#تلنگر⚠️
وقتیحیارفت؛
ایمانانسانهممیرود!
چونحیاپوششیبرای ایمان
است؛آنوقت هرچهشیطانمیگوید
انجاممیدهی...
همهرقمجنایتمیکنی!
#آیتاللهمجتهدی
✅دوربین خدا روشنه!
✍دیدین گاهی میریم عروسی یا جشن تولد، دوربین داره فیلمبرداری میکنه و تا نوبت به ما میرسه؛ خودمون رو جمع و جور میکنیم چرا؟ چون دوربین روی ما زوم میکنه؛ نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم! اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی ما هم زوم شده، شاید یه جور دیگه زندگی می کردیم!
شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود! شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد! مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی تک تک ما زوم شده؛ چون خودش فرمود:
«ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» (علق/14)
آیا نمی دانند خدا می بیند...
#سبک_ زندگی
#خدا_ می بیند
#تلنگر
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌐 به قرارگاه پاسخگویی به سوالات #دینی بپیوندید
👇
☫ @shobhe_dini ☫
هدایت شده از مجله فرهنگی ضیاءالصالحین
#گپ_روز
#تلنگر
#آتش نشان_جهنم های_خانه مان
#موضوع_روز : چگونه آتشنشان جهنمهای خانهمان باشیم؟
✍ ذغال آتش که میگیرد، اگر بادش بزنی گُر میگیرد و بقیه ذغالها را هم آتش میزند!
اما اگر همان یک ذغال را خاموش کنی، بقیهی آتشگیرها هم خاموش میمانند.
※ جهنم که درون یکی از اهل خانه به پا شد؛ هر چه بیشتر بادش بزنیم بیشتر شعله میگیرد و ذغالهای آتشگیری که درون بقیه هست را هم به آتش میکشد.
ولی اگر راه شیطان را ببیندیم و در این آتش ندمیم، محدود میشود به همان یکنفر و تمام ...
✘ آدمها به اندازه قدرت روحشان میتوانند آتشنشان باشند و مانع انتشار آتشی که دامن یک یا چند نفر را گرفته به دیگران گردند!
و نیز آدمها به اندازه ضعف روحشان، ذغال آتشگیر در دست شیطان و آتشزننده دیگران خواهند بود.
※ تمام ماجرای زندگی و این همه تشریفات و تدارکات خدا برای همین خلق شده که یکی یکی ذغالهای آتشگیر درونمان را پیدا کنیم و از درونمان حذف نمائیم و قدم قدم به سمت طهارت و سلامت درونمان حرکت کنیم و بالا رویم.
※ اما وظیفه دیگری هم داریم که بیاموزیم چگونه اگر کسی آتش گرفت، بتوانیم درکش کنیم، و برای فرونشاندن آن آتش اقدام نمائیم.
✘ کار ما در دنیا همین است؛
۱• مراقب باشیم آتش نگیریم
۲• و آتش نشان مهربان دیگران باشیم.
🌐 به #ضیاءالصالحین بپیوندید...
👇
☫ @ziaossalehin ☫
هدایت شده از مجله فرهنگی ضیاءالصالحین
#تلنگر⚠️
ای انسان؛ یادت باشد؛
اگر وارد دوزخ شدی🌋،
از
" تلخـــی عذاب"
به خدا شکایت نکن
این همان
" شــیرینی گناهی"
است که دردنیا ازآن
لذت میبردی ..!!!
اللهم عجل لولیک الفرج یعنی گناه نکنیم⛔️
🌐 به #ضیاءالصالحین بپیوندید...
👇
☫ @ziaossalehin ☫
#تلنگر ⚠️
چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
جاده لغزنده است!
دشمنان مشغول کارند!
🚦با احتیاط برانید!
⛔️ سبقت ممنوع...!
📛 دیر رسیدن به پست و مقام،
بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" عج است..!
♨️ حداکثر سرعت،
اما بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد.
⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع!
⭕️ با دنده لج حرکت نکنید .
✅ و با وضو وارد شوید..
🚩 چرا که این جاده، آغشته به خون مطهر شهداست
🌐 به #ضیاءالصالحین بپیوندید...
👇
☫ @ziaossalehin ☫
احکام و شبهات روز
#تلنگر
#موضوع_روز : «چقدر شبیه جواد شده بودم!»
✍️ سفر یکماههای داشت به ایران.
جواد اهل افغانستان بود و بزرگ شدهی ایران و ساکن در سوئد!
• آشنایی ما ریشه دارد در همین صفحه. از مخاطبانی بود که با کانال زندگی میکرد و آنقدر شب و روزش آمیخته شد با ما، که کمکم در پی ارتباطهای مکرر باهم رفیق شدیم.
او امروز یاوری است که هر کاری یا کمپینی در خارج از کشور داریم بیچرتکه و حساب پای کار میآید و خلاصه ستون است برایمان.
• یکسالی میگذرد از آخرین باری که آمد اینجا.
شبی که رسید تهران و خدمت خانواده، سحرش آمد حرم!
گرگ و میش بود هوا که در حیاط دیدیمش و باهم آمدیم دفتر و از روند فعالیتشان در سوئد حرف زدیم و همه باهم صبحانه خوردیم.
• یکماهی که ایران بود یک پایش در خانه بود و یک پایش اینجا. میگفت اولین باریست که حس من در ایران، حس کسی است که دو تا خانه دارد و نمیداند باید کجا آرام بگیرد.
• روز آخر آمد با وسایلش اینجا، تا ساعتهای آخر کنارمان باشد.
یادم هست که طبق محاسباتش هنوز دو ساعت وقت داشت، تمام دو ساعت را فقط نشست گوشه ای و رفتو آمد و تکاپوی بچهها را تماشا کرد.
حتی یک دقیقه هم زودتر از دو ساعت از روی صندلیاش بلند نشد.
✘ بدرقهاش کردم تا دم در...
گفت همهی آن یکماه یکطرف! این دو ساعت یکطرف.
گفتم : امروز که هیچ نگفتی اصلاً!
گفت : آن روزها امید داشتم باز میآیم، امروز میدانستم دیدار آخر است خواستم خوب تماشایتان کنم و دلم را از هوای اینجا پر کنم تا با آن بتوانم مدتی نفس بکشم.
• آن روز تصور میکردم فهمیدم چه میگوید! اما ؛
دیشب گوشهی حیاط حرم سیدالکریم علیهالسلام فهمیدم، نفهمیدم!
• شبیه جواد شده بودم!
انگار زل زده بودم به هوا، به ساعت، به نسیم، به صدای مناجاتی که از مسجد جامع حرم میآمد.
انگار زل زده بودم به رمضان!
میخواستم امشب تمام نشود!
و دلم هیچ چیز نمیخواست جز اینکه زل بزنم به شب! به شبِ آخر رمضان.
او باید میرفت ... ولی من نیاز داشتم که سینهام را از هوایش پر کنم که باز سحرها بتوانم با این هوا تنفس کنم... درست شبیه جواد!
#احکام
🌐 به قرارگاه پاسخگویی به سوالات #دینی بپیوندید
👇
☫ @shobhe_dini ☫
#تلنگر
موضوع روز: «همه گپ روزها موضوع روز ندارند که»!
✍ افطاری دعوتمان کردند منزلشان!
سابقهی رفاقتمان، برمیگردد به جایی که لیلهالقدری بیآنکه همدیگر را بشناسیم، هر کدام جداگانه یک حقیقت مشترک را شناختیم و تصمیممان برای زندگیمان عوض شد.
• هر کدام جداگانه طلب کردیم راهی بسمتِ «یاریِ امام» که تمام حقیقت رمضان بود برایمان باز شود.
• در جاهای مختلفی از جهان دعا کردیم و مسیر زندگیمان تغییر کرد و امروز اینجا کنار هم، مثلاً در نبردی نرم حضور داریم.
میگویم مثلاً چون واقعاً «مثلاً» است و حقیقت هدایت و جریانسازی و ابزار آن در دست خداست و تو فقط با اختیار انتخاب میکنی که در این مسیر باشی نه در جای دیگری.
• مهمانی نورانی و سبکی بود. از آیندهی جهان یک عالمه حرف زدیم آنهم اندازه فهم خودمان... و باز تجدید عهدی که گهگاهی باهم میکنیم اتفاق افتاد!
که با تمام سختیها و موانع، ما میخواهیم که بمانیم، و برای این ماندن باید زحمت بکشیم. زحمت نه در جهان بیرون، بلکه در جهان درون!
✘ چون دیگر فهمیدیم استقامتِ در این داستان، فقط به یک عامل بستگی دارد و آنهم یک جانِ پرورش یافته و قدرتمند و رهاست.
• بچهها که هر کدام از خاطرات رسیدنشان به این تشکیلات حرف میزدند.
با خودم فکر میکردم حرف زدن ما درباره مسیر یک عشق مشترک با این وسعتِ فهم محدود اینقدر شیرین است، روزی که بفهمی انتخاب شدی برای بودن در کنارش، آنهم بی قید و شرط... حالت چگونه میشود؟
• موقع خداحافظی، آقای خانه رفت داخل اتاق مطالعهای که سرشار از انرژی و نور بود و با یک کیف برگشت!
به همه یک اسکناس صد تومانی داد!
ولی به کوچکترین فرد جمع نه ... در حالیکه معمولاً از کوچکترین عضو عیدی دادن آغاز میشود!
هر چه این عیدی ها را به تعداد بیشتری هدیه میداد، چشمان پسر بیشتر رنگ انتظار میگرفت.
تا جایی که کیف پولش را بست و مکثی کرد، انگار دیگر اسکناسی نمانده باشد در کیفش!
بعد با لبخند مرموزی از مشتش یک انگشتر عقیق که نام مبارک حضرت رقیه سلامالله علیها روی آن حکاکی شده بود درآورد، گرفت روبروی پسر!
چشمانش از دیدن این انگشتر و به ویژه نام حکاکی شده روی آن که تمام عشقش بود برق میزد!
همسرم که تمام مدت حواسش به انتظار چشمان او بود گفت:
همیشه جایزههای خیلی خاص را میگذارند آخر سر و در شرایط ویژهتری میدهند، تحمل هیچ تأخیری به ضررت تمام نمیشود.
• حرفش آنقدر حکیمانه بود که مرا در مشت خود گرفت و رها نکرد!
امروز در قنوت نماز عید فطر با خودم فکر میکردم ؛ خدا از «خَیر َما سألکَ بِه عِبادک الصّالحون» چه قدرش را روزی هر کدام از ما میکند؟
• و تازه اینجا بود که فهمیدم این بالاترین خیری که بندگان #صالح خدا درخواست میکنند، تعبیر همان آیه از قرآن است که : «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الارض یرثها عبادی #الصالحون »
بندگان #صالح وارثان زمینند و قطع کنندگان ریشهی کفر و ظلم!
بندگان صالح یاوران #اباصالحالمهدی علیهالسلام اند و جز ماندن برای امر اصلاح زمین از خدا چیزی نمیخواهند. همین همهی طلب جانشان است.
همین بالاترین تقدیر جذب شدهی شب قدرشان است.
• نماز که تمام شد روی یک بلندی ایستادم، و جمعیتی را با لذت تماشا کردم که نقشآفرینان تمدن صالحانند و شاید با تأخیر این عیدی بزرگ خدا را دریافت کنند اما همان تنها عیدیِ عظیم خدا بنامشان ثبت شده که خدا بالاتر از آن ندارد که برایشان کنار بگذارد.
√ خداوندا در این روز ما را از یاریدهندگان امامی قرار بده که تمام عالَم را برای لحظهی غلبهی تمام حق بر تمام تاریکی بدستان او آفریدهای.
#احکام
🌐 به قرارگاه پاسخگویی به سوالات #دینی بپیوندید
👇
☫ @shobhe_dini ☫
.
✍️ #تلنگر
چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز #باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
دارویی برای #سقط_جنین گرفتم و آماده کردم و گوشهای گذاشتم، همان شب خواب دیدم
بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
در را باز کردم ، دیدم آقایی #نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر #علیاصغر امام حسین علیهالسلام باشد؟!
بعد هم #نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت...
گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیهالسلام!
... هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت شهید آیتالله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری میشوی که بین شانههایش نشانه است، آن را نگهدار!
... آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!
... علی اصغر، در عملیات #محرم، در روز #شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد!
شاید فرزندی که #سقط میشود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم...
#شهید_علی_اصغر_اتحادی
#شبهات
#احکام
🌐 به قرارگاه پاسخگویی به سوالات #دینی بپیوندید
👇
☫ @shobhe_dini ☫
━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
#لطفاڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید 🙏
4.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا را چون ثروتی بدان که در عالم خواب یافته ای.....
#تلنگر ....
#شبهات
#احکام
🌐 به قرارگاه پاسخگویی به سوالات #دینی بپیوندید
👇
☫ @shobhe_dini ☫
━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
#لطفاڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید 🙏