eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ تمام عمر فقط شنونده بودم نه گوینده.. نگاهم کرد:)میدونم از ایران و مسلمونا متنفری.. عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته.. اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده.. شاید ایران هم مثه عثمانِ مسلمون، زیادم بد نباشه..) کمکهای عثمان محضِ علاقه ی احمقانه اش بود نه از سرِ انسان دوستی.. مسلمانها همه شان نفرت انگیزند.. اعتماد به عثمان حماقت بود، اعتماد به ایران چه چیزی را به گندآب میکشید؟؟ لابد تمام زندگیم را… چانه اش را خاراند:(اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم.. احتمالا میکشتم..) صدایش پچ پچ وارش به گوشم رسید (پسره احمق..). عثمان چقدر ساده بود که… عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست… با انگشتانش روی میز ضرب گرفت:(اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی.. اما خب.. به یه بار امتحانش میارزه.. حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم مادر رو به دوش میکشه.. راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی؟؟ ) صدایم کش میآمد:( من نه ایرانیم..نه مسلمون.. من فقط سارام..) سری تکان داد:( اوه..با اینکه قابل قبول نیست.. اما باشه.. خیلی دوستدارم نظرتو در مورد اون عثمان دیوونه بدونم.. اونکه روی ابرا راه میره..نمونه ایی بارز از یه عشق شرقی.. ) حرفهایش مسخره بود.تلو تلو خوران ایستادم:( اونم یه عوضیه.. مثه پدرم.. مثه برادرم.. و همه ی مردها..) ابرویی بالا انداخت:(اوه.. متشکرم دختر ایرانی.. فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست .. اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی.. ) کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد:( آخه فمنیست هم نیستی.. اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد.. واقعا تو چکاره ایی؟) قدمهایم سست و پر لرزش بود:( من فقط سارام.. سارا..) ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد.. مادر حقِ زندگی داشت.. او تمام عمرش صرفِ حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد.. اما.. اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود..کاش هرگز به دنیا نمی آمدم… اما به قول یان، به یکبار امتحان میارزید.. کمترین سودش، ندیدنِ عثمان بود… یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم:(بهتره ببرمت خوونه.. اگه اینجا.. اینطوری رهات کنم. باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم.. چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه..) حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد.. و من سرگردانتر از همیشه! ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
سلام... ان شاالله ازفرداچله زیارت عاشوراداریم خوشحال میشیم همراهمون باشید...✨🌱
هدایت شده از نجواےِ یک طلبھ |
مراقبِ دلی که امام حسین توشه باش...:))
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
مراقبِ دلی که امام حسین توشه باش...:))
به قولِ ی شهـیدی: خیلی پِی حرفای مردم نباش! فقط امام حسین ببینه بسّه :)
میشه برابهترشدن حال یه عزیزدلی نفری یه صلوات هدیه کنیدبه اقاصاحب الزمان{عج}؟
سلام... برای اینکه این حالی که داخل دهه اول محرم داشتیم روحفظ کنیم وروزانه پست های با هشتک یا گذاشت میشه داخل کانال که اون حال روبتونیم حفظ کنیم هدف نگه داشتن روحیه مقابله باظلم هدف اینه که داخل پادگان امام حسین علیه السلام تربیت بشیم برای زمانی که اقاصاحب الزمان{عج} نیازمون داشتن...🌱
‍ ••✾◆✾••♥️••✾◆✾•• یعنی پیرو...یعنی در افکارت،رفتارت و گفتارت دقیقا پایت را بذار همان جایی که امامت گذاشت. دو تا رد پا نباید باشد...! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🎥‌ دو کلمه حرف حساب بشنوید ...‌ مجتبی‌ شفیعی مجری زود نیوز با حرفاش خیلی هارو شست و گذاشت کنار... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🖐🏻 حاج‌حسین‌یڪتا‌مےفرماد: بچہ‌ها͜͡꙰ اصراربرامرحق‌داشتہ‌باشید❲👊🏻❳ یہ‌چیزےفهمیدےخوبہ❲💡❳ ولش‌نڪن❲⛓️❳ سختہ‌اولش❲🔗❳ ولےبعدش‌مَلَڪه‌میشہ❲🔌❳ میبینےاین‌گناهـ‌‌‌سختہ❲🔋❳ ولے‌ترڪش‌ڪن❲🔐❳ یہ‌ذرهـ‌تحمل‌ڪن❲🔧❳ بعدسهل‌میشہ❲📌❳ ✋🏻🖤💫 ꦿ🖤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😉 ❀﴿تو‌ایݩ‌دنیا‌بہ‌عنوان‌یه‌رفیق روهیچڪس‌بہ‌جز‌حسین‌ حساب‌نکن🌿 شب‌اول‌قبرٺ‌همه‌میرݩ‌الا‌حسین‌♥️﴾❀ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌱 چله زیارت عاشورا روزاول... التماس‌دعا✨
🗣| سید حسن آقامیری در فیلمی که در صفحه اینستاگرامیش منتشر کرده است می گوید: حر می خواهد برگردد سمت امام حسین علیه السلام، ما بودیم می گذاشتیم یا نمی گذاشتیم؟/ ما ترانه خوان را به کشور راه نمی دهیم اگر بیاید، نمی گذاریم برود/ شما غلط می کنید از حر دم می زنید دو واکنش توییتری سید یاسر جبرائیلی: شما غلط می‌کنید ماجرای حر بن یزید ریاحی را که "بازگشت" و در رکاب امام(ع) جنگید و به شهادت رسید را دستاویز قرار می‌دهید تا بساط رقاصه‌های لشکر یزید را در خیمه امام حسین(ع) برپا کنید. در این خیمه به روی همه احرار عالم باز است. شایان زیارت بان: آقا میری فقط یک طرف قضیه رو میگه، شما اقرار زبانی به توبه رو هم در آقایون و خانم های مد نظر ایشون نمی‌بینید، خواست اونا قبول توبه نیست، میخوان بقیه افکارشون مثل اونا بشه، تمامیت خواه مثل اینوریا! مثال حر برای این قشر آدم ها جفا به حر هست! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ آن شب در مستی و گیجیم،یان مرا به خانه رساند. وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد:( اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم..) نگاهش کردم:( عثمان یه کلید داره..) خنده روی لبهایش نشت:( در مورد حرفهام فکر کن.. یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه..) آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و دراین بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد.. شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد.. هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمانِ خدا زده.. چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمیآمدم. پس به رودخانه پناه بردم. تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود. نمیتوانستم تصمیم بگیرم. ترس و تنفر از ایران، پاهای رفتنم را بسته بود. پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. فکری بچه گانه به ذهنم خطور کرد. من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر میافتادیم و نمیدانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ایی میایستادیم دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم. اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد شک مان را عملی میکردیم. اینبار هم امتحان کردم اما تنها.. هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد. پس باید میرفتم..به ایران… کشور وحشت و کشتار… نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم… ماشین یان جلوی در پارک بود. حتما عثمان هم همراهیش میکرد. بی سرو صدا، وارد خانه شدم. صدایشان از آشپزخانه میآمد.. گوش تیز کردم. باز هم جر و بحث:( یان.. تو حق نداشتی چنین غلطی کنی.. قرار ما این نبود) صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت:(من با تو قرار نداشتم.. ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم.. نه اینکه مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم..) صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم:( یان.. میشه خفه شی؟؟ ) ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ لبخند گوشه ی لبِ یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم:(عذر میخوام، نمیشه!میدونی، الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارا بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد…حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی، فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ات بود) صدای شکستن چیزی بلند شد. پشت دیوار ایستادم. حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند. عثمان، یانِ اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و… و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد (دهنتو ببند یان.. ببند.. من هیچ وقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم..) یان یقه اش را آزاد کرد:( اما سارا اینطور فکر نمیکنه . عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست (اشتباه میکنه.. هر کس دیگه ایی هم بود کمکش میکردم.. یان تو منو میشناسی، میدونی چجور آدمیم.. اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم.. کمکش کردم، چون تنها بود.. چون مثه من گمشده داشت.. چون بدتر از من سرگردونو عاجز بود.. یه دختر جوون که میترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره.. که اگه نبودم الان یه جایی تو سوریه و عراق بود…اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود.. اما بعدش نه.. کم کم فرق پیدا کرد.. یان من حیوون نیستم.. بفهم..) دلم به حال عثمان سوخت.. راست میگفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم… آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش،یان وعثمان را از آمدن آگاه کردم. یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید. با کمی تاخیر عثمان هم آمد اما سر به ریز و بی حرف. نزدیکم که رسید بدون ایستادن، سلامی کرد و از خانه خارج شد… ناراحت بود..حق هم داشت.. یان سری تکان داد:( زده به سرش.. بشین، واسه خودمون قهوه درست کرده بودم.الان برای توام میارم.. نوک بینی ات از فرط سرما سرخ شده..) با فنجانی قهوه رو به رویم نشست:(خب.. تصمیمت رو گرفتی؟ ) به صندلی تکیه دادم:( میرم ایران..) لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ایی از قهوه ای نوشید:( این عالیه.. انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم.. ) سکوت کرد…(حرفهاشو شنیدی؟؟ دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی؟؟ ) تعجب کردم. او از کجا میدانست. با لبخند به صورتم خیره شد:(وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت… یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون.. مامانت میدونه با کفش میای داخل؟؟ ) یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب … آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند… پس عزم سفر کردم… بی توجه به عثمان و احساسش! ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
💓 منتظر ظهور آقا نماز اول وقت میخواند به سویِ نماز می شتابد دوست داریم شهید شویم؟ با نماز قضا کسے شهید نمیشود با نماز دیر وقت کسے به درجه شهادت نمیرسد.🌱 |شهید علے عابدینے | ♥️✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرابی که تورو مهربون کنه خیلی بهتر از نمازی ست که تورو بی رحم کنه حسن آقامیری مشاهده کنید مشروب خور مهربونو😇 ✍فاطیما سلیمانی ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
⛔️فکر نکن 💥 عاشورا، به تاریخ پیوسته، تخم ابوسفیان و نوکران ، هنوز مشغول خنجر زدن به کربلا و کربلاییان هستند👆 همان مارموزی که کلیدواژه دروغ و نیرنگ آمیز «کلید» را به داد و عوام را فریفت.. بی شک اگر در عاشورا هم بودند، جزئ لشکر جنگ روانی عبیدالله بودند.. 👆 و برایمان میسرودند: شمشیر بده، طلا بگیر مذاکره کن، هویج بگیر ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
‌ زینـب (س) "عاشق" بود " عـاشقِ " حسیـن (ع)♥️ میدانی عاقبت عاشقی را ؟ عاشق را که برعکس کنی می شود‌ قِشاع!🍃 دهخدا را می شناسی ؟ در لغت نامه اش دیده ام که معنی قشاع می شود : دردی کـه آدم را از درمـان مــایـوس میـکنـد ... زینب (س) ذره ذره از درد ، ذوب شد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
به‌گمانم‌شب‌را وقتی‌خدا‌دلتنگ‌بود آفرید..!
فَدائے‌بانـوۍدَمِشـق: پسٺ‌هاۍامروزٺقدیـم‌بھ↶ شبتـوݩ‌فـٰاطمے عشقٺوݧ‌حیـدرۍ مھـرٺوڹ‌حسݩے آرزوٺـون‌هـم‌حـرم‌اربـٰاب‌ان‌شاءالله نمـٰازشب‌و وضـویادتوݧ‌ݩـره همچݩین‌ دعـابراےسلـٰامٺےوظـھورحضـرٺ‌عشق یاعلےمدد
السلام علیڪ یا اهل بیت النبوة✋🏻🌱