eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
#پروفایل #رفیق_شهید #شهید_عباس_دانشگر @talaneh_javan80
هر گاهـ شهدا را در شبـ جمعهـ یاد کردید،آنها شما را نزد،ابا عبداللهـ الحسینـ(ع)یاد میکنند...😍💔 #شهید_عباسـ_دانشگر #رفیقـ_نابـ •| @talabeh_javan80
فرزند مومن،هجدهم اردیبهشت 1372 در شهرستان سمنان در خانواده ای متدین به دنیا آمد.کتاب زندگینامه ی شهید دانشگر نثر و سبکی ساده و خطی دارد.زندگی شهبد را به سادگی بیان میکند.روایت ها و نقل قول ها در خصوص عباس را آز مقطع کودکی اش آغاز میکند و زیر هر خاطره ای نیز نام راوی اورده میشود.«از همان دوران کودکی،مسیر بندگی را در پیش گرفته و 9 ساله بود که اعتکاف های رجبی اش را آغاز کرد.»(پدر شهید) خاطرات،قدم به قدم مارا با زندگی شهید آشنا میسازد.از حسن خلق عباس در مدرسه و احترام به والدینش در خانه و... بسیاری از خاطرات مربوط به عباس با خاطره عبادت هایش عجین شده است:«عباس بعد از نماز در مسجد به تعقیبات مشغول میشد.یکی از مستحباتی که از هشت سالگی شروع کرده بود،بعد از هر نماز حدود 3 تا 5 دقیقه سر به سجده میگذاشت» «موقع رفتن به مدرسه در مقطع ابتدایی و راهنمایی سرش را میشست ،بعد جلوی آینه می ایستاد و موهایش را شانه میکرد و به لباسش عطر میزد.» عباس دانشگر در پنجم مهر 1390 وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و رخت رزمندگی به تن کرد.دورانی را شروع کرد که او را تا شهادت بالا برد.«همیشه میگفت نکند ما به اندازه ای که حقوق دریافت میکنیم به همان اندازه کار نکنیم؟همین که در سپاه خدمت میکنیم و توفیق خدمت در این نهاد انقلابی را داریم باید خدا را شاکر باشیم و حقوق و مزایا کمترین چیز برای ماست» عباس روابط اجتماعی بالایی داشت و با مردم بسیار خوش رو بود:«شب های ماه رمضان والیبال بازی میکردیم...وقتی هم والیبال بازی میکرد انقدر شوخی میکرد و بچه ها میخندیدند که حد نداره...»(دوست شهید) او که 23 بهمن 1394 دختر عمویش را به همسری برگزیده بود،کمتر از سه ماه بعد در اول اردیبهشت سال 1395 عازم سوریه شد:«تازه نامزد کرده بود،اومد پیش فرماندش گفت:حاجی _جانم. +حاجی بذار برم. _میذارم ولی الان نه. +حاجی بذار برم،دارم زمین گیر میشم... میترسید...از اینکه عشق به خانومش جلوی رفتن به سوریه شو بگیره...»(سردار اباذری) خاطرات مقطع سوریه یکی بعد از دیگری تا شهادت عباس آورده میشوند.شهید دانشگر کمی قبل از شهادت نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه میکند؛مثل یاران امام حسین (ع) اما بازهم آرام است و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمیکند.کسی نمیداند در این نماز میان عباس و خدا چه میگذرد.او چند ساعت بعد به شهادت میرسد.«عباس ساعت سه و نیم بعد از ظهر پنجشنبه 95/20/3 به شهادت رسید ولی ما در مقر بودیم و نمیدانستیم که عباس شهید شده یا نه،فقط میدانستیم که عباس برای جلوگیری از پیشروی دشمن به جلو رفته،موقع غروب خورشید بود که همه نگران بودیم و میگفتیم الان عباس میاد،سیاهی شب فرا رسید،همه بی قرار بودیم،صبح فرا رسید،نیروهایی برای تفحص جلو رفتند،پیکر مطهرش را به عقب آوردند.دیدیم خون صورت عباس را خضاب کرده و سرخی اش زمین حلب را رنگین کرده است.» عباس تازه داماد بود.رفقای عباس در سوریه هم قسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند،اما غافل از اینکه از قبل خدا برای او نقشه کشیده بود.عباس بین در و دیوار سوخت،وقتی که اباذری هم کم آورد تقصیری نداشت،عباس پنج سال همیشه کنارش بود...آخر میگویند تنها اباذری جسم پاره پاره عباس را دید...اباذری میگفت:بچه ها رو قبل رفتن جمع کردم تو اتاقم و گفتم 10 نفرید،مطمئن باشید که 2 تا 3 نفرتون یا شهید میشن یا مجروح...گذشت...گفت از این جمع همشون هم قسم شده بودن که عباس رو نبرن عملیات و کاملا مواظبش باشن این آخرین بار هم،خطی که اینا بودن کلا 8 یا 9 نفر از بچه های دانشگاه امام حسین بودن که عباس خبردار میشه بچه ها وضعیتشون خوب نیست...عباس و یه نفر دیگه میرن جلو،یه جایی کنار دیوار پارک میکنه...وقتی خواستن بیان پایبن با موشک ضد تانک ماشین رو میزنن...تا پیاده بشه "بین در و دیوار" نارنجک منفجر میشه و میسوزه.حاجی گریه میکرد،شونه هاش میلرزید...حاجی گفت من جنازشو دیدم...نه پهلو مونده بود...نه صورت... نه چشم...عباس خوش سیما بود...سیمای قشنگشم گذاشت و رفت...آره حقش بود مثل زهرا (س) شهید بشه،تو آتیش،بین در و دیوار با پهلو و صورت زخمی حاجی براش اسم گذاشت: 🌹"عباس،جوان مومن انقلابی"🌹 ↓ʝσɨŋ:) http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
میگفت: دلت‌|♥|کهـ‌گرفت قرآنُ‌برداربسم‌الله‌بگو📿 یـه‌صفحه‌‌ا‌ش‌روبازکن‌بگو:‌‌‌📖 خدایه‌کم‌باهام‌حرف‌بزڹ،‌آروم‌شَم..!🌿 فقط‌تو‌میتونی‌آرومم‌کنی 🌷