توئیت وزیر بهداشت بعد از سخنان رهبری 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

"{یه قطعه ی دلیِ آخر شبی} چشم من پی تو گشته حیران از همه به غیر تو گریزان چشم تو شبی ستاره باران آسمان شده خلاصه در آن من از تمام شبی بریدم تو را که دیدم میان چشم مستت چها ندیدم تو را که دیدم غم تو را همان شب که دل سپردم به جان خریدم قسم به جان تو من به جان رسیدم تو را که دیدم فرهادم که بردم از دل غم را شیرینی ولی نمیزنی دلم را☺️ آرامش کنار تو معنا شد دنیایم کنار تو زیبا شد من از تمام شبی بریدم تو را که دیدم میان چشم مستت چه ها ندیدم تورا که دیدم 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

و أنا " الطرید " الذے آویته.. همان رانده درمانده اے ام که پناهش دادے... #ابوحمزه_ثمالے☘ 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۱ شب قـ✨ـدر؛ فقط شب مناجات نیست! شب بــرنامه نوشــ📖ـتنه! این روزها وقت فکره، تا یه برنامه عالی برای یکسال آینده مون بچینیم یه برنامه آمـاده امضـ✍ــا! 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۱ #حتماگوش‌بدیم 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

🕊 نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز #حافظ 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

🕊 چشم پر اشک ز بی تابی دل شرح دهد...😭 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

🕊 غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست  پروانه پرش سوخت، ولى آبرویش شد ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست  #علی‌اکبر_لطیفیان 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

آدم ها سه دسته اند خام  پخته  سوخته  خام ها که هیچ پخته ها هم عقل معیشت دارند  و دنبال کار و زندگی حلال اند سوخته ها عاشق اند #شهید_مجید_پازوکی 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته * ح س ی ن * طوری که انگشتش زخم شده ازش پرسیدن: حاجی چکار می کنی؟ گفت: چون میسر نیست من را کام او عشق بازی می کنم با نام ِاو😭 خاطره ای از #شهید_مجید_پازوکی 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50

هر وقت از جستجو برمی گشتیم قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود، آب به آب نمی زد انگار دنبال یک جای خاص بود نزدیک ظهر روی یک تپه کوچک توی فکه نشسته بودیم، حالت مجید خیلی عجیب بود با تعجب به اطراف نگاه می کرد، یکدفعه بلند شد و گفت: پیدا کردم؛ این همان بلدوزره بعد هم سریع به آن سمت رفتیم، در کنار بلدوزر یک خاکریز کوچک بود؛ کمی آن طرف تر یک سیم خار دار قرار داشت مجید به آن سمت رفت، انگار اینجا را کاملا می شناخت خاک ها را کمی کنار زد، پیکر دو شهید گمنام در کنار سیم خاردار نمایان شد مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا می ریخت، آب ها را می ریخت و گریه می کرد می گفت: بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم مجید روضه خوان شده بود راوی: بچه های تفحص منبع: 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر 🕊👇👇👇👇🕊 https://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50