eitaa logo
به یاد شهیدان 🇵🇸
105 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
362 ویدیو
17 فایل
.. تنها راه رسیدن به خدا #شهادت است🪴 ➕سریعترین راه ➕مطمئن‌ترین راه ➕بهتـــــــــرین راه ➕زیبــــــــا ترین راه ✍🏻اینجا مطالب شهدایی داریم❤️ ✅راه ارتباطی : @AMIR19584 ..
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از امیر حسین
🌷 🌷 .... 🌷با آن‌که اسفند بود و هوا رو به بهار می‌رفت، اما سرمای غرب کشور بیداد می‌کرد. جاده‌ها عموماً بسته می‌شد و در سرما به هر طریقی جیره غذایی و ذخیره نفت می‌رسید، ولی باز به مشکل برمی‌خوردیم. اکثر اوقات آب قطع می‌شد و به ناچار از آب برف استفاده می‌کردیم. تا پایان زمستان در همین سنگرها مستقر بودیم. بیشتر وقت‌ها برف سنگینی می‌آمد. شب‌ها معمولاً آسمان صاف بود و صبح که بلند می‌شدیم از زور برف در سنگر را نمی‌توانستیم باز کنیم. راحت یک متر و نیم برف جلوی در سنگر بود. نگهبان می‌آمد برف‌ها را کنار می‌داد و راه را باز می‌کرد. در سرمای هوا رفت و آمدمان به بیرون مشکل بود و باید چاره‌ای می‌اندیشیدیم. با بچه‌ها جلوی سنگر را یکی دو متر ورق اضافه کردیم و کیسه خاک چیدیم و مثل دیواره سه طرفش را بالا آوردیم، رویش پیلت گذاشته و خاک ریختیم. 🌷باید به فکر آب گرم هم می‌بودیم. خودم یک مشعل نفتی گذاشتم و یک بشکه نفت خالی شده را نصف کرده و چهارپایه درست کردم از بغل هم یک برش دادم و شیر آب گذاشتم. بشکه مدام روی مشعل بود. داخلش برف می‌ریختم و به راحتی برای سرویس بهداشتی، وضو و شستن ظرف و استحمام آب گرم داشتیم. گاهی ۱۵ روز جاده بسته می‌شد. رفت و آمد برای استحمام مشکل‌ساز بود و ضمن این‌که بیرون از سنگر هم سرما و برف بود. همین بشکه آب گرم مشکل ما را حل می‌کرد و راحت گنجایش صد لیتر آب را داشت. شلنگی از بالا به شیر بشکه وصل بود و به راحتی کار دوش حمام را انجام می‌داد. دو متر کَفِ سنگر را هم بتن کرده و شیب داده بودم، لوله‌ای هم گذاشته بودم که آب‌های آلوده به دره سرازیر می‌شد. 🌷در چند ماهی که در این محور بودیم زمین والیبال هم درست کردم و یک تور دست بافت؛ تا بچه‌ها با همان سبک و سیاق جبهه‌های خودمان در اوقات فراغت سرگرم باشند. خودم هم فوتبال بازی می‌کردم و همین بازی‌ و شوخی‌ها در وقت فراغت اخوت و یکدلی بین بچه‌ها را بیشتر می‌کرد. حضور در این محیط و کنار هم بودن، از ترس ناشی از حمله ناگهانی دشمن می‌کاست. بعضی شب‌ها که بچه‌ها نگهبانی می‌دادند، نیمه‌های شب دور می‌زدم و دمی با آن‌ها هم صحبت می‌شدم که احساس ترس نکنند و یا خدایی نکرده فکر نکنند چون من فرمانده هستم باید بخوابم و آن‌ها نگهبانی دهند. : فرمانده دلاور سید علی‌اصغر سیدالنگی منبع: خبرگزاری دفاع مقدس به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
هدایت شده از امیر حسین
📜 پدر شهید با بیان اینکه فرزند شهیدش در وصیتنامه خود نوشته بود که من نتوانستم کاری برای پدر و مادرم انجام بدهم خاطرنشان کرد؛ سجاد از سردار سلیمانی درخواست کرده بود که بعد از شهادتش مارا به ملاقات رهبری ببرد و ایشان هم وصیتنامه فرزندم را به حضرت آقا نشان دادند، پس از مدتی، سردار سلیمانی به وصیتنامه شهیدمان عمل کرد و فرصتی فراهم شده که ما با رهبری دیدار و گفتگو کنیم. به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
راز شهادت؛ بوسه بر دست پدر و مادر 🔹به شهید احسان کربلایی‌پور بارها شغل‌های اداری با موقعیت خیلی خوب پیشنهاد شد که او در جواب می‌گفت:"روحیات من برای کار اداری نیست. من برای انجام کارهای اداری و پشت میز نشینی وارد سپاه نشده‌ام." او سپاه را یک آرمان و مسئولیت می‌دانستند نه یک شغل. 🔹احسان کربلایی پور همیشه عادت داشت دست پدر و مادر را ببوسد و گاهی که پای پدر و مادر درد می‌کرد پایشان را می‌بوسید. برایش فرقی نمی‌کرد که کسی ببیند که او پای پدر و مادر را می‌بوسد‌. به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
.... ⚪️ برای ملاقات با آیت الله حائری به شیراز رفته بودیم. بعد از این که برنامه‌هایمان را به انجام رساندیم، دیدیم فرمانده سپاه شیراز ماشین خودش را با یک راننده برای برگرداندن ما به اهواز، آماده کرده است. حاج آقا میثمی گفت: «من بلیط اتوبوس گرفته‌ام» فرمانده سپاه شیراز اصرار کرد. حاج آقا میثمی گفت: «اصرار نکنید، اتوبوس دو راننده پایه یک دارد. یکی که خسته شد، دیگری می‌راند. بنابراین لازم نیست یک نفر به خاطر من بی‌خوابی بکشد. از طرف دیگر، من و چهل نفر دیگر با یک وسیله نقلیه می‌رویم؛ در استهلاک ماشین و سوخت صرفه‌جویی می‌شود» ▫️بار دیگر، در شوش، از ساعت نه صبح تا یک بعد از ظهر تلاش کرد تا با تلفن عمومی با خانواده اش تماس بگیرد. گفتم: حاج آقا، سپاه که پنج خط تلفن دارد، از آن‌جا زنگ می‌زنیم، پولش را به حساب سپاه واریز می‌کنیم. گفت: نخیر، می‌خوام از بیت المال به هیچ شکلی استفاده نکنم. اگر خودم کوچک‌ترین استفاده شخصی بکنم، دیگر به آن آقای نوعی نمی‌توانم بگویم از بیت المال استفاده نکن. حتی هر ماه مبلغی از حقوق خود را به حساب سپاه واریز می‌کرد، مبادا از تلفن استفاده کرده باشد و هزینه آن را بیت المال بپردازد 🌹خاطره ای بیاد روحانی شهید عبدالله میثمی 📚کتاب "عبدالله" نویسنده: سردار سید علی بنی لوحی ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🌱 ۱۲ خرداد ۱۳۳۴ - زادروز شهید میثمی، نماینده امام در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) - دوران جنگ تحمیلی 💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
🌷 🌷 .... 🌷با آن‌که اسفند بود و هوا رو به بهار می‌رفت، اما سرمای غرب کشور بیداد می‌کرد. جاده‌ها عموماً بسته می‌شد و در سرما به هر طریقی جیره غذایی و ذخیره نفت می‌رسید، ولی باز به مشکل برمی‌خوردیم. اکثر اوقات آب قطع می‌شد و به ناچار از آب برف استفاده می‌کردیم. تا پایان زمستان در همین سنگرها مستقر بودیم. بیشتر وقت‌ها برف سنگینی می‌آمد. شب‌ها معمولاً آسمان صاف بود و صبح که بلند می‌شدیم از زور برف در سنگر را نمی‌توانستیم باز کنیم. راحت یک متر و نیم برف جلوی در سنگر بود. نگهبان می‌آمد برف‌ها را کنار می‌داد و راه را باز می‌کرد. در سرمای هوا رفت و آمدمان به بیرون مشکل بود و باید چاره‌ای می‌اندیشیدیم. با بچه‌ها جلوی سنگر را یکی دو متر ورق اضافه کردیم و کیسه خاک چیدیم و مثل دیواره سه طرفش را بالا آوردیم، رویش پیلت گذاشته و خاک ریختیم. 🌷باید به فکر آب گرم هم می‌بودیم. خودم یک مشعل نفتی گذاشتم و یک بشکه نفت خالی شده را نصف کرده و چهارپایه درست کردم از بغل هم یک برش دادم و شیر آب گذاشتم. بشکه مدام روی مشعل بود. داخلش برف می‌ریختم و به راحتی برای سرویس بهداشتی، وضو و شستن ظرف و استحمام آب گرم داشتیم. گاهی ۱۵ روز جاده بسته می‌شد. رفت و آمد برای استحمام مشکل‌ساز بود و ضمن این‌که بیرون از سنگر هم سرما و برف بود. همین بشکه آب گرم مشکل ما را حل می‌کرد و راحت گنجایش صد لیتر آب را داشت. شلنگی از بالا به شیر بشکه وصل بود و به راحتی کار دوش حمام را انجام می‌داد. دو متر کَفِ سنگر را هم بتن کرده و شیب داده بودم، لوله‌ای هم گذاشته بودم که آب‌های آلوده به دره سرازیر می‌شد. 🌷در چند ماهی که در این محور بودیم زمین والیبال هم درست کردم و یک تور دست بافت؛ تا بچه‌ها با همان سبک و سیاق جبهه‌های خودمان در اوقات فراغت سرگرم باشند. خودم هم فوتبال بازی می‌کردم و همین بازی‌ و شوخی‌ها در وقت فراغت اخوت و یکدلی بین بچه‌ها را بیشتر می‌کرد. حضور در این محیط و کنار هم بودن، از ترس ناشی از حمله ناگهانی دشمن می‌کاست. بعضی شب‌ها که بچه‌ها نگهبانی می‌دادند، نیمه‌های شب دور می‌زدم و دمی با آن‌ها هم صحبت می‌شدم که احساس ترس نکنند و یا خدایی نکرده فکر نکنند چون من فرمانده هستم باید بخوابم و آن‌ها نگهبانی دهند. : فرمانده دلاور سید علی‌اصغر سیدالنگی منبع: خبرگزاری دفاع مقدس به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
حکمت"۲" شناخت ضد ارزش ها (اخلاقی) آن که جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پَست کرده است. و آن که راز سختی های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده،و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بی ارزش کرده.
روزتون شهدایی❤️❤️
‌📖 ″برشی از خاطرات″ | سیدعلی حسینی | ‎‎به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️❤️ صبحتون شهدایی🌱🌱
آقا فردا راس ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه مسابقه داریم. اعضای قبلی کانالم میدونن چه مسابقه ای👌
مسابقه شهید شناسی⚡️⚡️
ولی با کمی تغییر. مراحل تغییر کرده و شده:آسان_متوسط_سخت_خیلی سخت و برای هر قسمت هم به جای ۱ شهید ۲تا شهید در نظر گرفته شده. پس قرار ما فردا راس ساعت ۲۰:۳۰.
‌‌تلاش ڪنیـد تا مشمول صلوات و رحمـت خدا قرار بگیرید، اگر شمـا مشمول رحمت خدا قرار بگیرید به هیچ بن‌بست و گمراهی برنخواهید خورد. 🌷شهید 🌷 به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
اگر لایق شهادت شدم و بنا شد تصویری از من منتشر کنی این جمله را کنار تصویر من بنویس: یا محسن قد اتاک المسی، وقد امرت المحسن ان یتجاوز عن المسی انت المحسن و انا المسی بحق محمد وال محمد صل علی محمد و آل محمد وتجاوز عن قبیح ما تعلم منی ای خدایی‌ که به بندگان احسان می کنی بنده گنهکار به در خانه تو امده و تو امر کرده‌ای که نیکوکار از گناهکار بگذرد. تو نیکوکاری و من گناهکار به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدیهایی که می دانی از من سر زده بگذر به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
حکمت"۳" شناخت ضد ارزش ها (اخلاقی) بُخل ننگ، و ترس نقصان است. و تهیدستی، مردِ زیرک را در برهان کُند می سازد، انسان تهیدست در شهر خویش نیز بیگانه است. به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
به نام حضرت دوست * که هرچه هست از اوست به نام خدا
سوره نصر
🌷 🌷 !! 🌷اولین ماه مبارک رمضان در اسارت آغاز شده بود با هوایی بسیار گرم و طاقت فرسا. نه خبری از آب خنک در سحر و افطار بود و نه وسیله­ خنک‌کننده‌ای برای روزهای گرم ماه رمضان وجود داشت. باید آفتاب داغ و گرمای شدید را با زبان تشنه و شکم گرسنه تحمل کرد. چند روزی از ماه رمضان به این ترتیب گذشت بعد از آن اسرا از فرمانده عراقی خواستند به خاطر ماه رمضان غذای ظهر را نصف کنند، نصفش را سحر و نصفش را افطار بدهند و اگر ممکن است، چند قالب هم یخ بیاورند. فرمانده عراقی چیزی نگفت و رفت. یادم می‌­آید.... 🌷یادم می‌­آید روزهایی که برادران روزه­‌دار بعد از ظهرها از شدت گرما بدن‌هایشان را بر روی زمین نم‌دار آسایشگاه می‌چسباندند تا شاید عطش آن‌ها کمتر شود، بعد از نماز مغرب بود که بعثی‌ها آمدند و گفتند ۱۰ نفر بیایند برای گرفتن غذا. مدتی طول کشید اما از غذا خبری نشد. یک‌دفعه متوجه شدیم که آن نامردها به جای دادن غذا، آن ۱۰ نفر را برده و در گل قرار داده و داخل گوش و دهان آن‌ها را لجن کرده‌اند. وقتی برادران را با آن وضع به آسایشگاه برگرداندند، سربازها درحالی‌که می­‌خندیدند، گفتند: همه غذاها را این­‌ها خورده­‌اند! اگر کس دیگری هم هوس غذا خوردن کرده خبر بدهد! 🌷....با وجود این، ماه رمضان با تمام مشکلات سپری شد.... : آزاده سرافراز ارسلان ساجدی سابق به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
📜 زیر باران گلوله به نماز ایستاد رکعت اول را با سرعت خواند، اما رکعت دوم را خیلی آهسته و با طمانینه. نماز که تمام شد، پرسیدم: چرا رکعت دوم نماز رو اینقدر اروم خوندی؟ جواب نداد اصرار که کردم، گفت: چنان گلوله می آمد که رکعت اول را با عجله خوندم، برای یک لحظه‌ یادم اومد در حال صحبت کردن با خدا هستم، ولی از ترس تیر و ترکش فقط به جون خودم فکر می‌کنم به همین دلیل استغفار کردم و رکعت دوم رو عادی خوندم به کانال بپیوندید 👇 @shohada15
توضیح مسابقه برای کسایی که نمیدونن👇👇
مسابقه اینطوریه که ما عکس ۲ تا شهید توی هر مرحله میزاریم و شما باید حوس بزنید چه شهید مسابقه از شهید های آسان است تا خیلی سخت
پس ساعت ۲۰ یادتون نره مسابقه خفنیه😎
مسابقه با ۱۷ دقیقه تاخیر شروع شد⚡️⚡️