|درس خواندن با وضو|
یادم هست با وضوی نماز صبح تا نماز مغرب
و عشا را هم میخواندیم و یکسره درس میخواندیم، مصطفی می گفت: حسن از خدا
چیزهای #بزرگ بخواه چرا میگی دانشگاه
همدان هم شد، شد؟ ما باید برویم شریف.
من به همدان هم قانع بودم ولی مصطفی
می گفت: فقط شریف. تا عید که میخواندیم
شیمی چندان مد نظرش نبود مثلا میگفت:
من میخواهم بروم صنایع شریف.🧪
↩️ کتاب جسارت علیه دلواپسی