eitaa logo
تاریخ تشیع🇮🇷
163 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
32 فایل
کانال تاریخ تشیع همراه با عالیترین مطالب در حوزه های تاریخ، علوم سیاسی، اجتماعی، هنر، ادبیات، نجوم، دانستنیها، فایلها + پی دی اف تمامی مطالب معتبر هستند همراه با مرجع، منابع آورده می شوند. نظرات وپیشنهادات مدیرکانال: @uwiyut
مشاهده در ایتا
دانلود
✅بسم الله الرحمن الرحیم 📚   قصه شب ✍این داستان:   خلیفه پیغمبر کجاست⁉️
🔷در زمان خلافت  جمعی از نصارا ی روم که راهب آنان (پیشوای روحانی ارامنه) نیز در میانشان بود وارد مدینه شد.🕌 🔶  ظرفی مقداری طلا و نقره همراه داشت و برای حل مشکلات خویش همگی به  رفتند. ♦️  با جمعی از مهاجر در آنجا اجتماع کرده بودند.
🔶  با یاران خود با آن جمعیت ملاقات کرد و با یک پیک آنان مصافحه نمودند 👳‍♂ سپس گفت:  کدام یک از شما خلیفه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امین دینتان هستید؟⁉️ 🌀کسانی که در مسجد بودند را معرفی کردند. 👳‍♂ راهب در مقابل او قرارگرفته و گفت:   نام تو چیست؟❓
👳‍♂راهب:  نام دیگرت چیست؟❓ 🔹ابوبکر: صدیق. 👳‍♂راهب: نام دیگرت ❓ 🔹ابوبکر: من نام دیگری برای خود سراغ ندارم!!. 👳‍♂راهب:  آن کسی که من می‌خواهم تو نیستی!🚫 🔹ابوبکر: خب بگو بدانم حاجت تو چیست؟❓
👳‍♂راهب: من از سرزمین # روم آمده‌ام تا مسائلی از امین این امت پرسش کنم ⚠️اگر پاسخ صحیح داد شوم و این طلا و نقره‌ها را هم به او بدهم که میان شما تقسیم کند و آنچه به من دستور داد اطاعت نمایم. 🚫و اگر جواب نداد مال‌ها را می‌برم و ! 🔹ابوبکر:  مسائل خود را سؤال کن.
👳‍♂راهب:  نه بخدا قسم تا به من امان ندهید پرسش نمی کنم! 🔹ابوبکر: بگو تو در امان هستی. 👳‍♂راهب: من سه مسئله دارم 1⃣ اول اینکه بگو بدانم آنچه از برای خدا نیست چیست؟⁉️ 2⃣دوم:  چیزی که نزد خدا نیست چه می‌باشد؟⁉️ 3⃣سوم:  بگو بدانم چه مطلبی است که خدا آن را نمی داند.؟❓❓
♦️ کمی فکر کرد و بدنش به لرزه افتاد گفت:عُمر را بیاورید 💠او نیز آمد و سؤالات را گوش کرد اما بدنش بلرزه افتاد و گفت:  نمیدانم. 🔷ابوبکر گفت: عثمان را بیاورید 💠 او نیز آمد و پس از شنیدن پرسشها سر خود را پائین انداخت و گفت:  من هم نمیدانم. ✍و همه متحیرانه سر به زیر شدند!!
👳‍♂راهب: آه که شما مقام بزرگی را اشغال کرده اید و هیچ لیاقت و قدرت اداره آن را ندارید! 💠پس  برخاست برود، فریاد زد: ای دشمن خدا اگر امان نداشتی زمین را از خون تو رنگین می‌کردم!🗡
✳️  که وضع را اینطور دید فورا به خانه  (علیه السلام) رفت 🔺و جریان را به عرض آن حضرت رسانید. 🖊 (علیه السلام) هم به مسجد آمد وقتی که حاضرین چشمشان به آن حضرت افتاد  همه صدایشان به « الله اکبر» بلندشد ♦️و حمد خدا را گفتند و به احترام آن حضرت بلندشدند!
🔷ابوبکر: ای راهب سؤالات خود را بگو که مطلوب و حریف تو این مرد است (و به  -علیه السلام اشاره کرد). 👳‍♂راهب به آن حضرت رو کرده گفت:  ای جوان نام تو چیست؟.❓ ✳️علی (علیه السلام): نام من نزد یهودیان « الیا »، و نزد نصارا «ایلیا» و نزد پدرم «علی» و نزد مادرم «حیدر»است.
👳‍♂راهب: با پیغمبر تان چه نسبتی داری؟⁉️ ✳️علی (علیه السلام):  او برادر و پدر زن و پسرعمو من می‌باشد. 👳‍♂راهب:  بخدای  (علیه السلام) قسم که آن کسی که من می‌خواستم تو هستی. ✍اکنون سؤالات مرا پاسخ بده: 1⃣ آنچه از برای خدا نیست چیست❓ 2⃣ و آنچه نزد خدا نیست چیست؟ ❓ 3⃣و آنچه را خدا نمی داند چیست؟❓
✅علی (علیه السلام)فرمود: ❇️آنچه از برای خدا نیست این است که خدا یکی است و و برای او نیست// ❇️و آنچه نزد خدا نیست است که نزد خدا نبوده و او به کسی نمی نماید// ❇️و آنچه را خدا نمی داند است که خداوند برای خود در حکومت خود کسی را نمی داند.//