شَدیداََ قباحت داره که #قُطبِعالمِاِمکان بگن..
اگر شیعیان ما به اندازه یک لیوان آب تشنه ما بودند ؛
ما ظهور می کردیم...
#شرمندگیِکثیر🚶♂
و اندکی خجالت😔
استغفرالله مِن جمیع الذنوب والآثام🤲😔
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 *این مستند را حتما تا آخر ببینید تا معروفان در آسمان ها را بهتر بشناسیم*
✅ *دلتان شکست واشکتان جاری شد ما را هم دعا کنید*
*اهالی کربلایی*
*نسل جنگ نسل یاران حسین وعاشورا بودند ، نسلی استثنایی، نسلی که راه های آسمان ها را از راه های زمین بهتر می شناختند*
*جنگ هشت ساله یک صحنه ای از نهضت عاشورا بود تا مردان مرد بی ادعا از مدعیان وساکتین و مرفهین و ...شناخت شود*
*هشت سال جنگ ، هشت سال برای غربال کردن و آزمونی بزرگ بود*
✅ *شهید سید علی سادات زواره ای را در این مستند بشناسیم*
28.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡ نماهنگ " بهترین بابا"
🌸 تقدیم به بهترین بابای دو عالم
🎵سرود فارسی-عربی "بهترین بابا" ، آمیخته ای از نمایش و سرود، با موضوع واقعه غدیر خم و هنرنمایی کودکان دهه نودی لاهیجان اجرا گردیده است.
➖"بهترین بابا"، ششمین اثر جبهه فرهنگی ضحی، پس از سرودهای " ممنونم آقا، فرزندان وطن، عمو قاسم، الوعده وفا و ساعتِ هشت" می باشد.
➖ سرود "بهترین بابا" با مشارکت مجموعه فرهنگی صاحب الزمان(عج) کشور عراق و با همکاری مرکز آفرینش های هنری بسیج گیلان تولید گردیده است.
📍دریافت فایل تصویری نماهنگ 👇
https://my.uupload.ir/dl/OD1pVnKm
📍دریافت فایل صوتی سرود👇
https://my.uupload.ir/dl/0j5EQXVo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی سنگهاش تموم شد اسلحه کشید شیطون رو آبکش کرد😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اولا جمعه نیست و شنبه است... دوما تهران نیست و پاریسه... 😏
خواستگاری کردن از دختر ملا
💫روزی ملا گاوی لاغر داشت که می خواست آن را به بازار شهر ببرد و بفروشد.
ملا به زنش گفت:
- این گاو لاغر به درد ما نمی خورد.
زن ملا چیزی نگفت و فقط به شوهرش و آن گاو نگاه کرد. ملانصرالدین ادامه داد:
- گاو را به بازار می برم تا به کسی بفروشم و از شرش خلاص شوم.
گاو همان طور که سرش پایین بود و دم تکان می داد، همراه ملا از حیاط بیرون رفت.
زن ملا به طرف در حیاط دوید و فریاد کشید:
- آهای ! با تو هستم! مگر صدایم را نمی شنوی؟
ملا برگشت و با چهره ای درهم کشیده گفت:
- چه خبره ؟! چرا فریاد می کشی؟
همسرش با همان صدای بلند گفت:
- بهتر است زود به خانه برگردی؛ چون قرار است برای دخترمان خواستگار بیاید.
ملانصرالدین که با شنیدن این خبر خوشحال شده بود، با مهربانی گفت:
- بسیار خوب؛ خیلی زود برمی گردم.
بعد هم به راه افتاد و زیرلب با خوش گفت:
- سال ها از وقت شوهر کردن دختره گذشته است. خدا کند خواستگار این دفعه ، او را بپسندد...
بازار شهر شلوغ بود و مردم همه چیز خرید و فرش می کردند؛ اما هیچ کس سراغ گاو ملا نمی آمد؛ چون خیلی لاغر و بی حال به نظر می رسید.
کم کم غروب می شد و ملانصرالدین که چند ساعتی برای فروش گاو فریاد بی نتیجه کشیده بود، خودش هم مثل گاو، خسته و بی حال در گوشه ای نشست.
مرد دلالی که زمان زیادی ملا را زیر نظر داشت و منتظر همین لحظه بود، جلو آمد و گفت:
- اگر من بتوانم این گاو مردنی را بفروشم، چه قدر به من می دهی؟
ملانصرالدین که باور نداشت کسی آن گاو را بخرد، بدون معطلی گفت:
- هر چه فروختی، نصف نصف شریک هستیم.
مرد دلال پذیرفت و چند قدم دورتر از ملا و گاوش ایستاد و فریاد کشید:
- آی مردم! بیایید که یک معامله سودمند در انتظارتان است.....
چند نفری که نزدیک او بودند ، دورش حلقه زدند. مرد دلال در حالی که با انگشت به گاو اشاره می کرد، گفت:
- یک گاو فروشی داریم که خیلی کم خوراک است. اما روزی ده من شیر میدهد و تازه، شش ماهه هم آبستن است. هر کس این گاو را بخرد، به زودی صاحب گوساله ای خواهد شد.
عاقبت ، یک نفر آدم زودباور که حرف دلال را درست می دانست، حاضر شد تا پول خوبی برای گاو بدهد.
ملانصرالدین با رضایت و خوش حالی فراوان از انجام آن معامله، به قولش عمل کرد و نصف پول را به مرد دلال داد. بعد هم با عجله به سوی خانه راه افتاد و زیرلب گفت:
- باید زودتر به خانه بروم تا از زبان تند و تلخ همسرم در امان باشم.
وقتی به خانه رسید، متوجه شد که خواستگاران ، قبل از او به خانه اش آمده اند. همسرش در حالی که تندتند از دخترشان تعریف می کرد ، به ملانصرالدین چشم غره رفت که چرا دیر آمدی؟
ملانصرالدین که هنوز هم از خوشحالی گاو بیرون نیامده بود، خواست زنش را راضی کند؛ برای همین بود که بدون مقدمه وارد گفت و گو شد:
- زنم درست می گوید و این دختر ما خیلی خوب و مفید است......
جوان خواستگار به خواهر و مادرش نگاه کرد. انگار که هیچ کدام آنان از حرف ملا سر در نیاوره بودند. زن ملا هم چشم درانیده بود و ملا را نگاه می کرد.
ملا که به یاد بازار گرمی مرد دلال افتاده بود، خواست حرف های او را تقلید کند و در ادامه حرف خودش گفت:
- از همه ی حرف ها من و همسرم که بگذریم، باید بگویم که دختر ما شش ماهه آبستن است و تا چند ماه دیگر صاحب یک بچه خواهد شد و....
همسر ملا هر چه را دم دستش بود، به سمت ملا پرتاب کرد و خواستگاران پا به فرار گذاشتند.
😂😂😂😂
🕊پیرمرد تو جاده یه جمله جالبی گفت
که حیفم اومد به شما هم نگم؛
زندگی مثل آب توی ليوانه ترک
خورده ميمونه...
بخوری تموم ميشه
نخوری حروم ميشه
از زندگيت لذّت ببر چون در
هر صورت تموم ميشه...
از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر !
به قول فامیل دور که میگفت:
آقای مجری
بهت یه نصیحت برادرانه میکنم
اگه زندگیت ته کشید
بشین با ته دیگش حال کن !
هی نگو به آخرش رسیدم...
لذّتِ دنیارو کسی بُرد که
هم بخشید هم پوشید هم خورد
هر کس که کیسهاش محکم گره خورد
خودش مُرد و ثروتش را دیگری برد ...!
https://eitaa.com/shmimyasfatmi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیابانهای جنگ زده منطقه «ترپ» در حومه پاریس پس از اعتراضات و ناآرامیهای اخیر...
به قول معروف ما هم خدایی داریم...
آیا میدانستی چندین جاسوسی و تحریک کننده به اغتشاشات در ایران که دستگیر شدند فرانسوی بودند⁉️
﹏﹏⃟🌻﹏﹏
📮 انتشارحداکثری با شما