تحول مـن...
سال قبل درست همینموقع ها بود که با شهید هادی آشناشدم
تو اون روزایی کہ ازهمه جا و همه کس ناامید بودم
و به دنبال آرامشی بودم
"کتابی رو بنام پسرڪ فلافل فروش"
که یکی از دوستانم هدیه داده بود بهم و گفت که امروزم تولدشه (:
منم کنجکاو شدم که بدونم چه داستانیه ؟؟؟ ( فقط از روی کنجکاوی) شروع به خوندن کردم
هر صحفه ای که میخوندم علاقه ام و ارادتم به این شهید بیشتر میشد و همونجا ازش کمک خواستم
و به طور معجزه میشه گفت دستمو گرفت و من از مرداب لجنزار رهایی یافتم
تازه اونجابود که فهمیدم
شهدا زنده ان و حاضرن و ناظرن براعمال ما
این ماییم که خودمون رو زدیم به خواب...
#ڪافیه دلتو به یه شهید بدی💞
#ارسالی ازاعضا
شهید محمدهادی ذوالفقاری