eitaa logo
تاریخ تشیع
177 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
28 فایل
کانال تاریخ تشیع همراه با عالیترین مطالب در حوزه های تاریخ، علوم سیاسی، اجتماعی، هنر، ادبیات، نجوم، دانستنیها، فایلها + پی دی اف تمامی مطالب معتبر هستند همراه با مرجع، منابع آورده می شوند. نظرات وپیشنهادات مدیرکانال: @uwiyut
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓سال ۱۳۲۴ شمسی بود. چند ماه از پایان جنگ جهانی دوم می‌گذشت.📎 🙎‍♂ بیماری پسر خردسال وزیر کشور شدت گرفته بود.
👨‍🔬اطبای بزرگی را به بالینش آوردند. از جمله دو پزشک سرشناس و روس که در طبابت می‌کردند. ❎ اما آن دو نفر هم نتوانستند پسرک را مداوا کنند. حتی بیماری او را هم تشخیص ندادند. 💉🧪
👑وزیر با وجودی که بود عاقبت به سفارش یکی از نزدیکانش به علیه السلام متوسل شد 💫💫💫💫 ✅و نذر کرد اگر پسرش خوب شود ده روز مجلس بگیرد.
🙍‍♂پسرک در میان بهت و ناباوری پدر و مادر و اطرافیانش شد. 🩺 کوچک ترین اثری از بیماری باقی نماند. ⚡️⚡️⚡️⚡️ 🌕 زمان ادای نذر بود. اما در این میان مشکلی پیش آمد. 🔷کسی از منبری‌های حاضر نبود در مجلس وزیر روضه بخواند. ✍ چون وزیر و اطرافیانش از اشراف و اعیان بودند و منبری‌ها فکر می‌کردند مطلبی در خور مجلس آن‌ها ندارند.
👮‍♂رئیس پلیس که از قضیه مطلع شده بود به دفتر رفت و گفت: 🔷 قربان شنیده‌ام مشکلی برایتان پیش آمده، اگر اجازه دهید به شما کمک کنم! 👑سرهنگ! تو می‌دونی مشکل من چیه؟ ⁉️ 🔷 بله قربان! شما دنبال یک روحانی روضه خوان هستید. من یک نفر سراغ دارم!
👑وزیر کشور بی اختیار از پشت میز بلند شد. - جدی می‌گی؟ اسمش چیه؟ اهل کابله؟ ⁉️ 🔷- ایرانیه! در زندان بزرگ کابل محبوسه. همون معروف به مسجد گوهرشاد. 👑وزیر سری تکان داد و گفت: بله یادم اومد. الان ده سالی می‌شه افغانستان زندانیه درسته؟⁉️ 🔷 همین طوره قربان! اگر اجازه بدید اونو برای به منزل شما دعوت کنم.
👑 بسیار خوب! ولی این دعوت به زور و اکراه نباشه. اگر قبول نکرد مجبورش نکن. 🔷 اطاعت می‌شه. اجازه مرخصی می‌دید؟❓ 👑 برو! اگر قبول کرد بهش بگو ما ده روز برنامه داریم. ✍هر روز ساعت ۱۰ صبح بیارش منزل ما، ظهر برش گردون زندان.
👮‍♂رئیس پلیس با سرعت خودش را به زندان رساند. 🔹 رئیس زندان به استقبالش آمد. 🏛 آن‌ها به داخل بند عمومی زندان رفتند. در حال آموزش به دو نفر از زندانیان جوان بود.
🔗زندان ۲۵۰۰ زندانی داشت. جثه نحیفی داشت. اما خیلی و ملا بود. صدای رسا و گرمی هم داشت. 💫💫💫💫💫 👮‍♂رئیس پلیس کابل همه چیز را در مورد او می‌دانست. معاون شیعه اش این اطلاعات را در اختیارش گذاشته بود. 🔻🔻🔻🔻🔻 ✍ قضیه ی روضه ی وزیر را برای تعریف کرد.
👳‍♂شیخ بهلول هم بی هیچ شرط و شروطی پذیرفت. 👮‍♂رئیس پلیس با خوشحالی گفت: خدا روشکر! اگر موافقت نمی کردید. پیش وزیر کشور سرافکنده می‌شدم. خیلی ممنون! فردا صبح میام دنبالتون.
🔷صبح روز بعد رئیس پلیس کابل به زندان رفت. 🔻🔻 👳‍♂ را سوار ماشین کرد و به سمت خانه ی حرکت کرد. 💫💫💫 🏠 خانه ی وزیر در محله ی اعیان نشین و در دامنه کوه‌های مشرف به شهر قرار داشت. 🌀🌀🌀🌀 🚘ماشین وارد حیاطی بزرگ وپوشیده از دار و درخت شد. خانه ی وزیر نزدیک کاخ ظاهر شاه بود. 👳‍♂ را به تالار بزرگ بردند.
🔹جمعیت زیادی آمده بودند. 👳‍♂ نگاه  که به جمعیت افتاد ناراحت شد. 🔻🔻🔻 👑وزیر کشور که متوجه ناراحتی او شده بود گفت: حضرت آقا! شما از چیزی ناراحت هستید؟❓❓ 🔺🔺 👳‍♂ به جمعیت حاضر در تالار اشاره کرد. و گفت:  جناب وزیر نگاه کنید.! زن و مرد با هم هستند. کنار هم نشسته اند. وضعیت خانم‌ها درست نیست.⛔️⛔️
👳‍♂سپس ادامه داد:  شنیده‌ام پسرتان را شفا داده. ✍ شما هم نذر کرده اید روضه بخوانید. در ضمن کسی هم حاضر نشده در مجلس شما منبر برود. 👈حالا که من منبر می‌روم شرطی دارم! 👑چه شرطی؟ ⁉️⁉️ 👳‍♂:  زنان و مردان را از هم جدا کنید. خانم‌ها هم وضعیت را درست کردند. 👑 فقط همین؟! ⁉️ 👳‍♂: بله!
👑به دستور پرده ای میان تالار کشیده شد. 🌀🌀🌀🌀 ✔️ زن و مرد از هم جدا شدند. 🧕 خانم‌ها را درست کردند. 💫💫💫 👳‍♂ شنید وزیر به خدمتکاران دستور می‌داد وضعیت تالار تا پایان ده روز به همان شکل باشد. 🔸🔸🔸🔸 ✅ سرانجام سکوت تالار را فراگرفت. شیخ بهلول روضه ی امام حسین «ع» را شروع کرد.
❇️جمعیت تحت تأثیر قرار گرفته بودند. ✳️ بعضی زن و مردها در گوشه و کنار آهسته می‌کردند. 💫💫💫💫💫💫 📖 که تمام شد؛ یک سینی بزرگ پر از انواع میوه‌های فصل جلوی گذاشتند.🍓🍑🍊🍐🍒 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 👳‍♂ # شیخ_بهلول نگاهی به میوه‌ها انداخت. در همان لحظه به یاد رفقای خود افتاد. ♦️می‌دانست مدتهاست میوه ی درست و حسابی نخورده اند. سینی را پس زد.
👑وزیر نزدیک شد و گفت: دیگه چی شده جناب شیخ؟ چرا میوه میل نمی کنید؟⁉️ ♦️♦️♦️♦️ 👳‍♂:  به شرطی می‌خورم که برای رفقای من هم از این میوه‌ها ببرید! 🍑🍒🍈 👑وزیر خندید. دستی به پشت بهلول زد وگفت: همین! نگران نباشید. شما ۹ روز باقی را بیایید تا نذر ما ادا شود. دستور می‌دهم هر روز برای هم بندهای شما میوه ببرند. 🥦🍑🍒🥭 از همین میوه ها! حالا راضی شدید؟⁉️ 👳‍♂: بله!
🌙شب هنگام دور جمع شده بودند. ⚡️آمده بودند از او تشکر کنند. آنها مدت‌ها بود میوه‌هایی به آن خوشمزگی نخورده بودند. 🍑🍒🫐🍐
دوستان!!! ✍ یعنی این! یعنی همین کاری که انجام داد 1⃣✅با اینکه زندانی بود، کاری کرد که اهالی مجلس را درست کنند 2⃣✅و هم اینکه وقتی از زندان به تالار وزیر رفت رفقای زندانی اش را فراموش نکرد//
📚منبع: اعجوبه عصر بهلول قرن چهاردهم، سید عباس موسوی مطلق، انتشارات نجبا، صفحه ۱۰۹ سال نشر ۱۳۸۱،
خسته نباشید
🔷پــــــایــــــان نـــشـــــســــــــت🔷
🔷بسمه تعالی🔷 ✍:  نشانه های غیرت 📖:  این داستان:   تحریم نان!!
♦️بیرون نانوایی منتظر ماند تا مشتری‌ها بروند. 🌀🌀🌀 🔸نمی خواست در حضور جمع با نانوا صحبت کند. 💫💫 🧕ساعتی بعد با رفتن آخرین مشتری وارد نانوایی شد و  سلام کرد.
🧑‍🍳نانوا که مشغول شمردن پول‌های داخل بود با دیدن او عصبانی شد وگفت: لااله الا الله! باز که تو سرو کله ات پیدا شد. مثل این که حرف حساب حالیت نمیشه. 💫💫 🧕:  حرف حساب اینه که شما بدهکارید! ❗️❗️ 🧑‍🍳هزار بار گفتم. بازم می‌گم من زمین این خراب شده رو از خریدم. دارم. 🌀🌀 🧕: پولشو که ندادی! 🧑‍🍳: دادم! 🧕: دروغ می‌گی! اگه داده بودی می‌گفت.
🧑‍🍳نانوا پولها را داخل دخل ریخت و به طرف زن رفت. 🧑‍🍳برو بیرون! نمی خوام دست رو زن بلند کنم. 🌀🌀🌀 🧕زن از ترس عقب عقب رفت و در همان حال گفت: ازت شکایت می‌کنم!❗️ 🧑‍🍳 راه باز و جاده دراز! هر غلطی می‌خوای بکن. برو کلانتری. 💫💫💫💫 🧕:  کلانتری نمی رم.  یه جای دیگه ازت شکایت می‌کنم.