وشب نهم ویکدنیا روضه....
علی اکبر(ع) رفته بود...
قاسم(ع) اذن گرفته بود،
حر پیش قراوول بود...
عباس(ع) دل دل میکرد...
یک دل به خیمه و چشم های خشک شده از اشک و لبهای سله بسته و یک دل به میدان....
چرا اذن من را نمیدهد...
بپرسم؟.... نه.... حسین(ع) خودش میداند
بروم؟....نه.....حسین(ع) هنوز اذن نداده است.
صدای العطش خیمه مضطربش کرده بود...
حسین(ع) گفت: علمدارم، آب بیاور...
چشم های عباس(ع) پرسید : آب؟؟؟
من اگر بودم ، میگفتم هنوز جای شمشیرم در صفین و جمل روی صورت لشکریان دشمن خود نمایی میکند.
میگفتم آب را به دیگران بسپار ،من در میدان با هیبت حیدری ام ،دشمن را تار و مار میکنم...
عباس(ع) اما... در مقابل امیرش ادب کرد و سوار بر اسب بر شریعه فرات تاخت....هجمه های تیر و عمود و نیزه و شمشیر بر دستان و چشم ها و پاهایش مهم نبود...
مهم مشک بود آب بود و آبرو...
.مشک به دندان گرفته که سوراخ شد...
به حسین(ع) گفت: مرا به خیمه نبر برادر.....
#شب_نهم
#محرم
@shogh_prvz
بعضی حرفا ، فقط مخصوص آدماییه که در عمل نشون میدیم دوستشون داریم
وشاید هیچ وقت رومون نشه محبت آمیز باهاشون حرف بزنیم.
یه حریمی مثل حیا وخجالت مانع این محبت زبانی میشه.
مثل عبارت« بِنَفْسِی أَنْتَ» که امام حسین(ع) فقط برای حضرت عباس(ع) به کار بردند.
معنای عمیقش هم یعنی همه جان و تن و مالم بفدای تو....
این رو زمانی که عباس(ع) داشت از خجالت ، جرعه جرعه تمام میشد حسین(ع)سرش را در آغوش گرفت و گفت:
بلند شو بِنَفْسِی أَنْتَ....
ماه منیرم... آدما ذره ذره پیر میشوند ،
غصه زخم هایت اما، در لحظه پیرم کرد، همه امیدم قطع شد، حرمله ها دارند برای بی یاوری ام کل میکشند و همه این ها یعنی:
أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي....
کی ماه آسمان چند تکه میشود بر زمین؟؟!!!
#شب_نهم
#محرم
@shogh_prvz