نشسته ام فکر می کنم ببینم از زندگی چه می خواهم؟ هر چند وقت یکبار می نشینم به واکندن سنگهایم با خودم ؛
امروز وسط فکرهای فیلسوفانه م ، یکبارگی از خودم پرسیدم از چی ها ، بیشتر ذوق می کنم؟!
خودم از این سوال و جوابهایی که در ذهنم صف کشیدند ، ذوق زده شدم راستش !
نشستم و آنه شرلی وار به تک تک شان فکر کردم و ذوق کردم .
به نفس کشیدن ، به تماشا ، به آسمان ، به قدم زدن ، پرسه هایم در کوچه پس کوچه های اینجا که جان میدهند برای گم شدن ، به چای دارچین ، به ابشار ، مه ، آسمان شب ، ...
به دویدن در دشت های تا انتها خالی، به رفتن بطرف کوه ، به نفس های ساحل ، به درست کردن آتش باچوب، به نرسیدن ؛
اینها چیزهای عادی بودند . به جاده ، سفر ، کلید خانه ی مادرجان ، به کاسه آش رشته ، شستن سنگ خاک بابا ، به جای نشستنش در خانه ی کرسی ، سجاده مادر جان ؛
به تو ؛
به تو که رسید ذوق استخوانهایم را تکان داد .
زندگی ذوق دارد دیگر ؛ ذوق دارد ...
#محبوبه_احمدی
#دلنوشته
🆔:@dl_bekhooda_bespar ♡••࿐