فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ضمن عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم،
شوق پرواز ،شما عزیزان را به شنیدن آرام بخش ترین نجوای جهان مهمان میکند.
⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫
@shogh_prvz
شوق پرواز
یک شب جایی بودیم و مسجد هم پیدا نکردیم. رفت در یک اتاقک در بیمارستان تقاضا کرد که اجازه بدهند دو ت
🌹وقتی محمد حسین از ماموریت برمیگشت،
سعی میکرد به هر نحو شده که نبودن خودش را جبران کند
اما خب بعضی اوقات به او گله و شکایت میکردم.
اصلی ترین دلیل گله و شکایت من، دل تنگی و ترس از دست دادن محمد حسین بود که برخی مواقع باعث میشد که مقداری اذیت شوم
نبود محمدحسین همیشه برای من اذیت کننده بود و درحال حاضرهم هست.
محمدحسین در کارش بسیار جدی بود اما درخانه شخصیتی بسیار متفاوت داشت و به هیچ وجه اهل پرخاش نبود به طوری که شخصیتی شوخ و همراه با شیطنت داشت.
✍️به روایت همسر شهید
#شهیدمحمدحسین_مرادی
@shogh_prvz
همرزم شهید روایت میکند که:
شب سوم محرم تازه از عملیات برگشته بودیم. محمد حسین اصرار می کرد که باید برویم حرم(حضرت زینب)
بیشتر بچه ها از فرط خستگی توان نداشتند بیایند. فقط من اعلام کردم که حاضرم همراهش به حرم بیایم.
راه افتادیم. وقتی رسیدیم به حرم، برق رفته بود. اجازه ورود به حرم را نمی دادند.
محمدحسین اصرار کرد تا قبول کردند که فقط داخل حیاط برویم.
وقتی وارد حیاط شدیم، دیدیم با اینکه
3 روز از محرم گذشته هنوز حرم سیاهپوش نیست....
#محمد حسین_مرادی
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
شب دوم...
برادرم
تا شنیدم از لبت اسم کربلا را...
به روحم دادند جام غم و بلا را...
با احترام پیاده شد.
همه بنی هاشمی ها حلقه زدند
سایه ی عمه ما رو هم نباید کسی ببینه...
آه از روز یاز دهم...
#محرم
#شب_دوم
@shogh_prvz
✍️مادر محمد حسین روایت میکند
سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود، سال 1366 به شهادت رسید.
ایشان را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کردیم.
سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد،تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر دایی اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود.
محمد حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!
آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست.
چند سال بعد که محمد حسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار دایی اش، یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند.
برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی محل دفنش را مشخص کرده بود.
#شهیدمحمدحسین_مرادی
@shogh_prvz
۱۸ تیر روز امر به معروف و نهی از منکر
🌹علی خلیلی شهید امر به معروف و نهی از منکر نام گرفت
وقتی در نیمه های شب تهران همراه دوستانش راهی منزل بود،
متوجه مزاحمت چند نفر به دختری شد،
خودش را وارد ماجرا کرد و میخواست با تذکر از مزاحمت جلو گیری کند که طعمگس آهن آبدیده قمه را تا شاهرگ گردن و تارهای صوتی خود احساس کرد.
پس از تحمل رنج ها به فیض شهادت نائل آمد...
#شهیدعلی_خلیلی
@shogh_prvz
شب سوم....
سه ساله ای در بیابان گم شده
گاه با سیلی زمین میخورد گاه با تازیانه...
ناله هایش خاطر بادها را پریشان کرده...
امان از خرابه و طشت طلا و رگ های بریده...
يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ
پدر جان، بعد ازتو داد از غريبي و بي كس
#شب_سوم
#محرم
@shogh_prvz
✍️آخرین تماس به روایت همسر شهید:
🌹یکی از آرزوهای محمدحسین این بود که مانند امام حسین(ع) شهید شود و همیشه این موضوع را با من مطرح میکرد
🥀ومن به هیچ وجه دوست نداشتم که محمدحسین را به این زودی از دست بدهم
🥀محمدحسین در روزهای منتهی به آخرین ماموریت بسیار آرام و ساکت شده بود و دیگر آن شیطنتهای گذشته را نداشت به طوری که انگار از دنیا بریده و دل کنده شده بود
🥀۱۵ مهر راهی سوریه شد.ماموریت آخر محمدحسین با دیگر ماموریتهای او فرق داشت و حسی درونی به من میگفت که دیگر او باز نمیگردد.
🥀 شب سوم محرم بود که من هیئت بودم و با من تماس گرفت و گفت فردا باز خواهد گشت؛
دلشوره عجیبی گرفتم، و به صفحات قرآن نگاه کردم.
اما تمام آیات مرتبط با صبر و آزمایش آمده بود و ناخودگاه قرآن را بستم.
بعد از شهادت متوجه شدم که آن روز بعد تماس، محمدحسین به دلیل اصابت تیر به ناحیه پهلو مجروح شده بود و ۱۵ روز به کما رفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#شهیدمحمدحسین_مرادی
@shogh_prvz
به ماه آسمون میگفت
شمع شبستون منی
یاد عمو بخیر که تو ،
مثل عمو جون منی
راستی تو از آسمون ببین
که بابای من کجاست؟
بهش بگو که دخترت ساکنه تو خرابه ها....
به راستی در اون چهل منزلی که رقیه را تا کاخ یزید آوردند یا پشت درب ساعت دمشق، معطل شدند رقیه (س) پدر را ندید؟؟؟
سر را بر نیزه ندید؟
پدر کجا بود؟
چرا همراه ما نمی آید؟
این سوال هایی که جوابش بر سر نیزه است را زینب(س) چطور جواب داد که رقیه برای بار اول سر بریده پدر را در طشت طلا دید نه بر سر نیزه!
به راستی چه صبری ، چه مدیریتی، چه ولایتی درون زینب(س)، زنی مصیبت دیده بود که هم این غم را فروخورد، هم نگاه رقیه(س) را از نیزه ها دور کرد، هم کاخ یزید را مدیریت کرد....
امان از دل زینب....
#شب_سوم
#محرم
@shogh_prvz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع دختر با پدر
وداع جانسوز دختر شهید امنیت #مسعود_کرمی در معراج شهدا
🕊شهید کرمی ۳۰ اردیبهشت ماه بر اثر حمله مسلحانه اراذل و اوباش به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
الهی به رقیه
دختر ها بابایی اند
یا
باباها دختری....🥺
@shogh_prvz
و شب چهارم...
شب عالیجناب پشیمان شده ها...
صبح روز عاشورا دل در دلش نبود،
حسین(ع) پسر زهراست،
چطور با او مقابله کنم!!
حتما حر، از سیلی خوردن زهرا (س)در کوچه...آتشی در دلش زبانه کشید که عزم خود را جزم کرد..و به پسر عمویش گفت:
مهاجر تو به اسبت آب داده ای؟
مهاجر خیره به حر نگاه کرد.. چه میخواهی بگویی؟
حر افسار اسب را کشید و به بهانه سیراب کردن اسبش روانه شط شد.
مهاجر فریاد کشید:
حررررر تو را چه شده؟!! قوی ترین مرد کوفی به خود میلرزد!!! چرا؟؟؟.
برای جنگ تردید داری؟؟ چهار هزار نفر سپاه برایت فراهم شده، با اشاره ای دودمان حسین را بر باد میدهی ای با صلابت ترین مرد کوفی.
حر بغض آلود فریاد برآورد: بر سر دوراهی بهشت و جهنمم،
حسین بهشت است... نمیتوانم رهایش کنم.
چکمه هایش را در آورد ، با حالی زار بر گردنش آویزان کرد و به فرمانده سپاه بودن و قوی ترین مرد کوفی بودن ، پشت پا زد و سر به زیر سمت خیمه حسین رفت....
خوش به حال حر... حسین در آغوشش گرفت....
خوش به حال حر، به حسین گفت آمده ام برای تو تکه تکه شوم،
خوش به حال حر، به حسین گفت اول پسرم را میفرستم میدان تا تمام جانش را برایت خرج کند و بعد از آن خودم میروم و تا آخرین نفس برای پسر فاطمه شمشیر میزنم...
خوش به حال حر، حسین گفت مادرت چه نام زیبایی برایت انتخاب کرده....
من اما راه ظهور مهدی فاطمه را با گناهانم بسته ام...
قبول آقا جان، اما خدا را چه دیدی!! شاید قرار است حر تو باشم...
#شب_چهارم
#محرم
#اصحاب_امام_حسین
@shogh_prvz