eitaa logo
زیر سایه شهدا🇵🇸
109 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
81 فایل
خدا بخواهد🌸 اینجاخیمہ‌گاهـ‌شہداست🌷 باصلوات‌واردشوید شهید حمید رضا رفیعی می گفت : راه ما راه【 حسین 】است و باید آماده و همراه【حسین】 باشیم و【 حسین 】گونه بودن را بدانیم. پیشنهاد یا انتقادی داری اینجا بگو https://harfeto.timefriend.net/17043420153062
مشاهده در ایتا
دانلود
❖وَ‌اُفَوِضُ‌اَمری‌الی‌الله‌♥:)
شهرام چهارماهه بود که باباش رفته و یک تلویزیون قسطی خرید! به او گفتم: "مرد ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم تلویزیون که واجب نبود" بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قسطی آورد با اینکه به خاطر خوابیدن زیر کولر گازی در هوای شرجی آبادان آسم گرفتم ولی بچه‌هایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند. عصر که می‌شد کوچه‌ها غوغای بچه‌های قد و نیم قد بود هر خانواده هفت، هشت تا بچه داشت. کوچه و خیابان محل بازی آنها بود ولی من به دخترها اجازه نمی‌دادم برای بازی به کوچه بروند می‌گفتم خودتون چهارتا هستید بشینید و با هم بازی کنید آنها هم داخل حیاط کنار باغچه می‌نشستند و خاله بازی می‌کردند مهری از همه بزرگتر و برای ایشان مثل مادر بود دمپخت گوجه درست می کرد و با هم می خوردند ریگ بازی می‌کردند و صدایشان در نمی‌آمد. بچه‌ها عروسک و اسباب بازی نداشتند. بودجه ما نمی رسید که وسایل گران بخریم دختر ها روی کاغذ، شکل عروسک را می‌کشیدند و رنگش می کردند خیلی از همسایه ها نمی دانستند که من ۴ تا دختر دارم بعضی وقت‌ها در رفت و آمدها زینب و شهلا را دیده بودند اما مینا و مهری غیر از مدرسه هیچ جا نمی رفتند هر روز از ایستگاه 6 به ایستگاه ۷ می‌رفتم بازار ایستگاه ۷ بازار پررونقی بود حقوق مان کارگری بود و زندگی ساده‌ای داشتیم اما سعی می کردم به بچه‌ها غذای خوب بدهم هر روز بازار می‌رفتم و زنبیل را پر می‌کردم از جنسهای تقریباً ارزان‌تر. چیزهایی می خریدم که در توانم بود زنبیل سنگین را روی دوشم می گذاشتم و به خانه برمی گشتم زمستان و تابستان این بارِ سنگین را هر روز کول می‌کردم سیر کردن شکم هفت بچه که شوخی نیست! هر روز جنس تازه می خریدم اما تا شب هرچه بود و نبود را می‌خوردند و شب بی قرار و گرسنه دنبال غذا یا هر چیزی برای خوردن بودند از صبح تا شب هفت نفرشان سرپا بودند و بازی می کردند آنها آرام نمی گرفتند و تند و تند گرسنه می شدند زینب بین بچه‌هایم از همه سازگارتر بود از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت، هر غذایی را می خورد، کمتر پیش می‌آمد که از من چیزی بخواهد. کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت... ادامه دارد....
🎊🎉 🎊 🎉 تمام بدنش له شده بود با همه دردی که داشت گریه نمی کرد. زینب را توی پتو پیچیدم و به درمانگاه بردم وقتی بلند شدم که او را به درمانگاه ببرم زودتر از من از جا بلند شد دکتر درمانگاه چند تا سوزن (آمپول) برایش نوشت موقع زدن سوزن ها مظلومانه دراز می کشید و سرش را روی پاهایم می‌گذاشت بدون هیچ گریه و اعتراضی درد را تحمل می‌کرد در مدتی که مریض بود دوای عطاری (اسپند) در آتش می ریختم و خانه را بو می دادم دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و روغن به او بدهید چندین روز غذای زینب همین عدس سبز آب پز بود و بس. غذایش را می خورد و دم نمی زد به خاطر شدت مریضیش اصلاً خوابش نمی‌برد ولی صدایش در نمی آمد. زینب از همه بچه‌ها به خودم شبیه‌تر بود صبور اما زرنگ و فعال از بچگی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد مثل خودم زیاد خواب میدید همه مردم خواب می بینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت! انگار به یک جایی وصل بودیم زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود! همیشه میگفتم از ۷ تا بچه جعفر، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم از بچگی دور و بر خودم می‌چرخید همه خواهر و برادرها و همسایه‌ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بد جنسی و حسادت و خودخواهی را نمی‌شناخت حتی با آدم‌های خارج از خانه هم همینطور بود. ۴ یا ۵ سالش بود که اولین خواب عجیب زندگیش را دید...
به نام خدا. سلام یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید و روی پیوند زیر بزنید و ببینید برادر شهیدتان کیست؟ یک صلوات مهمانش کنید.🌺 ۱. digipostal.ir/cofa3zi ۲. digipostal.ir/cmdgvds ۳. digipostal.ir/cu961hs ۴. digipostal.ir/cabb62c ۵. digipostal.ir/c87kide ۶. digipostal.ir/ceiv42d ۷. digipostal.ir/csenas8 ۸. digipostal.ir/cezkkiq ۹. digipostal.ir/c0enl2t ۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j ۱۱. digipostal.ir/cfir815 ۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz ۱۳. digipostal.ir/cwbze98 ۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j ۱۵. digipostal.ir/cjarjqv ۱۶. digipostal.ir/cpexi3q ۱۷. digipostal.ir/cufmm0j ۱۸. digipostal.ir/c3fxydo اگر دوست داشتید برای دوستانتان هم بفرستید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین واقعا عاشق حضرت زهرا«س» هستی یا داری ادعا شو در میاری
🌿 تاریخ تولد: ۱۳ شهریور ۱۳۶۳ 📆 تاریخ شهادت: ۱۳ آبان ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید: گلزار شهدا پاکدشت 🕊محل شهادت : حلب 🥀 شهید مدافع حرم «قدیر سرلک» یادگار «عبدالحسین» سیزدهم شهریور ماه 1363 در تهران چشم به جهان گشود. 🥀 شهید سرلک دارای روحیه شهادت طلبی، پشتکار، حسن خلق، سخت کوشی و ساده زیستی بود. ایشان تحصیلات در سطوح مختلف آموزشی: فوق دیپلم در رشته «برق صنعتی»، کارشناسی رشته «هوافضا» و کارشناسی ارشد رشته «جغرافیا و برنامه ریزی روستایی» به خوبی گذراند. 🥀 ستوان یکم پاسدار قدیر سرلک سال‌ها به عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع) سپاه ناحیه شهید محلاتی مشغول خدمت می کرد. 🥀 او در جریان مأموریت مستشاری که در سوریه حاضر شده بود، در روز سیزدهم آبان ماه 1394 منطقه حلب به شهادت رسید و در گلزار شهدای ده امام شهرستان پاکدشت به خاک سپرده شد. "قسمتی از متن وصیت نامه شهید" ➖ دیشب خواب  امام (ره) را دیدم,دیدم سر پل  صراط ایستاده و با همان  خضوع همیشگی داره رد میشه. 🥀 صدا زدم ,جلوشو گرفتم,گفتم چه جوریه شما راحت رد میشید؟پس ما چی ؟فرمود:اینجا دیگه  اعمال دنیوی شماست,که به کارتون میاد. 🥀خلاصه نتونستم ردبشم,تو  ذهن خودم که من آدم خوبی هستم ولی در عمل نه. نمیدونم چقدر توشه برای پل صراط گذاشتم فقط به کرمش امیدوارم و  دعای خیر آدم هایی که تا تونستم , به قول گفته حاج آقا کارشون رو طبق  قانون و کار خیر راه انداختم.امیدوارم دعام کنند.
شهدا را با ذکر صلوات یاد کنید🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
التماس دعا🌸
30_ahd_01.mp3
1.82M
🌷 اللّٰهم‌عجل‌لولیڪ‌الفࢪج‌بھ‌حقِ‌الحسین❤️