همرزم شهید روایت میکند که:
شب سوم محرم تازه از عملیات برگشته بودیم. محمد حسین اصرار می کرد که باید برویم حرم(حضرت زینب)
بیشتر بچه ها از فرط خستگی توان نداشتند بیایند. فقط من اعلام کردم که حاضرم همراهش به حرم بیایم.
راه افتادیم. وقتی رسیدیم به حرم، برق رفته بود. اجازه ورود به حرم را نمی دادند.
محمدحسین اصرار کرد تا قبول کردند که فقط داخل حیاط برویم.
وقتی وارد حیاط شدیم، دیدیم با اینکه
3 روز از محرم گذشته هنوز حرم سیاهپوش نیست....
#محمد حسین_مرادی
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
شب دوم...
برادرم
تا شنیدم از لبت اسم کربلا را...
به روحم دادند جام غم و بلا را...
با احترام پیاده شد.
همه بنی هاشمی ها حلقه زدند
سایه ی عمه ما رو هم نباید کسی ببینه...
آه از روز یاز دهم...
#محرم
#شب_دوم
@shogh_prvz
✍️مادر محمد حسین روایت میکند
سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود، سال 1366 به شهادت رسید.
ایشان را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کردیم.
سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد،تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر دایی اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود.
محمد حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!
آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست.
چند سال بعد که محمد حسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار دایی اش، یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند.
برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی محل دفنش را مشخص کرده بود.
#شهیدمحمدحسین_مرادی
@shogh_prvz
۱۸ تیر روز امر به معروف و نهی از منکر
🌹علی خلیلی شهید امر به معروف و نهی از منکر نام گرفت
وقتی در نیمه های شب تهران همراه دوستانش راهی منزل بود،
متوجه مزاحمت چند نفر به دختری شد،
خودش را وارد ماجرا کرد و میخواست با تذکر از مزاحمت جلو گیری کند که طعمگس آهن آبدیده قمه را تا شاهرگ گردن و تارهای صوتی خود احساس کرد.
پس از تحمل رنج ها به فیض شهادت نائل آمد...
#شهیدعلی_خلیلی
@shogh_prvz
شب سوم....
سه ساله ای در بیابان گم شده
گاه با سیلی زمین میخورد گاه با تازیانه...
ناله هایش خاطر بادها را پریشان کرده...
امان از خرابه و طشت طلا و رگ های بریده...
يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ
پدر جان، بعد ازتو داد از غريبي و بي كس
#شب_سوم
#محرم
@shogh_prvz
✍️آخرین تماس به روایت همسر شهید:
🌹یکی از آرزوهای محمدحسین این بود که مانند امام حسین(ع) شهید شود و همیشه این موضوع را با من مطرح میکرد
🥀ومن به هیچ وجه دوست نداشتم که محمدحسین را به این زودی از دست بدهم
🥀محمدحسین در روزهای منتهی به آخرین ماموریت بسیار آرام و ساکت شده بود و دیگر آن شیطنتهای گذشته را نداشت به طوری که انگار از دنیا بریده و دل کنده شده بود
🥀۱۵ مهر راهی سوریه شد.ماموریت آخر محمدحسین با دیگر ماموریتهای او فرق داشت و حسی درونی به من میگفت که دیگر او باز نمیگردد.
🥀 شب سوم محرم بود که من هیئت بودم و با من تماس گرفت و گفت فردا باز خواهد گشت؛
دلشوره عجیبی گرفتم، و به صفحات قرآن نگاه کردم.
اما تمام آیات مرتبط با صبر و آزمایش آمده بود و ناخودگاه قرآن را بستم.
بعد از شهادت متوجه شدم که آن روز بعد تماس، محمدحسین به دلیل اصابت تیر به ناحیه پهلو مجروح شده بود و ۱۵ روز به کما رفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#شهیدمحمدحسین_مرادی
@shogh_prvz
به ماه آسمون میگفت
شمع شبستون منی
یاد عمو بخیر که تو ،
مثل عمو جون منی
راستی تو از آسمون ببین
که بابای من کجاست؟
بهش بگو که دخترت ساکنه تو خرابه ها....
به راستی در اون چهل منزلی که رقیه را تا کاخ یزید آوردند یا پشت درب ساعت دمشق، معطل شدند رقیه (س) پدر را ندید؟؟؟
سر را بر نیزه ندید؟
پدر کجا بود؟
چرا همراه ما نمی آید؟
این سوال هایی که جوابش بر سر نیزه است را زینب(س) چطور جواب داد که رقیه برای بار اول سر بریده پدر را در طشت طلا دید نه بر سر نیزه!
به راستی چه صبری ، چه مدیریتی، چه ولایتی درون زینب(س)، زنی مصیبت دیده بود که هم این غم را فروخورد، هم نگاه رقیه(س) را از نیزه ها دور کرد، هم کاخ یزید را مدیریت کرد....
امان از دل زینب....
#شب_سوم
#محرم
@shogh_prvz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع دختر با پدر
وداع جانسوز دختر شهید امنیت #مسعود_کرمی در معراج شهدا
🕊شهید کرمی ۳۰ اردیبهشت ماه بر اثر حمله مسلحانه اراذل و اوباش به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
الهی به رقیه
دختر ها بابایی اند
یا
باباها دختری....🥺
@shogh_prvz
و شب چهارم...
شب عالیجناب پشیمان شده ها...
صبح روز عاشورا دل در دلش نبود،
حسین(ع) پسر زهراست،
چطور با او مقابله کنم!!
حتما حر، از سیلی خوردن زهرا (س)در کوچه...آتشی در دلش زبانه کشید که عزم خود را جزم کرد..و به پسر عمویش گفت:
مهاجر تو به اسبت آب داده ای؟
مهاجر خیره به حر نگاه کرد.. چه میخواهی بگویی؟
حر افسار اسب را کشید و به بهانه سیراب کردن اسبش روانه شط شد.
مهاجر فریاد کشید:
حررررر تو را چه شده؟!! قوی ترین مرد کوفی به خود میلرزد!!! چرا؟؟؟.
برای جنگ تردید داری؟؟ چهار هزار نفر سپاه برایت فراهم شده، با اشاره ای دودمان حسین را بر باد میدهی ای با صلابت ترین مرد کوفی.
حر بغض آلود فریاد برآورد: بر سر دوراهی بهشت و جهنمم،
حسین بهشت است... نمیتوانم رهایش کنم.
چکمه هایش را در آورد ، با حالی زار بر گردنش آویزان کرد و به فرمانده سپاه بودن و قوی ترین مرد کوفی بودن ، پشت پا زد و سر به زیر سمت خیمه حسین رفت....
خوش به حال حر... حسین در آغوشش گرفت....
خوش به حال حر، به حسین گفت آمده ام برای تو تکه تکه شوم،
خوش به حال حر، به حسین گفت اول پسرم را میفرستم میدان تا تمام جانش را برایت خرج کند و بعد از آن خودم میروم و تا آخرین نفس برای پسر فاطمه شمشیر میزنم...
خوش به حال حر، حسین گفت مادرت چه نام زیبایی برایت انتخاب کرده....
من اما راه ظهور مهدی فاطمه را با گناهانم بسته ام...
قبول آقا جان، اما خدا را چه دیدی!! شاید قرار است حر تو باشم...
#شب_چهارم
#محرم
#اصحاب_امام_حسین
@shogh_prvz
و شب پنجم...
شب عبدا... بن حسن
زینب جان، دست عبدا.. را محکم بگیر.
او وارث جمل انداز است و غیرت حسنی دارد، نمیتواند تاب بیاورد.....
نگاه بی قرار عبدا... عمو را تا به میدان بدرقه کرد...قدش نمیرسید،
گاه میپرید تا گودال را ببیند....
وقتی حسین رابا نیزه در پهلو،
افتاده بر زمین دید،
با صدای زخم برداشته فریاد زد....
والله لا افارق عمی....
به خدا از عمویم جدا نمیشوم...
دست از دست عمه رها کرد،
زینب ماند و بهت راهی شدن عبدا...
به میدان ، که یقین داشت برگشتی ندارد...
عبدا... دست کوچکش را سپر عمو کرد و بر پیکر عمو افتاد.
یک زخم به زخم های حسین اضافه شد...انگار دوباره حسن را از دست داد...
و حالا زینب و یک داغ بر دل نشسته....
#شب_پنجم
#محرم
@shogh_prvz
زهیر بن قین بجلی
امشب به بانو دَلهَم فکر کنیم، پیش از زهیر ،دَلهَم شهید است.
یک زن تا به کجا میتواند در سرنوشت همسرش نفوذ کند!
و زهیر عثمانی مذهب را که با فاصله، خیمهاش را از امام حسین برپا میکرد،
تا مبادا با او چشم در چشم شود،
در ظهر عاشورا به رکاب امام زمانش پیوند دهد؟
یک زن تا کجا میتواند همسرش را رشد دهد تا کسی مثل زهیر را عاشق شهادت کند؟
تا جایی که امام عصر هر روز در ناحیه مقدسه به او سلام میدهد.
«السَّلامُ عَلی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ، الْقائِلِ لِلْحُسَیْنِ....»
عاقبت به حسین شد زهیر به واسطه دَلهَم.
آری؛ این مکتب حسین است که انسان میسازد.
#شب_پنجم
#محرم
#اصحاب_امام_حسین
@shogh_prvz
هق هق امام حسن روز خاکسپاری حضرت زهرا بند نمیآمد، چرا که او تنها شاهد زمین خوردن مادر در وسط کوچه بود.
و اما عبدالله...
مضطر شد وقتی عمو حسینش را بر زمین، افتاده دید.
با دست خالی دوید، خودش را سپر عمو کرد، دست که از بدن جدا شد و به پوست رسید، مادر را صدا زد شاید هم یاد بازوان شکسته مادر افتاد...
نمیدانم کینه و نفرت از بنیهاشم چه کرد با حرمله که به افتادن دست راضی نشد و با تیر سه شعبه کار را تمام کرد
و زینب وارث تمام بلاهای کربلا...
#محرم
#شب_پنجم
@shogh_prvz
- آرزوت چیه؟!
+ شهادت🌹
- خیلیخوبه
اما میدونستی طبقِ کلام امیرالمومنین:
مقام و پاداشِ کسی که
میتونه گناه کنه ولی آلوده نمیشه
از شهید کمتر نیست..؟!
[ نهجالبلاغه_حکمت۴۷۴ ]
#فرهنگ_شهادت
@shogh_prvz
و شب ششم
شب قاسم بن الحسن...
عمو اذن میدان نداد...
مادر بی قراری اش را از چشمانش خواند، نامه ای را به دستش داد و گفت: اين هم اذن ميدان..
مودب وسربه زیر خدمت عمو رسید بی هیچ کلامی نامه را داد به عمو ....
...حسین جانم در کربلا نیستم تا یاری ات کنم، درعوض قاسم برایت شمشیر میزند...
نامه را بر چشمانش کشید ،امر امامش بود وتکلیف ...
و قاسم کفن پوش وارد میدان شد وحماسه آفرید.
حضرت قاسم اذن شهادت رو از عمو گرفت
اونایی که واسه شهادت
لحظه شماری میکنید یاعلی..
امشب ، شب اذنه....
#شب_ششم
#محرم
@shogh_prvz