📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۲
... آخر هفته باز برگشتم به سمنان؛ فاطمه اما تهران مانده. بیشترِ وقتم را به مطالعه و تماشای مستند میگذرانم و توی ذهنم برنامههایم را مرور میکنم. این روزها، کلیپهایی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشوند که آدم از تماشای بعضیشان وحشت میکند؛ و من غمگین میشوم. مگر میشود آدمیزاد اینقدر نسبت به همنوعانش، بیرحم شده باشد؟ انگار پروژه انسانیت شکست خورده است! آدمی از نو بباید ساخت...!
هربار که برای رفع خستگی، نگاهی به گوشیام میاندازم، خستگیام بیشتر میشود و باز پناه میبرم به کتاب. عصر بود که وسط خواندنها و دیدنها، بابا آمد توی اتاق. چند دقیقهای کنارم نشست و زدیم به درِ بحثهای سیاسی روز کشور. بین حرفها از داعش پرسید. من هم که ابنالوقت؛ معطل نمیکنم، گوشیام را به دستش میدهم و یکی از همان کلیپها را برایش میگذارم.
صحنهای بود از قتل عام مردم سوریه. حالاتش را زیر نظر داشتم. هر ثانیه که میگذشت، اخمهای بابا بیشتر توی هم میرفت و اندوه را میشد در چهرهاش دید. نگاهش از صحنههای جنایت تکان نمیخورد. کلیپ که تمام میشود، حالِ بابای از خیبربرگشته دگرگون میشود. نمیشود از این واقعیتهای تلخ فرار کرد. خون میدود زیر گونههایش... این صحنههای دلخراش، چیزی بیشتر از یکسری صحنههای دلخراشاند؛ آدمیزاد با همنوعانش همذاتپنداری میکند؛ آدمیزاد از رنج همنوعانش رنج میبرد؛ در رنج همنوعانش، رنج خودش را میبیند.
با هم حرف زدیم. بابا اهل تماشای اینجور کلیپها نبود و حالا با دیدن این صحنهها تازه با عمق یک جنایت تاریخی مواجه شده بود. میگفت تازه میفهمم چرا مردم سوریه از شهر و دیارشان آواره میشوند و پناه میبرند به کشورهای اروپایی. او میرود و من در اتاقم با صحنههای آن جنایت تنها میمانم. درست در همین زمستان که ما گهگاه، نوازش باران را بر سرمان احساس میکنیم، مردمانی هستند که باران سنگها و آتشِ پس از انفجارهای سهمگین، گاه و بیگاه، میهمانشان میشود. شاید درست وقتی ما آرمیدهایم، جایی، صدای آژیر آمبولانسها با صدای گریه بچهها و پدر و مادرهایشان در همآمیخته باشد...
میفهمم که حال بابا را خراب کردهام! تا شب، هربار که بابا را دیدم، هنوز چهرهاش غمگین و خُلقش تنگ بود. نتوانسته بود تماشای آن جنایت را تاب بیاورد. آخر سر طاقتش طاق شد و خرده گرفت که این چه کلیپی بود که نشانم دادی؟
برایش گفتم که این فقط یک نمونه کوچک بود! گفتم که تازه این فیلم است؛ حس آن کسی که در آن صحنهها حضور دارد را ما نمیتوانیم درک کنیم. سخت است برای ما درک این که عزیزمان را جلوی چشمانمان سر ببرند یا بسوزانند... انگار که هیزمِ دلش، گیرا بود. بابا بیتاب بود وقتی شببخیر میگفتم. شمعی در دلم روشن شد که شعلهاش جانم را میسوزاند! باید این روشنایی را نگهدارم. خاموشی، گاهی برایمان گران تمام میشود. حتما بابا هم نمیپسندد که فقط تماشاگر این جنایتها باشیم...
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی گره روسریشو شل کرد😒
رفت جلو دوربین
واسه لایک...
یکی هم بند پوتینش رو سفت کرد
رفت رو مین...
واسه خاک...
#حجاب
#وطن
#ایران🌷
#برمحمد_وآل_محمد_صلوات💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره ختم یک صفحهای قرآن کریم همراه با فایل ترجمه صوتی , صفحه ۵۱۹
نام استاد: ماهر معقیلی
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
سـ🍁ـلام
صبحتون بخیر و نیکی
روزتان منور باد
ز طلوع و درخشندگی
خورشید تابناک الهی
قلبتان آکنده باد
از عطر نفسهای خدایی
و دلتون مملو از عشق الهی
هر صبح باید دروازهای
برای رویش دوباره مهربانی باشد
همان که نیما گفت: پس از این
همه چیز جهان تکراریست
جز مهربانی
روزتون سراسر
شادی و آرامش و مهر♡
بیائید هر روز
که بیدار میشویم
پنجره دل را بگشائیم
و فریاد بزنیم
ای عشق سلام روزت بخیر
بیائید اجازه ندهیم عادت بیاید
توی روزگارمان جا خوش کند
و تکرار کار هر روزمان شود
زندگی را تکرار نکنیم
زندگی را زندگی کنیم
بی بهانه هر صبح آغاز شویم
روزمون روز قشنگی میشه
اگر هنر این رو داشته باشیم
که قشنگ زندگی کنیم
زیبا ببینیم
زیبا نفس بکشیم
زیبا صبر کنیم
و جز زیبائی نبینیم
چون اعتقاد به زیبائی خدا
زندگی را زیبا میکند و مهر میآورد
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ دعا و زیارت روز پنجشنبه
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۹ آبان ۱۴۰۱
میلادی: Thursday - 10 November 2022
قمری: الخميس، 15 ربيع ثاني 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️19 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️27 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️47 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا س
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
دعای رفعگرفتاریاز امام حسنعسکری(ع):
این دعا را امام حسن عسکری علیه السلام برای رفع گرفتاری در زندگی به ابوهاشم سفارش کردند:
يَا أَسْمَعَ اَلسَّامِعِينَ وَ يَا أَبْصَرَ اَلْمُبْصِرِينَ وَ يَا عِزَّ اَلنَّاظِرِينَ وَ يَا أَسْرَعَ اَلْحَاسِبِينَ وَ يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ وَ يَا أَحْكَمَ اَلْحَاكِمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْسِعْ لِي فِي رِزْقِي وَ مُدَّ لِي فِي عُمُرِي وَ اُمْنُنْ عَلَيَّ بِرَحْمَتِكَ وَ اِجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لاَ تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي
📚 بحارالانوار ج ۹۲ ص ۳۵۹
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره آموزشی چگونگی تربیت دینی فرزندان
نام استاد: دکتر رفیعی
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره آموزشی معاد ،کیفر پاداش در دنیا و آخرت ،قسمت : آخر
نام استاد: قرائتی
🌸🌸🌸🌸🌸
51.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نذر فرهنگی
دوره آموزشی نکات معرفتی ، این قسمت: هنر پدر و مادر بودن (قسمت اول)
نام استاد: استاد پوراحمد خمینی
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر فرهنگی
دوره آموزشی مثبت اندیشی ، قسمت ۱۶
نام استاد: استاد رضا مهکام
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر فرهنگی
دوره آموزشی خانه آرام من ،قسمت اول
نام استاد: ,امیر مهرداد خسروی
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۲ ... آخر هفته باز برگشتم به سمنان؛ فاطمه اما تهران مانده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۳
... عصر جمعه راهی میشوم تا صبح، سر کارم حاضر باشم. شب به دانشگاه میرسم. کارهای عقبماندهام را انجام میدهم. خوابم نمیبرد. اسفندِ امسال اصلا اسفندِ بیخوابی است. دلخوشی جدیدم این شده که حالا گهگاه میتوانم به خانه عمو بروم و فاطمه را ببینم. صبح تا عصر مشغول کارهای دفتر بودم. هنوز آن اندوهِ پیشین را میشود در چهره حاجحمید دید. امروز سرش خیلی شلوغ بود و فرصت نشد با هم زیاد صحبت کنیم.
حاجی با روزهای اولی که او را دیدهام فرق کرده. یادم نمیرود آن اوایل ورودم به دانشگاه را و آن اولین برخورد را. رفته بودیم مشهد؛ اردو. وسط شلوغیها داشتم با بچهها از پلههای هتل پایین میآمدم که چشم حاجی افتاد به من. با شگفتی وراندازم کرد و زد به درِ شوخی. چهرهام از سنم عقب افتاده بود و گهگاه از این شوخیها میشنیدم. یادم نیست در جواب شوخی حاجی چه گفتم اما یادم هست که نتوانستم درست نگاهش کنم. سرم را پایین انداختم و خندیدم. بعدها که ارتباطم با حاجی بیشتر شد، میدیدم که زهرِ سختیها را با همین شوخیها میگیرد. از اردو که برگشتیم، حاجی دستور داده بود که بردن بچهها به هتل قدغن شود. گفته بود بچهها از این به بعد بروند مسجدی یا حسینیهای. از این رفتارهایش ذوق میکردم. به گذشته که نگاه میکنم، میبینم آن تصمیمِ سرِ بزنگاهِ در آن دوراهیِ مابین کامپیوتر خواندن در دانشگاه سمنان و رفتن به دانشگاه امام حسین(علیهالسلام) یا آن تصمیمِ سر بزنگاهِ دوراهیِ بعد از فارغالتحصیلی، یعنی ماندن در دانشگاه یا برگشتن به سمنان، اگر فایدهاش فقط آشنایی با حاجحمید باشد، میارزیده.
نتایج انتخاب رشته که آمد، خیلیها مشورت میدادند که برو کامپیوتر بخوان اما سرآخر دلم انتخاب دیگری کرد. روزهای آخر تحصیل هم خیلیها مشورت میدادند که در دانشگاه بمان. میخواستم برگردم و برای شهرم کاری بکنم، اما قانع شدم که اگر بمانم، شاید بتوانم برای دانشجوهایی که از همهجای ایران میآیند، کاری بکنم. دانشگاه فقط یک نفر نیرو میخواست و اکیپ ما سهنفره بود. آخر هم با ماندن هرسهنفرمان موافقت کردند و این شد آغاز ارتباط بیشتر من و حاجی. سه سال قبل، وقتی مسئول دفترش شدم، پاییز بود اما دلم بهاری بود. حالا میفهمم که حاجی کی پاییزی است و کی بهاری...
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۴
... عصر خودم را جمع و جور کردم و رفتم برای دیدن فاطمه. راهم را کج کردم تا گلفروشی. از پشت شیشه گلفروشی، گُل سرخی بدجور به چشم میآمد. خریدمش. زشت است آدم دستِ خالی برود به دیدار محبوبش؛ باید یکجوری علاقه را نشان داد و چه چیزی بهتر از گل. من این دیدارها را یک فرصت میدانم؛ فرصتی برای تکمیل همه آنچه که باید از هم بدانیم. درست است که در این سالها به خاطر خویشاوندی، شناختی از هم پیدا کردهایم اما کندوکاوِ شخصیتها برای زندگی مشترک، چیزِ دیگری است.
تعارفات معمول را که از سر میگذرانیم، میرویم سراغ اصل مطلب! فاطمه با چادر گلگلیاش روبروی من نشسته و منتظرِ آزمونیم! سوالهای جاماندهی پس از محرمیت را از هم میپرسیم. نتایج مشورتهایی که درباره ازدواج کرده بودم جلوی چشمم رژه میروند و ایضا آن کاغذ آچهار!
-شما وقتی عصبانی میشی چیکار میکنی؟!
راهکار فاطمه «سکوت» بود. دارم راهکارش را در ذهنم بررسی میکنم که سوال خودم را از خودم میپرسد.
-من خودمُ کنترل میکنم و سعی میکنم فضا رو عوض کنم.
یادم آمد که چند وقت قبل، توی دفترم چیزی در همین رابطه نوشته بودم:«وقتی شرایط نامساعدی پیش میآید، عکسالعمل نشان نده، آن را قبول کن و سپس با آرامش اقدام کن... اگر نمیدانی چه بکنی، هیچکاری نکن! صبور و معقول باش!»
عصبانیتِ بیجا، نشانه ضعف است. قدرت این است که اولا موقع عصبانیت از خودت بیخود نشوی! و دوم این که سنگینی فضا را بشکنی. خشم البته نعمت خداست و باید جایی خرجش کنیم که بیرزد!...
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۵
...کمی که حرف زدیم، یکی از کلیپهای با دوز پایینتر از آنی که به بابا نشان دادهام را نشانِ فاطمه میدهم؛ تصاویری از خشمِ نامقدس انسان. فاطمه باهوش است؛ حتما معنی این کلیپ گذاشتنها را میفهمد. حجابی از حیرت چهرهاش را میپوشاند؛ حیرت از رفتار انسان با انسان. فاطمه! میبینی، این آدمها وقتی عصبانی میشوند چه میکنند؟ و چرا عصبانی میشوند؟ به نظرم، آنچه که آدمیزاد را عصبانی میکند، سنجهای برای وزن کردن شخصیت اوست! جنبانندگان این خشمها چه کسانی هستند؟
فکرم را مشغول کردهاند این کلیپها. در این تصاویر، صورت آدمهایی را میبینم که انگار با آدمیت بیگانهاند. صدای گریه کودکان سوری توی سرم میپیچد؛ کودکانی که من همعصرِ آنها هستم. آنها را ندیدهام اما لابد، در سختترین شرایط، مثل هر انسانِ دیگری، امید دارند که کمکی از راه برسد...
آخرِ همهی دیدارهای عاشقانه که نباید شیرین باشد! سریال است مگر؟!
...
#قسمت_بیست_پنجم
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو