وشب هشتم...
عقاب، اسب سرگردان علی اکبر.
بعد ازحماسه آفرینی خواست به خیمه برگردد،
امان از خون جاری شده پیشانی اش بر چشم های اسب،
عقاب راه را گم کرد و راه لشکر دشمن را در پیش گرفت.
صدای امن یجیب حسین(ع) در میان هلهله دشمن گم شد،
چه هیجان کثیفی...
هرکدام با عجله ضربتی به علی زدند،
گویی هر کدام ابن ملجمی هستند بر پیکر علی...
میدانستند حسین(ع) سر برسد نفس همه شان را خواهد برید...
علی فریاد برآورد یا ابتاه...
پدر رسید..
پدر اما عنان از کف داد...
طاقت بدن پاره پاره پسر را نداشت...
حسین(ع) بی تاب شد...
از هوش رفت....
پدر حتی از ترس متلاشی شدن پیکر، نتوانست علی را دربغل گیرد... ببوسد... وداع کند....
جوانان بنی هاشم بیایید......
#شب_هشتم
#محرم
@shogh_prvz