eitaa logo
به یاد شهیدان 🇵🇸
103 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
370 ویدیو
17 فایل
.. تنها راه رسیدن به خدا #شهادت است🪴 ➕سریعترین راه ➕مطمئن‌ترین راه ➕بهتـــــــــرین راه ➕زیبــــــــا ترین راه ✍🏻اینجا مطالب شهدایی داریم❤️ ✅راه ارتباطی : @AMIR19584 ..
مشاهده در ایتا
دانلود
لینکش
تعرفه های بالای ۲۰ تومن نیست
پایین ۲۰ تومن است
ممنون میشم تبلیغ رزرو کنید
خیلی متواضع وبی ادعا بود با اینکه کمربندش بالا بود ولی اکثر اوقات تو باشگاه درجه، کمربند و جز ارشدین باشگاه بودن براش مهم و مطرح نبود تا جایی که اکثر مواقع تو تمرین، آخر صف‌ها میرفت و تمرین می‌کرد و انگار به بلوغی رسیده بود که دیگه نباید دیده میشد و میخواست افتادگی رو به بقیه آموزش بده.الان بعد از شهادتش یاد این حدیث میافتم. امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام: " اِنَّ اللّه َيُحِبُّ الْمُتَواضِعينَ؛ خداوند متواضعان را دوست دارد".  📚تحف العقول، ص ۱۴۳ @shohada15
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نامه پدر : علی نقی تاریخ تولد :1347/12/2 محل تولد : آمل تاریخ شهادت:1392/5/28 محل شهادت : سوریه ✯خاطره‌ای ماندگار از زبان همسر شهید اسماعیل حیدری ماه رمضان سال 97 همراه با خانوادۀ شهدا برای افطار دعوت‌شده بودیم. حاج قاسم هم حضور داشت. خودش سر تک‌تک میزها می‌آمد و احوالپرسی می‌کرد. به‌محض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه این‌طور بود، اسم بچه‌های خانوادۀ شهدا خوب یادشان می‌ماند. پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما ر ا به این افطاری دعوت کرده‌اند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما می‌آییم.» باورمان نمی‌شد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم: «شما بااین‌همه گرفتاری چطور می‌تونید وقت بذارید به خونۀ ما بیایید؟ اصلاً چطور شمارا پیدا کنیم؟» نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزنه من میام.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمی‌کنه؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمی‌کنم، کاملاً جدی بود.» دوهفته‌ای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفتۀ بعد باز هم زنگ زدیم، دومرتبه حاج قاسم نبود. چند روز گذشت. ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما میام.» @shohada15
به یاد شهیدان 🇵🇸
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 #معرفی_شهدا #شهید_اسماعیل_حیدری نامه پدر : علی نقی تاریخ تولد :1347/12/
✯باورم نمی‌شد. هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربه‌سر کردم و با حسین روانۀ بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همه‌جا بسته بود. سر صبح هیچ مغازه‌ای باز نکرده بود‍؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همه‌جا را زیر پا گذاشتم. یکی از مغازه‌ها باز بود؛ اما سبزی‌هایش تازه نبود. با حسین خیابان‌ها را بالا و پایین می‌رفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم، می‌خواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت می‌شه. یک نوع غذا بیشتر نمی‌خوره.» از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازه‌ها باز شدند و توانستیم خرید کنیم. دیگر تصمیمم را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی به‌هم‌خورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگ‌زده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.» ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد. با بچه‌ها حرف می‌زد، خاطرات پدرشان را می‌گفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگ‌آوری پدرشان برای بچه‌ها می‌گفت. تعریف می‌کرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچه‌های جنگ‌زدۀ حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا می‌گذاشت تا برای کارخانۀ آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند و... . حرف‌ها به‌جایی رسید که بچه‌ها بغض‌کرده بودند، خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقه‌زده بود. برای اینکه بچه‌ها را از فضای حزن‌انگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاج‌خانم نمی‌خواید به ما ناهار بدید؟» @shohada15
🍃ازخدا‌ پرسیدم: 🔹چرا از خدا بیخبرها زیباترن؟ چرا آدمای‌اَلَکی‌، اَلَکی جذاب ترن؟ 🔸چرا اونایی‌ که‌دیگران‌رومسخره‌میکنن... بیشتر تو دل‌ مردم‌ میرن؟ 🔸چرا اونایی‌ تهمت‌میزنن...غیبت‌میکنن💔 دروغ‌میگن‌...موفق‌ترن⁉️ 🍃✨پرسید: پیش‌من ‌یا مردم⁉️‼️ ...دیگه‌چیزی‌نداشتم که بگم   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shohada15
اگر از من تعریف کردند و گفتند «مالک اشتر» و من باورم شد؛ سقوط می‌کنم، اما اگر در درون خودم ذلیل شدم خداوند مرا بزرگ می‌گرداند. ‌‌@shohada15
🌷 🌷 تاریخ تولد: ۱۳۵۸/۱۰/۱۴ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ محل تولد: زنجان محل شهادت : فرودگاه بغداد مزار : بهشت زهرا قطعه ۵۰ در جوار برادر شهیدش مادرش می‌گوید: هادی عادت داشت که من را هر وقت میدید دست یا پای مرا می‌بوسید و به ما خیلی احترام می‌گذاشت. جگرم سوخت ولی خدا رو شکر که عاقبت بخیر شد. او حدود ۱۶ سال در لباس سبز سپاه به خدمت مشغول بود سال‌ها در تیم حفاظتی شهید سپهبد قاسم سلیمانی حضور داشت. هادی برادر شهید بود، یکی از برادرش *شهید جواد طارمی* در عملیات خیبر بعد از ۱۵ سال پیکرش به وطن بازگشت. هادی دارای دو دختر ۴ ساله و ۹ ساله به نام‌های *محیا* و *هانیه* است دخترانی که دلتنگ پدر هستند. روز ۱۳ دی ماه ۹۸ در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد در کنار سردار بزرگ ایران پر کشید. @shohada15