#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#منازل_کوفه_تا_شام
بیست و نهم ماه محرم عبور اسراء از آخرین منازل و رسیدن به پشت دروازه شام است.
سپاه روسیاه یزید ازترس حمایت شیعیان ازاهلبیت، اغلب از #بیراهه حرکت میکردند.
کاروان اسراء قبل ازشام به #شهرعسقلان واردشد.
"عسقلان مدینةبالشام وهی عروس الشام"
عسقلان راعروس شام نامیده بودند. #یعقوب_عسقلانی ملعون حاکم شهربود که درجنگ کربلا حاضربود وبالشکر بطرف شام آمد. وقتی به شهرخود رسید دستورداد شهررا آئین بستند ومردم لباس فاخرپوشیده واظهارفرح وشادی کنند.
بازارها رازینت کردند و سرچهارراه ها #مطرب ورقاصان به لهو ولعب وشرب خمرمشغول شدند واسراء راوارد کردند.
جناب زُریرخزاعی که بیخبربود وقتی نگاهش به اسراءافتاد وفهمید که آل الله هستند. گویی دنیابه سرش خراب شد، خدمت امام سجاد رسید وگفت چه خدمتی میتوانم بکنم؟
حضرت اورا دعاکردند وفرمودند پولی به نیزه داران بده تا ازمحامل فاصله بگیرند واگرلباس اضافه داری به اهل حرم بده تاخود رابهتر بپوشانند.
#زریر بدستور حضرت عمل کرد، ناگاه دیدکه شمراو رامسخره کرده ومیخندد. عصبانی شد وشمر رالعنت کرد. ملعون فریادزد اورا بزنید. مردم حمله کردند وسنگبارانش کردند بحدی که #بیهوش شد وتصور کردندکه مرده است.
نیمه شب بهوش آمد وخود رابه مسجدی رساندکه قبورانبیاء بود. دیدافرادی درحال گریه هستند. تعجب کرد وازحال آنان پرسید. گفتند اگر دوستدارحسینی برمصائب اوگریه کن.
همچنین نقل است درنزدیکی عسقلان هواچنان گرم بودکه #مرغ وماهی گداخته میشد.
لشکرپیوسته آب نوشیده ومرکبها راآب میدادند. زیرشکم مرکب آب میریختند وبقیه آن بزمین میریخت. امااطفال واهل حرم باجگری #سوزان طی مسیرمیکردند تابالاخره به پشت دروازه شام رسیدند.
📚طرازالمذهب ج۱ص۳۵۱
حضرت سکینه علیهاالسلام برمصائب پدرشان گریه میکردند. شتربان ملعون صدازد ای دخترخارجی ساکت باش. حضرت فرمود واأسفاه پدرجان تورا کشتند وخارجی خطابت میکنند. آن نانجیب #نازدانه راکشید واز روی #ناقه بزمین انداخت وحضرت بیهوش گشت.
وقتی بهوش آمد دید درتاریکی بیابان تنهاست پس فریادمیزد عمه جان زینب ودربیابان میدوید.
حامل رأس سیدالشهداء لحظه ای برای رفع خستگی نیزه رابزمین گذاشت امانیزه مثل #میخ بزمین فرو رفت ودیگربیرون نیامد. همه تعجب کردند عمرسعد گفت حکمتش راازعلی بن حسین بپرسید؟ امام سجاد فرمودند به عمه ام بگویید یکی ازاطفال #گمشده وجهت نگاه سرمطهر رادنبال کنید.
حضرت زینب خودرا ازشتر بزمین انداختند و روی خارهای بیابان میدویدند. تااینکه بالاسر اورسیده ودیدند سکینه ازهوش رفته است.
📚معالی السبطین ص۸۰۸و۸۱۴
🖤@shirintarinzekr 🖤
🏴 کانال شیرین ترازعسل ذکرحسین ع