41.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️دستورالعملی آسان برای افزایش رزق و روزی♥️
استادفرحزاد
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹شل وا نده
#قدر_خودتو_بدون #نوعروس_چشم_نامحرم_نشو #عروسک_پشت_ویترین_نباش #ارزون_نباش #عادی_نشو #دستمال_کاغذی_نباش #بیت_المال_نباش #طلا_باش_حلبی_نباش_خودت_باش_بدلی_نباش #حجاب_ارزش #حجاب_شخصیت #حجاب_عزت #حجاب_احترام #حجاب_اصالت #حجاب_پاکدامنی #غیرت_علوی #حجاب_فاطمی
#پیشنهاد_دانلود
👆👆👆👆👆👆👆👆
👌👌👌👌👌👌👌👌
✅✅✅✅✅✅✅
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔 این ویدئوی جالب تاکنون بیش از ۶۰ میلیون ویو خورده ❗️
یک لحظه تصور کنید جای این خودرو پراید بود😉😂
#عموفیدل🔻
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آقای اشکان خطیبی! احساس خوشبختی میکنید؟
#عموفیدل🔻
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📡 رادار 500 میلیون دلاری مخوف اسرائیل که توسط ایران منهدم شد
✅ ناگفتههایی از عملیات وعده صادق
📚داستان وعبرت 📚
🔆کنیز زیباروی و امام موسی کاظم
مرحوم مجلسی نقل کرده است: که هارون، خلیفه مقتدر و بیحیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود).
امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان میشوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم.
هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند.
مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب میگوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ،
جریان را به هارون گزارش داد.
هارون گفت:
به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است،
کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد.
هارون پرسید: تو را چه شده؟
گفت: خبر تازهای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز میخواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند میشود.
به او عرض کردم:
مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟
فرمود: با تو چه کار دارم؟
عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آوردهاند.
آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کارهاند؟!
نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرشهای نفیس در آن گسترده بود و حوریههای بسیار زیبا با لباسهای آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم.
با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟
گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم.
هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد.
از او پرسیدند: چرا چنین میکنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … .
راوی این داستان میگوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیهالسلام) رخ داد.
بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸