابن یزید ریاحی👇👇👇
ذوحسم به ضم حاء و فتح سين و يا به ضم سين، و دينوري در «الخبار الطوال» آن را «ذوجشم» با شين و ضم هر دو ضبط كرده است،
و اين نام كوهي است كه نعمان ابن منذر در آنجا شكار ميكرده است.
روز يكشنبه مطابق با بيست و هفتم از ماه ذي الحجه، امام حسین عليه السلام وارد اين منزل شد و دستور داد كه خيمهها را در اين مكان برپا كردند.
حُر ابن يزيد ریاحی با هزار سوار هنگام ظهر از گرد راه فرارسيد و برابر امام عليه السلام با لشكريانش قرار گرفت
امام حسین رو به اصحاب خود كرد و فرمود:
اين گروه را سيراب كنيد و اسبان آنان را نيز آب دهيد! ياران امام عليه السلام فرمان بردند و لشكريان حر را و حتي اسبان آنان را نيز سيراب كردند!
علي ابن طعان ميگويد:
من از جمله ياران حر ابن يزيد بودم كه در آخرين لحظات به او پيوستم، امام حسین چون تشنگي من و اسبم را مشاهده كرد، فرمود:
«انخ الراوية» و راويه نزد ما مشگ آب را گويند، و من مراد حضرت را متوجه نشدم،
سپس فرمود: شترت را بخوابان پس من آن شتر كه مشگ آب را حمل ميكرد، خواباندم.
امام فرمود: آب بنوش، من چون خواستم آب بنوشم، آب از دهانه ي مشگ ميريخت و نمي توانستم به راحتي آب بياشامم.
امام فرمود: دهانه ي مشگ را جمع كن، كه من نتوانستم، ناگهان امام از جاي برخاست و دهانه ي مشگ را جمع كرد تا من و اسبم آب نوشيديم!
هنگام نماز ظهر فرارسيد، امام حسین به مؤذن خود حَجاج ابن مسروق جعفي دستور داد تا اذان بگويد،
او اذان گفت، و چون هنگام اقامه نماز شد امام حسين عليه السلام در حالي كه ردائي بر دوش و پيراهني بر تن داشت از خيمه بيرون آمد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:👇👇
اي مردم! با معذرت به پيشگاه پروردگار شما، من بسوي شما نيامدم تا اينكه نامههاي شما به من رسيد و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند كه به نزد شما آيم و گفتيد كه ما امام نداريم، باشد كه بوسيله ي من خدا شما را هدايت كند، پس اگر بر سر عهد و پيمان خود هستيد من به شهر شمام ميآيم و اگر آمدنم را ناخوش ميداريد، من بازگردم.
@shiitehistory
گزارش کاروان ابا عبدالله الحسین(ع)
امروز ۲۷ ذی الحجه: منطقه #ذوحُسَم
ملاقات با حرابن یزید ریاحی👇👇👇
ذوحسم به ضم حاء و فتح سين و يا به ضم سين، و دينوري در «الخبار الطوال» آن را «ذوجشم» با شين و ضم هر دو ضبط كرده است،
و اين نام كوهي است كه نعمان ابن منذر در آنجا شكار ميكرده است.
روز يكشنبه مطابق با بيست و هفتم از ماه ذي الحجه، امام حسین عليه السلام وارد اين منزل شد و دستور داد كه خيمهها را در اين مكان برپا كردند.
حُر ابن يزيد ریاحی با هزار سوار هنگام ظهر از گرد راه فرارسيد و برابر امام عليه السلام با لشكريانش قرار گرفت
امام حسین رو به اصحاب خود كرد و فرمود:
اين گروه را سيراب كنيد و اسبان آنان را نيز آب دهيد! ياران امام عليه السلام فرمان بردند و لشكريان حر را و حتي اسبان آنان را نيز سيراب كردند!
علي ابن طعان ميگويد:
من از جمله ياران حر ابن يزيد بودم كه در آخرين لحظات به او پيوستم، امام حسین چون تشنگي من و اسبم را مشاهده كرد، فرمود:
«انخ الراوية» و راويه نزد ما مشگ آب را گويند، و من مراد حضرت را متوجه نشدم،
سپس فرمود: شترت را بخوابان پس من آن شتر كه مشگ آب را حمل ميكرد، خواباندم.
امام فرمود: آب بنوش، من چون خواستم آب بنوشم، آب از دهانه ي مشگ ميريخت و نمي توانستم به راحتي آب بياشامم.
امام فرمود: دهانه ي مشگ را جمع كن، كه من نتوانستم، ناگهان امام از جاي برخاست و دهانه ي مشگ را جمع كرد تا من و اسبم آب نوشيديم!
هنگام نماز ظهر فرارسيد، امام حسین به مؤذن خود حَجاج ابن مسروق جعفي دستور داد تا اذان بگويد،
او اذان گفت، و چون هنگام اقامه نماز شد امام حسين عليه السلام در حالي كه ردائي بر دوش و پيراهني بر تن داشت از خيمه بيرون آمد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:👇👇
اي مردم! با معذرت به پيشگاه پروردگار شما، من بسوي شما نيامدم تا اينكه نامههاي شما به من رسيد و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند كه به نزد شما آيم و گفتيد كه ما امام نداريم، باشد كه بوسيله ي من خدا شما را هدايت كند، پس اگر بر سر عهد و پيمان خود هستيد من به شهر شمام ميآيم و اگر آمدنم را ناخوش ميداريد، من بازگردم.
لشگریان هچنان در سكوت معني دار خود فرورفته بودند، پس امام به موذن دستور داد كه اقامه بگويد، او اقامه ي نماز ظهر را گفت، و امام عليه السلام به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز ميگزاري؟ حر در پاسخ گفت: خير ما به شما اقتدا خواهيم كرد! پس امام حسين عليه السلام نماز ظهر راخواند و به جايگاه خود بازگشت، و حر ابن يزيد به خيمه اي كه برايش افراشته بودند وارد شد.
در آن آفتاب سوزان، هر سواري لجام اسب خود را گرفته و در سايه ي آن به زمين نشست تا هنگام عصر شد و امام دستور داد كه اعلان نماز عصر نمودند و نماز عصر را بجاي آورد و روي به مردم كرده و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم! اگر تقوي را پيشه سازيد و حق را براي كساني كه اهليت آن را دارند بشناسيد، خدا را خشنود ميسازيد، ما اهل بيت سزاوارتر به ولايت بر شما هستيم از مدعياني كه ادعاي حقي را ميكنند كه مربوط به آنها نيست و رفتارشان با شما بر اساس عدالت نيست و در حق شما جفا روا ميدارند، اگر شما براي ما چنين حقي را قائل نيستيد و تمايلي به اطاعت از ما نداريد و نامههاي شما با گفتارتان و آرائتان يكي نيست، من از همين جا باز خواهم گشت.
حر ابن يزيد گفت: من از اين نامههايي كه شما فرموديد، اطلاعي ندارم! امام حسين عليه السلام به عقبة ابن سمعان فرمود: آن دو خورجين كه نامههاي اهل كوفه در آن است بياور.
عقبه آن دو خورجين را كه پر از نامه بود آورد و نامهها را بيرون آورده و نزد حر گذاشت.
حر گفت: ما از جمله نويسندگان نامهها نبوديم، و ما مأموريت داريم به محض روبرو شدن، شما را به نزد عبيدالله ابن زياد ببريم.
امام حسين عليه السلام فرمود: مرگ به تو از اين پيشنهاد، نزديكتر است
سپس امام به يارانش فرمود: برخيزيد و سوار شويد، پس آنها سوار شدند و اهل بيت نيز سوار گشتند، پس امام به همراهانش فرمود: بازگرديد! و چون خواستند بازگردند،
حر و همراهانش مانع شدند.
امام حسين عليه السلام به حر فرمود: مادرت در سوگت بگريد! چه ميخواهي؟ حر گفت: اگر جز شما در اين حال با من چنين سخني ميگفت در نمي گذشتم! ولي بخدا سوگند كه نمي توانم نام مادر شما را جز به نيكي ببرم
امام عليه السلام باز فرمود: چه ميخواهي؟
حر گفت: شما را بايد نزد عبيدالله ابن زياد ببرم!
امام فرمود: بخدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد.
حر گفت: بخدا سوگند هرگز شما را رها نكنم.
و تا سه مرتبه اين سخنان رد و بدل گرديد.
حر ادامه داد؛ من مأمور به جنگ با شما نيستم ولي مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به كوفه برم،
پس اگر شما از آمدن خودداري ميكنيد راهي را انتخاب كنيد كه به كوفه ختم نشود و به مدينه هم پايان نيابد، تا من نامه اي براي عبيدالله ابن زیاد بنويسم و