گزارش کاروان ابا عبدالله الحسین(ع)
امروز۲۸ ذی الحجه: منطقه #عذیب_الهجانات 👇👇👇
«عذيب الهجانات» نام وادي است منسوب به بني تميم و فاصله ي آن تا قادسيه شش ميل است.
روز دوشنبه بيست و هشتم ماه ذيحجه امام حسین عليه السلام بر اين منزل وارد شدند كه ناگهان چهار سوار به نامهاي
👈نافع ابن هلال
👈 مجمع ابن عبدالله
👈عمرو ابن خالد و
👈طرماح ابن عدی در حالي كه اسب نافع ابن هلال را كه («كامل» نام داشت) يدك كرده بودند، از راه رسيدند، و راهنماي آنها طرماح ابن عدی بود
هنگامي كه بر امام حسين عليه السلام وارد شدند،
حُر روي به آنها كرد و گفت: اين چند تن از مردم كوفه اند، من آنها را بازداشت كرده و يا به كوفه بر ميگردانم.
امام عليه السلام فرمود: من اجازه ي چنين كاري را به تو نمي دهم، و همانطوري كه خود را از گزند تو حفظ ميكنم از آنان نيز محافظت خواهم كرد، زيرا اينها ياران منند همانند اصحابي كه با من از مدينه آمدند، پس اگر بر آن پيمان كه با من بستي، استواري آنها را رها كن، و گرنه با تو ميجنگم.
حُر از بازداشت آنها صرف نظر كرد.
امام حسين عليه السلام به آنها فرمود كه: از كوفه برايم سخن بگوييد؟
مجمع ابن عبدالله عايذي گفت: به اشراف كوفه رشوههايي گزاف دادند و چشم مال پرست آنها را پر كردند تا دلهاي آنان را نسبت به بني اميه نرم كرده باشند، و اينك يك دل و يک زبان با تو دشمني ميورزند، اما ساير مردم دلشان با توست ولي فردا شمشيرهايشان به روي تو كشيده خواهد شد!
آنگاه امام حسین عليه السلام درباره ي قاصد خود، قيس ابن مسهر صيداوي، پرسيد.
گفتند: او را حصين ابن تميم گرفت و نزد ابن زياد فرستاد و او دستور داد كه قيس تو و پدرت را ناسزا گويد، اما قيس بر منبر رفت و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به ياري تو خواند و آنان را از آمدنت با خبر كرد؛ ابن زياد دستور داد تا او را از بالاي قصر به زير افكندند.
در اين هنگام اشک در چشمان امام حسين عليه السلام حلقه زد و بر گونه اش جاري شد و اين آيه را قرائت كرد
👈 (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)
و گفت: خدايا بهشت را جايگاه ما و شيعيانمان قرار ده و ما را با ايشان در سراي رحمت خود جمع كن
سپس امام حسین عليه السلام روي به يارانش نمود و گفت:
كسي از شما راه ديگري را غير از اين راه ميشناسد؟
طرماح گفت: آري، اي پسر رسول خدا! من از راه آگاهم.
امام حسين عليه السلام فرمود: پيش رو. طرماح در جلو افتاد و آن حضرت در پي او رفتند و او شروع به خواندن اين رجز نمود:👇👇
طرماح به امام عليه السلام عرض كرد:
با شما ياران اندكي را ميبينم و همين لشكريان حر در مبارزه بر شما غالب آيند و من يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم، پرسيدم كه اينان كيانند؟ گفتند: لشكري است كه سرگرم سان هستند كه آماده ي جنگ با حسين گردند و من تاكنون چنين لشكر عظيمي را نديده بودم،👇👇
طرماح در ادامه گفت:
تو را بخدا سوگند تا تواني به آنان نزديک مشو و اگر خواهي كه در مأمني فرود آيي كه سنگر تو باشد تا تدبير كار خويش كني و تو را چاره ي كار معلوم گردد با من بيا تا او را در كوه «اجا» فرود آورم،
بخدا سوگند كه اين كوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسان و حمير و نعمان ابن منذر حفظ كرد، و بخدا سوگند هيچگاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم، قاصدي نزد قبيله ي طي در كوه «اجا» و «سلميٰ» بفرست، ده روز نگذرد كه قبيله ي طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناكرده اتفاقي رخ دهد من با تو پيمان ميبندم كه ده هزار مرد طائي پيش روي تو شمشير زنند، و تا زنده اند نگذارند دست هيچكس به تو رسد.
امام حسین عليه السلام فرمود: خداوند تو را و قبيله ات را جزاي خير دهد، ما و اين گروه، يعني اصحاب حر، پيماني بسته ايم كه نمي توانم از آن بازگردم و معلوم نيست عاقبت كار ما و آنها به كجا ميانجامد
طرماح ابن عدي ميگويد:
من با امام حسين عليه السلام وداع كرده و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براي كسان خويش از كوفه آذوقه آوردهام و نفقه ي آنها نزد من است، من ميروم و آذوقه ي آنها را ميرسانم و بعد بسوي تو بازمي گردم، و اگر به تو رسم البته تو را ياري خواهم كرد. امام حسین عليه السلام فرمود: اگر قصد ياري داري، شتاب كن، خدا تو را ببخشايد.
طرماح ميگويد: دانستم امام به ياري مردان محتاج است، نزد اهل خويش رفته و كار آنها را اصلاح نموده و وصيت كردم و در بازگشت شتاب كردم، اهل من از علت شتابم جويا شدند، مقصود خود را گفتم، و از راه بني ثعل روانه گرديدم تا به «عذيب الهجانات» رسيدم، سماعة ابن بدر را ملاقات كردم و او خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام را به من داد! پس من بازگشتم
از افراد مذکوربه غیر از طرماح ابن عدی الباقی دررکاب امام حسین(ع) در روز عاشورا شه