❇️بسم رب الشهدا❇️
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!» با بغض گفتم : «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باه میری ماموریت؟! گفت: «کاش میشد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هرجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم منو بی خبر نذار». با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب سلام الله علیها هر کجا تونستی تماس بگیر».
گفت: «جور باشه حتما بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم». به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چند باری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم : «یادم هست! یادم هست!»
✳ @Farsnews110
✳ @Shohada_khaterat
#حمید_سیاهکالی_مرادی
#سپاه
#ماه_رجب
#خاطرات_شهدا
#امام_زمان
#عمار۱۱۰
❇️ بسم رب الشهدا❇️
عصبانی گفت «نگه دار ببینم این کیه.« پیاده شد و رفت طرف مرد کرد. هیکلش دوبرابر حاجی بود. داشت با سبیل کلفتش بازی میکرد.
ـ ببینم، تو کی هستی؟ کارت چیه؟
ـ من؟ کوملهم.
چنان سیلی محکمی بهش زد که نقش زمین شد. بعد بالای سرش ایستاد و بلند گفت «ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم، اون هم جمهوری اسلامیه. والسلام.
✳ @Farsnews110
✳ @Shohada_khaterat
#حاج_احمد_متوسلیان
#سپاه
#ماه_رجب
#خاطرات_شهدا
#امام_زمان
#عمار۱۱۰
❇️بسم رب الشهدا❇️
سالهای اول دهه 50 رافراموش نمی کنم.مسابقه کشتی جوانان بود.ابراهیم دراوج آمادگی به سر می برد.وزن 74 کیلو.در مسابقات قهرمانی تهران همه حریفان را از پیش رو برداشته بود.بیشتر آنها را با ضربه فنی!
حریفان فینال او همان سال قهرمان ارتشهای جهان شده بود.گفتم:داش ابرام.این حریف تو خیلی قوی نیست.تا اینجا هم شانسی اومده. مطمئن باش سریع پیروز می شی.فقط بادقت کشتی بگیر!
جایزه قهرمانی مسابقه نقدی بود.مسابقه فینال برگزار شد.اما ابراهیم آنقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش قهرمان شود!
این را حریفش می گفت.قبل از مسابقه به ابراهیم گفته بود:من می خواهم ازدواج کنم. به این جایزه خیلی احتیاج دارم.مادرم هم اینجا آمده.من می دونم که تو پیروز می شوی اما من روضربه نکن! کاری کن ما زیاد ضایع نشیم!
برای همین ابراهیم کار عجیبی کرد. مثل پوریای ولی. مردانگی را به نمایش گذاشت. ابراهیم نفسش را ضربه کرد. و اورا از این قبیل کارها زیاد انجام می داد. هر کاری برای شکستن نفس لازم بود دریغ نمی کرد .....
#شهید_ابراهیم_هادی
#روز_پدر
#میلاد_امام_علی
#خاطرات_شهدا
#امام_زمان
#امام_خامنه_ای
#امام_زمان
@shohada_khaterat
❇️بسم رب الشهدا❇️
مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد، گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمی گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من!
#امام_زمان
#خاطرات_شهدا
#ماه_رجب
#ابراهیم_همت
@shohada_khaterat