eitaa logo
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
134 دنبال‌کننده
4هزار عکس
8.9هزار ویدیو
140 فایل
.....★♥️★.... .....★♥️ ......♥️★... ....★♥️★... سلام و خیر مقدم خدمت همه شما دوستان بزرگواران در کانال 《 شمیم یاس》 سعی ما بر بررسی دانستنی های علمی ،مذهبی و روان‌شناسی مبتلابه روز اینجاییم برای روشنگری حقیقت 🆔@shmimyasfatmi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره آموزشی معاد ،کیفر پاداش در دنیا و آخرت ،قسمت : آخر نام استاد: قرائتی 🌸🌸🌸🌸🌸
51.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نذر فرهنگی دوره آموزشی نکات معرفتی ، این قسمت: هنر پدر و مادر بودن (قسمت اول) نام استاد: استاد پوراحمد خمینی 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر فرهنگی دوره آموزشی مثبت اندیشی ، قسمت ۱۶ نام استاد: استاد رضا مهکام 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر فرهنگی دوره آموزشی خانه آرام من ،قسمت اول نام استاد: ,امیر مهرداد خسروی 🌸🌸🌸🌸🌸
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۳ ... عصر جمعه راهی می‌شوم تا صبح، سر کارم حاضر باشم. شب به دانشگاه می‌رسم. کارهای عقب‌مانده‌ام را انجام می‌دهم. خوابم نمی‌برد. اسفندِ امسال اصلا اسفندِ بی‌خوابی است. دلخوشی جدیدم این شده که حالا گهگاه می‌توانم به خانه عمو بروم و فاطمه را ببینم. صبح تا عصر مشغول کارهای دفتر بودم. هنوز آن اندوهِ پیشین را می‌شود در چهره حاج‌حمید دید. امروز سرش خیلی شلوغ بود و فرصت نشد با هم زیاد صحبت کنیم. حاجی با روزهای اولی که او را دیده‌ام فرق کرده. یادم نمی‌رود آن اوایل ورودم به دانشگاه را و آن اولین برخورد را. رفته بودیم مشهد؛ اردو. وسط شلوغی‌ها داشتم با بچه‌ها از پله‌های هتل پایین می‌آمدم که چشم حاجی افتاد به من. با شگفتی وراندازم کرد و زد به درِ شوخی. چهره‌ام از سنم عقب افتاده بود و گهگاه از این شوخی‌ها می‌شنیدم. یادم نیست در جواب شوخی حاجی چه گفتم اما یادم هست که نتوانستم درست نگاهش کنم. سرم را پایین انداختم و خندیدم. بعدها که ارتباطم با حاجی بیش‌تر شد، می‌دیدم که زهرِ سختی‌ها را با همین شوخی‌ها می‌گیرد. از اردو که برگشتیم، حاجی دستور داده بود که بردن بچه‌ها به هتل قدغن شود. گفته بود بچه‌ها از این به بعد بروند مسجدی یا حسینیه‌ای. از این رفتارهایش ذوق می‌کردم. به گذشته که نگاه می‌کنم، می‌بینم آن تصمیمِ سرِ بزنگاهِ در آن دوراهیِ مابین کامپیوتر خواندن در دانشگاه سمنان و رفتن به دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) یا آن تصمیمِ سر بزنگاهِ دوراهیِ بعد از فارغ‌التحصیلی، یعنی ماندن در دانشگاه یا برگشتن به سمنان، اگر فایده‌اش فقط آشنایی با حاج‌حمید باشد، می‌ارزیده. نتایج انتخاب رشته که آمد، خیلی‌ها مشورت می‌دادند که برو کامپیوتر بخوان اما سرآخر دلم انتخاب دیگری کرد. روزهای آخر تحصیل هم خیلی‌ها مشورت می‌دادند که در دانشگاه بمان. می‌خواستم برگردم و برای شهرم کاری بکنم، اما قانع شدم که اگر بمانم، شاید بتوانم برای دانشجوهایی که از همه‌جای ایران می‌آیند، کاری بکنم. دانشگاه فقط یک نفر نیرو می‌خواست و اکیپ ما سه‌نفره بود. آخر هم با ماندن هرسه‌نفرمان موافقت کردند و این شد آغاز ارتباط بیش‌تر من و حاجی. سه سال قبل، وقتی مسئول دفترش شدم، پاییز بود اما دلم بهاری بود. حالا می‌فهمم که حاجی کی پاییزی است و کی بهاری...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۴ ... عصر خودم را جمع و جور کردم و رفتم برای دیدن فاطمه. راهم را کج کردم تا گل‌فروشی. از پشت شیشه گل‌فروشی، گُل سرخی بدجور به چشم می‌آمد. خریدمش. زشت است آدم دستِ خالی برود به دیدار محبوبش؛ باید یک‌جوری علاقه را نشان داد و چه چیزی بهتر از گل. من این دیدارها را یک فرصت می‌دانم؛ فرصتی برای تکمیل همه آن‌چه که باید از هم بدانیم. درست است که در این سال‌ها به خاطر خویشاوندی، شناختی از هم پیدا کرده‌ایم اما کندوکاوِ شخصیت‌ها برای زندگی مشترک، چیزِ دیگری است. تعارفات معمول را که از سر می‌گذرانیم، می‌رویم سراغ اصل مطلب! فاطمه با چادر گل‌گلی‌اش روبروی من نشسته و منتظرِ آزمونیم! سوال‌های جامانده‌ی پس از محرمیت را از هم می‌پرسیم. نتایج مشورت‌هایی که درباره ازدواج کرده بودم جلوی چشمم رژه می‌روند و ایضا آن کاغذ آچهار! -شما وقتی عصبانی میشی چیکار می‌کنی؟! راهکار فاطمه «سکوت» بود. دارم راهکارش را در ذهنم بررسی می‌کنم که سوال خودم را از خودم می‌پرسد. -من خودمُ کنترل می‌کنم و سعی می‌کنم فضا رو عوض کنم. یادم آمد که چند وقت قبل، توی دفترم چیزی در همین رابطه نوشته بودم:«وقتی شرایط نامساعدی پیش می‌آید، عکس‌العمل نشان نده، آن را قبول کن و سپس با آرامش اقدام کن... اگر نمی‌دانی چه بکنی، هیچ‌کاری نکن! صبور و معقول باش!» عصبانیتِ بی‌جا، نشانه ضعف است. قدرت این است که اولا موقع عصبانیت از خودت بی‌خود نشوی! و دوم این که سنگینی فضا را بشکنی. خشم البته نعمت خداست و باید جایی خرجش کنیم که بیرزد!...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۵ ...کمی که حرف زدیم، یکی از کلیپ‌های با دوز پایین‌تر از آنی که به بابا نشان داده‌ام را نشانِ فاطمه می‌دهم؛ تصاویری از خشمِ نامقدس انسان. فاطمه باهوش است؛ حتما معنی این کلیپ گذاشتن‌ها را می‌فهمد. حجابی از حیرت چهره‌اش را می‌پوشاند؛ حیرت از رفتار انسان با انسان. فاطمه! می‌بینی، این آدم‌ها وقتی عصبانی می‌شوند چه می‌کنند؟ و چرا عصبانی می‌شوند؟ به نظرم، آن‌چه که آدمیزاد را عصبانی می‌کند، سنجه‌ای برای وزن کردن شخصیت اوست! جنبانندگان این خشم‌ها چه کسانی هستند؟ فکرم را مشغول کرده‌اند این کلیپ‌ها. در این تصاویر، صورت آدم‌هایی را می‌بینم که انگار با آدمیت بیگانه‌اند. صدای گریه کودکان سوری توی سرم می‌پیچد؛ کودکانی که من هم‌عصرِ آن‌ها هستم. آن‌ها را ندیده‌ام اما لابد، در سخت‌ترین شرایط، مثل هر انسانِ دیگری، امید دارند که کمکی از راه برسد... آخرِ همه‌ی دیدارهای عاشقانه که نباید شیرین باشد! سریال است مگر؟! ... 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سـ🌸ـلاااااام صبح زیباتون بخير و نیکی رنگ امروزتون فیروزه‌ای مثل تسبيح مادربزرگ كه دور انگشت‌های دستش می‌چرخونه و دعای خير بدرقتون می‌کنه مثل سنگ فیروزه‌ای مثل فیروزه‌ای كوزه‌های گلی که آب اينقدر توش خنک ميمونه که وقتی ميخوريش حالت جا مياد رنگ امروزت فیروزه‌ای مثل كاشی‌های مسجدی كه وقتی نگاش میکنی دلت قنج ميره و ياد خدا می‌افتی و ميگی خدايا منو يادت نره رنگ امروزت فیروزه‌ای مثل همين حس بودن خدا بهترین روز زندگی ات خواهد بود روزی که خودت باشی خودت را دوست داشته باشی و به خاطر خودت زندگی کنی نخواهی کسی باشی که نیستی منتظر نباشی دیگران دوستت داشته باشند و زندگی ات را روی مدار رضایت و تأیید دیگران تنظیم نکنی بهترین روز زندگی ات خواهد بود روزی که تمام جزئیات زیبای اطرافت را دقیقاً ببینی و عمیقاً دوست داشته باشی روزی که بلد شده باشی با ساده ترین‌ها به پیچیده ترین حالت ممکن شاد باشیو با توسل به ائمه اطهار علیهم السلام و توکل به خدا و تلاش برای رسیدن به اهداف متعالیت کوشش کنی 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ دعاو زیارت‌ روز جمعه 🌟🌟🌟سلام_امام_زمانم ✨گفتند که تک سوارمان در راه است ✨از اول صبح چشممان بر راه است ✨از یازدهم، دوازده قرن گذشت ✨تا ساعت تو چقدر دیگر راه است؟ 🌟🌟🌟اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان (عج) وآقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام روز جمعه بهار صلواته نفستون رو خوشبو کنید ‍ ❤️امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هیچ عملی در روز جمعه برتر و بافضیلت‌تراز صلوات برمحمّدوآل محمّدنمی باشد. سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عج) صلوات اللّهُمَّ‌صـَلِّ‌عـَلي✨ مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد✨ وَعَجِّل‌فَرَجَهُـــم 📖 تقویم شیعه امروز: ☀️شمسی: جمعه - ۲۰ آبان ۱۴۰۱ ☀️میلادی: Friday - 11 November 2022 ☀️قمری: الجمعة، 16 ربيع ثاني 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️18 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️26 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️46 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️56 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️63 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸🌸🌸🌸🌸
✨🌄✨🌅✨ بین الطلوعین فاصله زمانی ازطلوع فجر واذان صبح🕋 تاطلوع آفتاب است که حدود یک ساعت ونیم طول می‌کشد. ❇️ امام رضا علیه السلام در روایات ازاین زمان به ساعتی از ساعات بهشت یاد شده وآثار وبرکاتی برای آن بیان شده که انسان به این نتیجه می‌رسدکه اگر می‌خواهد خوشبختی و سعادت دنیا وآخرت راداشته باشد می‌بایست دراین ساعات بهشتی بیدار بماند؛ ✨مابین طلوع سپیده صبح تا طلوع خورشید ملائكه الهى ارزاق انسان ها را سهمیه بندى مى نمایند. 🚫هركس دراین زمان بخوابد غافل ومحروم خواهد شد ❇️امیرمؤمنان علی(علیه السلام): «ذکر خدا، بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب، حتّى از مسافرت تجارتى نیز، در جلب روزى مؤثّرتر است». ❇️ امام باقر(علیه السلام): «خواب صبح، شوم و نامیمون است؛ روزى را دور می‌سازد، رنگ صورت را زرد و متغیّر می کند 🕋همچنین در آیه 39 سوره ق می‌فرماید: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ؛ و بر آنچه مى‏گويند صبر كن،وبه تسبیح خداوند قبل از برآمدن آفتاب وقبل ازغروب همت گمار
با سلام خانم وفائی هستم کارشناس ارشد روان شناسی برگزار کننده کارگاه های روان شناسی از جمله افسردگی اضطراب مشکلات خوردن مشکلات خواب مسائل مربوط به زوج مشکلات مربوط به دردهای مزمن ثبت نام در لینک زیر https://eitaa.com/joinchat/3491692783G3934ee6742
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۶ ... این پا و آن پا کردم که بگویم یا نگویم. کفه‌ی گفتن سنگین‌تر شد. نگاهم را دوختم به زمین که چشم‌های حاجی را نبینم:«حاجی! تو رو خدا بذار برم سوریه!» هی گفتم و گفتم! از لحن حاج‌حمید پیدا بود که فهمیده است، جنس این خواستن‌ها با خواستن‌های قبل فرق دارد. شاید حدس می‌زد اما می‌خواست از زبان خودم بشنود:«طوری شده؟» اصل ماجرا را گفتم:«دارم زمین‌گیر میشم حاجی!» حاجی گفته بود که عاشق‌پیشه می‌شوم. او مرا از خودم بهتر می‌شناسد. پیش‌بینی‌اش درست از آب درآمده بود. «عَشَقه» داشت می‌پیچید به دور دست و پایم. و این نعمت است! اگر ترجیحات آدم، ساده باشند که اهمیتی ندارند؛ اگر انتخاب بین دو رفتار و دو تصمیم، ساده باشد که لذتی ندارد. من می‌خواهم خودم را و عشق را در مسیر هدفم به خدمت بگیرم. «این تازه هنوز اول بسم‌الله است!» حرف‌هایم را زدم اما حاج‌حمید هیچ نگفت:«خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت!» سکوتش را نشانه رضا گرفتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۸ پوتین‌هایم را بهتر از همیشه واکس می‌زنم. بندهایش را محکم می‌بندم. لباسم را مرتب می‌کنم. شانه‌ای می‌زنم به موهایم. امان از این عطرهایی که از مشهد می‌آورند! نمی‌شود که نزد! امروز حاج‌حمید دوباره جلسه‌ مهمی دارد. دفتر را بیش‌تر از همیشه مرتب نگه‌داشتم. فرماندهان و مربیان دانشگاه یکی‌یکی و سروقت از راه می‌رسند. تقریبا همه فرماندهان دانشگاه آمده‌اند. حاج‌حمید گفته من هم توی جلسه حضور داشته باشم. از وقتی مسئولیت دفتر را به من داده، زیاد پیش آمده که در جلسات حضور داشته باشم اما این‌بار فرق دارد. دل توی دلم نیست که حاج‌حمید لب از لب باز کند. شاید هم بیش‌تر از این نگران بودم که اگر بنا به رفتن باشد، من در جمع رفتنی‌ها نباشم. خیلی وقت پیش، به حاج‌حمید اصرار کرده بودم که بگذارد بروم اما شرط گذاشته بود برایم و حواله‌ام کرده بود به بعد از دوره کارشناسی. حاج‌حمید مخالف رفتن نبود؛ اتفاقا اصرار داشت که فرماندهان، حتما شرایط دفاع از حرم را تجربه کنند. می‌گفت جوانِ پاسدار باید دشواری میدان رزم را بچشد. در جواب اصرارهای من اما می‌گفت زمان رفتنت را خودم مشخص می‌کنم و الان هم می‌گویم وقتش نشده! 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا