eitaa logo
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
201 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
329 ویدیو
7 فایل
🇮🇷 ﷽ 🇮🇷 کانال رسمی شهید مهدے نوروزے بهارے شیرسامرا ولادت:۶۱/۳/۱۵ شهادت:۹۳/۱۰/۲۰ محل شهادت:عوینات حومه سامرا؛عراق ‼ زیر نظر مستقیم بیت محترم شهید ‼ خادم کانال(انتقاد،خاطره،و...) @Shahid_haj_mahdi_noroozi_bahari @banooy_bineshan (تبادل)👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 شهید علی تجلایی🌷 پرسیدم:‌«علی تو خوش‌بختی؟» گفت: راستش رو بگم؟ گفتم: "خب پس جواب مشخص شد. " گفت : "ناراحت نمی‌شی؟ " گفتم : "معلوم شد دیگه." گفت: "در مقایسه با مردهای دیگه خیلی خوشبختم اما اگه منظورت اون خوش‌بختی ایده‌آله، خوب اون خوشبختی فقط با شهادت به دست می‌آد. دعا کن به اون خوش بختی برسم." می‌دانم علی من حالا واقعا خوشبخت است. به روایت #همسر_شهید 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ میگفت :وقتی به شما میگم که میخوام برم سوریه کسی نباید جلوی رفتنم رو بگیره .هر کسی که با رفتن به سوریه و دفاع از حرم مخالفه باید کل گریه هایی که تو محرم و عزای حسین میکنه بریزه دور ،میدونی چرا؟چون کسی که از ته دل داره برای آقا گریه میکنه برای غریبی و تنهایی اقاست ،داره گریه میکنه و میگه آقا ای کاش ما هم اون موقع بودیم تا به شما یاری میکردیم.الان هم همون وضعیت هست خانم زینب کبری غریب و تنهاست و هل من ناصر گفته . حالا دیگه ای کاشی وجود نداره من صدای حسین زمانم رو شنیدم و باید برم. 🌷 راوی: 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ آسید قبل از رفتن به سوریه گفت: اونجا هوا اینقدر سرده که لوله های آب یخ میبنده وبرای استفاده از آب جهت شستشو و خوردن باید ابتدا به دفعات زیاد آبی که غیر قابل استفاده هست رو جوش آورد وریخت روی لوله های آب که یخ لوله باز بشه وآب ازش جاری بشه تابتونیم از آب تمیز برای خوردن استفاده کنیم.. میگفت : صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین بلند شده خوب گوش کن این ندا را میشنوی بار دیگر این امام حسین (علیه السلام) است که طلب یاری میکند آیا نباید گوش کنم؟!!! ومن در مقابل استدلال منطقی و حرف از دل برآمده اش سخنی نداشتم که به زبان آورم. 🌷 راوی: 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍حاج آقا در ازدواج بچه ها همیشه توصیه میکردند به بچه مسجدی یعنی خواستگار که می آمد، می گفتند همین که بچه مسجدی باشد کفایت می کند. تقید و ایمانش خوب باشد.ایمان را مهمترین محک می دانستند. ما اعتقاد داریم فرد وقتی ازدواج میکند رزقـــــش تضمین شده است. با ازدواج رزق افـــــزایش پیدا میکند. در برگزاری مراسم عروسی بچه ها هم با خانواده ای که وصلت می کردیم کاملا همراهی می کردیم. روی مسائل مادی اصلا بحثی نداشتیم. راوے : 🌷 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ پیکر را که آوردند دنبال امین می‌دویدم. نگذاشتم مادرم متوجه شود، فقط گفتم بگذارید با امین تنها باشم. مکانی در معراج شهدا با هم تنها ماندیم. گفتم «امینم؛ این رسمش نبود! تو راضی نبودی حتی دست‌هایم با چاقوی آشپزخانه زخم شود. یادت هست وقتی دستم کمترین خراشی برمی‌داشت روی سینه‌ات می‌‌زدیی و می‌گفتی شوهرت بمیرد زهرا جان! تو که تحمل ناراحتی من را نداشتی چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟» خیلی گریه کردم. انگار که از کسی خیلی ناراحت و دلگیر باشی برایش گلایه می‌کردم و می‌گفتم این رسمش نبود بی‌معرفت! خدا شاهد است دیدم از گوشه چشمش یک قطره اشک بیرون زد...  اولین سفر که برگشت هنوز صورتش خوب نشده بود. قول داده بود دفعه بعد که برمی‌گردد صورتش هم خوب شود. راست می‌گفت در معراج صورتش را دقت کردم خدا را شکر خراشیدگی‌اش محو شده بود... گفتم که من به صورت امین حساس بودم... تا جان در بدن داشتم صورتش را برای آخرین‌بار سیر نگاه کردم... می‌دانستم این لحظات دیگر هیچ‌گاه تکرار نمی‌شود. تصویر امین آنقدر بزرگ بود که قاب چشم‌هایم برای دیدنش کم بود! بوسه‌ بارانش کردم و از امین جدا شدم. راوی : 🌷 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند گفت:《نه بهتر است چند دست لباس تو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》 اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم بیایند منزلمان 🌷 راوی : 🆔 @shire_samera
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #سیره_شهدا شهید نریمانی شش ماه از من بزرگتر هستند ولی از لحاظ درسی و تحصیلی در یک سال بودیم و نخستین اعزام شهید سال 92 بود و زمانی که بنده باردار بودم و نمی‌دانستم کجا می‌خواهند بروند. زمان‌هانی بود که ماموریت آقا محمود سه هفته طول می‌کشید و من هیچ سوالی درباره مکان ماموریت ایشان نمی‌کردم ولی خیلی سخت بود و اوقاتی از نحوه چمدان جمع کردن شهید نریمانی متوجه اعزام ایشان می‌شدم و همیشه شهید می‌گفتند: تحمل کنید و ارتباط‌ با شهید تنها تلفنی بود. زمان‌هایی که از خارج از کشور تماس می‌گرفتند متوجه تاخیر صدا می‌شدم و شک می‌کردم. اما روزی زمان اذان مغرب تماس گرفتند و همیشه شهید محمود نریمانی مقید به نماز اول وقت بود و در این موقع تمام کارهای خودشان را تعطیل می‌کردند و به همین دلیل از آقا محمود سوال کردم که موقع نماز تماس گرفتید؟! ایشان هول شد و گفت: نمازم را خواندم و بحث رو عوض کردند و این موقع بود که اطمینان یافتم ایشان خارج از کشور هستند. اطرافیان خیلی به من دلداری می‌دادند که هیچ نگران نباشم و بعد از دو ماه ایشان برگشت باز هیچ سوالی نکردم. #آخرین_تماس_تلفنی من روز قبل از شهادت با ایشون صحبت کردم، همیشه شبها زنگ می زد. ولی آن روز، برعکس روال همیشه ظهر زنگ زد و گفتم: پس حالا که صحبت کردیم شب زنگ نمی زنی؟ گفت: شاید زنگ نزنم، ولی خب شایدم زنگ زدم، تا ببینیم خدا چه می خواهد، روز بعد ، روز دهم مرداد ماه 95 طی انفجار مواد منفجره در حما به شهادت رسید. #شهید_محمود_نریمانی🌷 راوی : #همسر_شهید 🆔 @shire_samera