☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتبیستدوم
دستم را از میان انگشتان گرم عثمان بیرون کشیدم و به سرعت به دنبال صوفی دویدم…
و صدای عثمان که میگفت:(مراقب باش صبر کن خودم برمیگردونمش..)
اما نمیشد…صوفی مثل من بود..و این مسلمانِ ترسو ما را درک نمیکرد…
چقدر تند گام برمیداشت:(صوفی.. صوفی.. وایستا.. )دستش را کشیدم..
عصبی فریاد زد:(چی میخواین از جون من.. دیگه چیزی ندارم.. نگام کن.. منم و این یه دست لباس..)
دلم به حالش سوخت…مردن دفن شدن در خاک نیست،همین که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، یعنی مردی.. صوفی چقدر شبیه من بود..اسلام و خدایش، او را هم به غارت برد..و بیچاره چهل دزده بغداد که جورِ خدای مسلمانان را هم میکشیدند در بدنامی..
(صوفی..وقتی داشتن خوشبختی رو تقسیم میکرد، خدای این مسلمونا منو سرگرم بازیش کرد..
منم عین تو با یه تلنگر پودر میشم.. میبینی؟! عین هم هستیم…هر دو زخم خورده از یک چیز.. فقط بمون، خواهش میکنم..)
چقدر یخ داشت چشمانش:(تو مگه مثه داداشت یا این مردک عثمان، مسلمون نیستی؟؟)
سر تکان دادم:( نه.. نیستم..هیچ وقت نبودم..من طوفانِ بدون خدا رو به آرامشِ با خدا ترجیح میدم..)
خندید،بلند…(چقدر مثله دانیال حرف میزنی..خواهرو برادر خوب بلدین با کلمات،آدمو خام کنید..)
راست میگفت، دانیال خیلی ماهرانه کلمات را به بازی میگرفت، درست مثله زندگی من و صوفی…
پس واقعا او را دیده بود…
با هم برگشتیم به همان کافه ومیز…
عثمان سرش پایین و فکرش مشغول! این را از متوجه نشدنِ حضورم در کنارش فهمیدم.
هر دو روی صندلی های چوبی و قهوه ایمان نشستیم. و عثمان با تعجب سر بلند کرد…
عذرخواهی، از صوفی انتظارِ عجیب و دور از ذهنی بود…پس بی حرف از جایش بلند شد و فنجان ها را جمع کرد: (براتون قهوه میارم..)
نگاهش کردم.صورت جذابی داشت این مسلمانِ ترسو. چرا تا به حال متوجه نشده بودم؟ ذهنِ درگیرش را از چشمانش خواندم و او رفت.
صوفی صدایش را جمع کرد و به سمتم خم شد:( دوستت داره؟؟) و من ماندم حیران که درباره چه کسی حرف میزند…
(عثمانو میگم.. نگو نفهمیدی، چون باور نمیکنم..)
نگاهش کردم:(خب من دوستشم..) اما من هیچ وقت دوستانم را دوست نداشتم.
صاف نشست و ابرویی بالا انداخته (هه.به دانیال نمیخورد خواهری به سادگی تو داشته باشه…فکر میکنی واسه چی منو از اونور دنیا کشونده اینجا…فقط چون دوستشی؟؟)
او چه میگفت؟؟؟؟؟؟؟
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥
#پارتبیستدوم
#فصلاول
#تفاوتجنگنظامیباجنگنرم
..............................
زمانی که جنگ عراق برای ایران شروع شد همه مردم جنگ را باور کردند، فهمیدند و متوجه شدند که جنگی شروع شده است. با این که همه، این جنگ را باور کردند، ولی عده محدودی از جمعیت ایران به مقابله با دشمن پرداختند!
اکنون جنگی شروع شده که به مراتب از درگیری نظامی سخت تر و پیچیده تر است، چون ابزارش فرق کرده است. اگر دشمن در درگیری نظامی به دنبال فتح خاکریز و اشغال یک کشور یا قسمتی از جغرافیای آن کشور است اما در جنگ نرم دشمن، ارزش ها و اعتقادات ما را نشانه گرفته که متاسفانه خیلیها آن را باور ندارند.
دشمن قصد دارد در این جنگ با همان سیاست آندلسی کردن کشورها، کشور ما را به زانو در بیاورد. همان سیاستی که کشور آندلس - اسپانیای جدید- را با اشاعه فساد، فحشا و بی بندوباری در عرض مدت کوتاهی، از اسلام دور کرد و به فساد کشانید و آنجا را به یک کشور مسیحی تبدیل کرد.
خداوند متعال در آیه ۱۲۰ سوره بقره می فرماید:((وَ لَن تَرضَی عَنکَ الیَهُودُ وَ لَاالنَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم..)) (خداوند به پیامبر می فرماید: هرکسی یهودیان و نصاری از تو خوشنود نخواهند شد، مگر آنکه از آیین آنها پیروی کنی).
ادامه دارد...
مبنع:#کتابتهاجمفرهنگی
با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا.
نویسنده:#محمدجاننثار
✨❣
........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909