🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید_حسن_باقری
حسن انسان اهل تفکری بود و هرچه را میدید و در جنگ رخ میداد، یادداشت میکرد. این کار را به هیچ عنوان و در هر حالتی تعطیل نمیکرد و حتی در اوج خستگی هم دست از آن برنمیداشت. یک شب از منطقهی عملیات ثامنالائمه (صلواتالله علیه) برمیگشتیم. هنوز منطقه برای عملیات آماده نشده بود و نیروها اقدامات لازم را برای آماده کردن منطقهی عملیاتی انجام میدادند. حسن نیز از صبح تا شب مشغول انجام هماهنگیهای لازم در این زمینه بود. دیر وقت رسیدیم. همه خسته بودیم. بچهها رفتند تا استراحت کنند. من به طور اتفاقی بیدار بودم. ساعت از ۱۲ گذشته بود. ناگهان متوجه شدم که کسی در اتاق محل کار اوست. دقت کردم، دیدم خود حسن است که پشت میز کارش نشسته و مشغول یادداشت کردن چیزهایی است.
تعجب کردم و پیش خودم گفتم: عجب حوصلهای داره این حسن باقری، با این همه خستگی، هنوز نخوابیده و داره یادداشت میکنه. رفتم جلو و به او گفتم: مگه خسته نیستی؟ برو بگیر بخواب! _باید بعضی از مطالب رو بنویسم و خاطراتم را ثبت کنم. _چرا ما مثل شما نیستیم و نمیتونیم این طوری مجدانه توی کاری ثابت قدم بمونیم.
_نه! شما هم میتونین، فقط کافیه تصمیم بگیرین و تمرین کنین. هر کاری تمرین میخواد و در اون صورت، راحت میتونین همه چیز رو بنویسین.
اثر صحبت حسن طوری بود که از آن به بعد، من هم یادداشت کردن را آغاز کردم و در اصل، علاقه به یادداشتبرداری را مدیون حسن باقری هستم
@shohada15
خیلی فرز بند پوتینش را بست. نُهِ شب بود. باید میرفت یکی از محورها. گفتم: برادر حسن! فرماندهی یه محور، خودش مُهر اعزام نیرو درست کرده. حرف من رو هم گوش نمیده. چه کار کنم؟ گفت: الآن میریم. گفتم: تا دار خوین سی کیلومتر راهه. فردا بریم. گفت: الآن میریم.
_ بیدارش کن. هنوز گیج خواب بود که حسن با تندی بهش گفت: مصطفی! چرا ادعای استقلال میکنید؟ باید زیر نظر گلف باشید. اون مُهر رو بیار ببینم. مُهر را که گرفت، داد به من. خودش رفت اهواز.
#شهید_حسن_باقری
@shohada15
اول حسن خودش را معرفی کرد. بعد مسائل کلی مطرح شد. ایشان در همه ی حرف ها، تاکیدش روی مسائل اخلاقی بود. یادم نمیرود، قبل از اینکه وارد این جلسه شوم، وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا خودت از نیت من باخبری، هر طور صلاح میدونی این کار رو به سرانجام برسون. بعد ها در دستنوشته های او هم خواندم که نوشته بود: برای جلسه ی خواستگاری با وضو وارد شدم و همه ی کار ها را به خدا واگذار کردم.
#شهید_حسن_باقری
به کانال #به_یاد_شهیدان بپیوندید 👇
@shohada15
🍂بـچــہ هــا از ایـن همــه جـابــه جـایــے خــستــہ شده بودنــد. مــن هــم از دســت بالایــے ها خیلی عصــبانـے بود. به حسن گفتم « دیــگــہ از جامــون تڪــون نمــے خـوریــم، هرچی مــے شــہ، بشه. بالاتـر از سیاهــے کـہ رنـگـے نیــست. »حــسن خــیلــے شمــرده گفــت« بالاتر از سـیاهــے سرخــے خون شهیــده که رو زمیــن مــے ریــزه. » گفتــم «خـستــہ شدیم قــوه ی مـحرڪـہ مـے خــوایـم. » دوبـاره گفــت« قـوه ے محرڪـہ خــون شهــیده. »
منـــبع : ڪـــتاب یادگاران، جلد چهار، ڪــتاب حسن باقری، ص 65📚
#شهید_حسن_باقری
به کانال #به_یاد_شهیدان بپیوندید 👇
@shohada15
▪️حسن خیلی به امام زمان (عج)
ارادت داشت و نشانهای از آن حضرت
در زندگیاش مشهود بود ؛
بالای همه نامههایش مینوشت:
« بهنامخدا و به یاد حضرتمهدی(عج)»
راوی: همسر شهید
#شهید_حسن_باقری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به کانال #به_یاد_شهیدان بپیوندید 👇
@shohada15