❇️ بسم ربّ الشهدا ❇️
⚘⚘⚘⚘
حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت.
فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛
من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهی خدا با بقیه همراه شدیم. «گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش....
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!»
بلند بلند فریاد میزد: خدایا.....الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینهام داره میسوزه
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه....
خدایا!
الان دستهام سوخت
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم.... نمیخوام دستهام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای ولایته
اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
✳ @Farsnews110
✳ @Shohada_khatera
#سپاه
#ماه_رجب
#خاطرات_شهدا
#امام_زمان
#عمار۱۱۰
🌺 امام باقر(ع):
هركس با خانوادهاش خوشرفتار باشد،
بر عمرش افزوده میگردد.
#کانال_تربیتی_نوردیده 👇
@nooredideh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای از لاتی که ۴ روزه متحول شد و ....
✳ @Farsnews110
✳ @Shohada_khaterat
#سپاه
#ماه_رجب
#خاطرات_شهدا
#امام_زمان
#عمار۱۱۰
#ختم_واقعه
❇️بسم رب الشهدا❇️
یک بار هم سال آخر، مرا برد به یک عکاسی اطراف حرم و با لباس ها و حالت های مختلف از من عکس گرفت. من هم نمی پرسیدم که چرا. چون به این رسیده بودم که ایشان هر چیزی را صلاح بدانند به من می گویند و من هم اخلاق اینکه بپرسم را نداشتم. من به شهید اندرزگو اعتماد کامل داشتم.
یک روز آمد و یک شناسنامه داد دستم، دیدم عکس من است ولی با یک اسم دیگر. تعجب کردم. شهید اندرزگو یک بارنامه و پول به من داد و گفت باید بروی مرز بازرگان، فلان ماشین با این شماره پلاک آنجاست و بار سیب زمینی و انگور دارد، کامیون را از گمرک تحویل می گیری و می آوری مشهد. برای اینکه گمرک را هم راحت رد کنیم گفت اجازه بده مامورین هرچه خواستند از بار بردارند و این پول را هم بده.
من هم رفتم مرز و ماشین و راننده اش را پیدا کردم و کارهای گمرک را انجام. شهید اندرزگو حتی برنامه ی ایستادن ما در مسیر و اینکه کجا توقف داشته باشیم را هم مشخص کرده بود. از مسیر تبریز، قزوین، تهران به مشهد آمدیم. شب هم که رسیدیم مشهد می دانستیم کجا و کدام انبار و پیش چه کسی باید برویم. ماشین را گذاشتیم توی انبار و با راننده رفتیم هتل. صبح که برگشتیم بار را خالی کنیم، دیدیم ماشین خالی شده است. رفتم پیش شهید اندرزگو و گفتم این اتفاق افتاده؛ آقا سید خنده ای کرد و گفت: «ما خالی کردیم، این پول را هم بگیر، بده به راننده تا برود.» بعدها خود شهید اندرزگو برای ما تعریف کرد که داخل بار، کلاش و کلت و نارنجک بوده است!
این ها نشان می دهد که نفرات دیگر و گروه های دیگری بوده اند که با شهید اندرزگو رابطه داشته اند ولی نه ما آن ها را می شناختیم و نه آن ها ما را می شناختند. روابط او خیلی پیچیده بود
راوی علیرضا افشارصفوی
Farsnews110:
Farsnews110:
✳ @Farsnews110
✳ @Shohada_khaterat
#سپاه
#ماه_رجب
#خاطرات_شهدا
#امام_زمان
#عمار۱۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️❇️❇️بیانات رهبری راجع به شهید اندرزگو
وسفارش به زنده نگه داشتن نام ایشان
@Shohada_khaterat
❇️بسم ربّ الشهدا❇️
روزهای قبل از رفتنتش گوشه ای از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از دنیا چه چیزی میخواهی؟» گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تو میخواهم و دنیای بدون تو برایم معنایی ندارد»،
گفت: «زمانی که من نبودم چه کسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» که در جوابم گفت: «خدا همان خداست، هیچ فرقی ندارد، من هم که نباشم خدا را داری.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»
بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمیرسی،
از دنیا و تعلقاتش بگذر. برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت میشوند.»
در جواب حرفهایش با خنده گفتم: «مگر تو صدای "هل من ناصر" شنیدی»
که جوابم داد: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» گفت: «مامان می خواهم یک مژده بدهم، اگر از ته قلب راضی شوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد میکنم و دنیای زیبایی برایت میسازم که در خواب هم نمیتوانی ببینی»،
گفتم: «از کجا معلوم میشود که من قلبا راضی شدم» که گفت: «من هر کاری میکنم بروم، نمیشود. علت اصلیاش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی میشود. اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه میدهی؟ »من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من میگفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خار و ذلیل بیاید
✳ @Farsnews110
✳ @Shohada_khaterat
#سپاه
#ماه_رجب
#خاطرات_شهدا
#امام_زمان
#عمار۱۱۰