eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ••✾◆✾••♥️••✾◆✾•• یعنی پیرو...یعنی در افکارت،رفتارت و گفتارت دقیقا پایت را بذار همان جایی که امامت گذاشت. دو تا رد پا نباید باشد...! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🎥‌ دو کلمه حرف حساب بشنوید ...‌ مجتبی‌ شفیعی مجری زود نیوز با حرفاش خیلی هارو شست و گذاشت کنار... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🖐🏻 حاج‌حسین‌یڪتا‌مےفرماد: بچہ‌ها͜͡꙰ اصراربرامرحق‌داشتہ‌باشید❲👊🏻❳ یہ‌چیزےفهمیدےخوبہ❲💡❳ ولش‌نڪن❲⛓️❳ سختہ‌اولش❲🔗❳ ولےبعدش‌مَلَڪه‌میشہ❲🔌❳ میبینےاین‌گناهـ‌‌‌سختہ❲🔋❳ ولے‌ترڪش‌ڪن❲🔐❳ یہ‌ذرهـ‌تحمل‌ڪن❲🔧❳ بعدسهل‌میشہ❲📌❳ ✋🏻🖤💫 ꦿ🖤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😉 ❀﴿تو‌ایݩ‌دنیا‌بہ‌عنوان‌یه‌رفیق روهیچڪس‌بہ‌جز‌حسین‌ حساب‌نکن🌿 شب‌اول‌قبرٺ‌همه‌میرݩ‌الا‌حسین‌♥️﴾❀ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌱 چله زیارت عاشورا روزاول... التماس‌دعا✨
🗣| سید حسن آقامیری در فیلمی که در صفحه اینستاگرامیش منتشر کرده است می گوید: حر می خواهد برگردد سمت امام حسین علیه السلام، ما بودیم می گذاشتیم یا نمی گذاشتیم؟/ ما ترانه خوان را به کشور راه نمی دهیم اگر بیاید، نمی گذاریم برود/ شما غلط می کنید از حر دم می زنید دو واکنش توییتری سید یاسر جبرائیلی: شما غلط می‌کنید ماجرای حر بن یزید ریاحی را که "بازگشت" و در رکاب امام(ع) جنگید و به شهادت رسید را دستاویز قرار می‌دهید تا بساط رقاصه‌های لشکر یزید را در خیمه امام حسین(ع) برپا کنید. در این خیمه به روی همه احرار عالم باز است. شایان زیارت بان: آقا میری فقط یک طرف قضیه رو میگه، شما اقرار زبانی به توبه رو هم در آقایون و خانم های مد نظر ایشون نمی‌بینید، خواست اونا قبول توبه نیست، میخوان بقیه افکارشون مثل اونا بشه، تمامیت خواه مثل اینوریا! مثال حر برای این قشر آدم ها جفا به حر هست! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ آن شب در مستی و گیجیم،یان مرا به خانه رساند. وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد:( اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم..) نگاهش کردم:( عثمان یه کلید داره..) خنده روی لبهایش نشت:( در مورد حرفهام فکر کن.. یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه..) آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و دراین بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد.. شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد.. هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمانِ خدا زده.. چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمیآمدم. پس به رودخانه پناه بردم. تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود. نمیتوانستم تصمیم بگیرم. ترس و تنفر از ایران، پاهای رفتنم را بسته بود. پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. فکری بچه گانه به ذهنم خطور کرد. من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر میافتادیم و نمیدانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ایی میایستادیم دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم. اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد شک مان را عملی میکردیم. اینبار هم امتحان کردم اما تنها.. هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد. پس باید میرفتم..به ایران… کشور وحشت و کشتار… نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم… ماشین یان جلوی در پارک بود. حتما عثمان هم همراهیش میکرد. بی سرو صدا، وارد خانه شدم. صدایشان از آشپزخانه میآمد.. گوش تیز کردم. باز هم جر و بحث:( یان.. تو حق نداشتی چنین غلطی کنی.. قرار ما این نبود) صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت:(من با تو قرار نداشتم.. ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم.. نه اینکه مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم..) صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم:( یان.. میشه خفه شی؟؟ ) ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ لبخند گوشه ی لبِ یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم:(عذر میخوام، نمیشه!میدونی، الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارا بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد…حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی، فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ات بود) صدای شکستن چیزی بلند شد. پشت دیوار ایستادم. حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند. عثمان، یانِ اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و… و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد (دهنتو ببند یان.. ببند.. من هیچ وقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم..) یان یقه اش را آزاد کرد:( اما سارا اینطور فکر نمیکنه . عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست (اشتباه میکنه.. هر کس دیگه ایی هم بود کمکش میکردم.. یان تو منو میشناسی، میدونی چجور آدمیم.. اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم.. کمکش کردم، چون تنها بود.. چون مثه من گمشده داشت.. چون بدتر از من سرگردونو عاجز بود.. یه دختر جوون که میترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره.. که اگه نبودم الان یه جایی تو سوریه و عراق بود…اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود.. اما بعدش نه.. کم کم فرق پیدا کرد.. یان من حیوون نیستم.. بفهم..) دلم به حال عثمان سوخت.. راست میگفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم… آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش،یان وعثمان را از آمدن آگاه کردم. یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید. با کمی تاخیر عثمان هم آمد اما سر به ریز و بی حرف. نزدیکم که رسید بدون ایستادن، سلامی کرد و از خانه خارج شد… ناراحت بود..حق هم داشت.. یان سری تکان داد:( زده به سرش.. بشین، واسه خودمون قهوه درست کرده بودم.الان برای توام میارم.. نوک بینی ات از فرط سرما سرخ شده..) با فنجانی قهوه رو به رویم نشست:(خب.. تصمیمت رو گرفتی؟ ) به صندلی تکیه دادم:( میرم ایران..) لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ایی از قهوه ای نوشید:( این عالیه.. انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم.. ) سکوت کرد…(حرفهاشو شنیدی؟؟ دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی؟؟ ) تعجب کردم. او از کجا میدانست. با لبخند به صورتم خیره شد:(وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت… یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون.. مامانت میدونه با کفش میای داخل؟؟ ) یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب … آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند… پس عزم سفر کردم… بی توجه به عثمان و احساسش! ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
💓 منتظر ظهور آقا نماز اول وقت میخواند به سویِ نماز می شتابد دوست داریم شهید شویم؟ با نماز قضا کسے شهید نمیشود با نماز دیر وقت کسے به درجه شهادت نمیرسد.🌱 |شهید علے عابدینے | ♥️✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرابی که تورو مهربون کنه خیلی بهتر از نمازی ست که تورو بی رحم کنه حسن آقامیری مشاهده کنید مشروب خور مهربونو😇 ✍فاطیما سلیمانی ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
⛔️فکر نکن 💥 عاشورا، به تاریخ پیوسته، تخم ابوسفیان و نوکران ، هنوز مشغول خنجر زدن به کربلا و کربلاییان هستند👆 همان مارموزی که کلیدواژه دروغ و نیرنگ آمیز «کلید» را به داد و عوام را فریفت.. بی شک اگر در عاشورا هم بودند، جزئ لشکر جنگ روانی عبیدالله بودند.. 👆 و برایمان میسرودند: شمشیر بده، طلا بگیر مذاکره کن، هویج بگیر ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
‌ زینـب (س) "عاشق" بود " عـاشقِ " حسیـن (ع)♥️ میدانی عاقبت عاشقی را ؟ عاشق را که برعکس کنی می شود‌ قِشاع!🍃 دهخدا را می شناسی ؟ در لغت نامه اش دیده ام که معنی قشاع می شود : دردی کـه آدم را از درمـان مــایـوس میـکنـد ... زینب (س) ذره ذره از درد ، ذوب شد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
به‌گمانم‌شب‌را وقتی‌خدا‌دلتنگ‌بود آفرید..!
فَدائے‌بانـوۍدَمِشـق: پسٺ‌هاۍامروزٺقدیـم‌بھ↶ شبتـوݩ‌فـٰاطمے عشقٺوݧ‌حیـدرۍ مھـرٺوڹ‌حسݩے آرزوٺـون‌هـم‌حـرم‌اربـٰاب‌ان‌شاءالله نمـٰازشب‌و وضـویادتوݧ‌ݩـره همچݩین‌ دعـابراےسلـٰامٺےوظـھورحضـرٺ‌عشق یاعلےمدد
السلام علیڪ یا اهل بیت النبوة✋🏻🌱
✨﷽✨ 🌼هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام... ✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. ▪️2.سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪️3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📚برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی ‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️⛔️⛔️⛔️ حرمت_شکنی_تاسوعا_و_عاشورا_در_بابلسر از رقصیدن دختران تا تعارف زدن مشروبات الکلی 🔹شب تاسوعا ، جلوی هیئت ثارالله بابلسر هنگام دمام زنی عده ای دختر روی طبقه هفتم میرقصیدند ! 🔹علنا در ساحل بابلسر و در روز تاسوعا و عاشورای حسینی مشروب تعارف میزنند 🔹مسئول امنیت شهر(فرماندار) نه جواب امام جمعه را میدهد و نه به نیروی انتظامی شهر اجازه برخورد با هنجارشکنان! 🔹مازندران دیار علویان است، اگر قرار باشد هر سگ و شغالی در ایام محرم بیاید و حرمت بشکند و نماینده_دولت خفه خون بگیرد، مردم ولایتمدار مازندران این بار رأسا اقدام خواهند کرد... «در خانه اگر کس است،یک حرف بس است...!» ⚫️ 🖤🤚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
-لا‌یَمڪِنُ‌الفِرار‌از‌عشق‌حسین...!(: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
هرچہ‌راڪہ‌ماشنیدیݦ . . . همہ‌رابہ‌عیݧ‌دیده😔💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌱 - زمانےڪه‌عڪس‌شهدا رو‌به‌دیوار اتاقم چسبوندم ، ولےبه‌دیواردلم‌نہ!! - زمانےڪه‌اتیڪت‌خادم‌الشهدا و ... رو سینه‌ام‌میچسبونم.، اما‌خادم‌پدر و مادرخودم‌نیستم ! - زمانےڪه‌اسمم‌توےلیست‌تمام‌اردوهاے جهادے هست ، ولےتوےخونه‌خودمون‌هیچ‌ڪارے انجام نمیدم ! - زمانےڪه براے مادراےشهدا اشڪ میریزم ، اماحرمت مادر خودم رو حفظ نمیڪنم ! - زمانےڪه‌فقط رفتن شهدا رو میبینم ، ولےشهیدانه زیستنشون رو نه! ⁉️ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🍃امام حسین ع فرمودند: هر کس تو را دوست بدارد (از بدیها) تو را نهی می کند و هر که دشمنت باشد (به بدیها)تشویق می کند.🍃 📚 موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام ص 743 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909