eitaa logo
خاطرات شهدا
311 دنبال‌کننده
284 عکس
37 ویدیو
8 فایل
✳ خورشید فروزان شهادت، همه حجابهای تحریف و فریب را خواهد شکافت.امام خامنه ای(دام ظلّه) ✅این کانال برای بیان خاطرات شهدا در راستای رفع تحریفات دشمنان و دفع شبهات انها میباشد ادمین @Farsnews110 @Shohada_khaterat 🔚🔚 کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ بسم ربّ الشهدا ❇️ ⚘⚘⚘⚘ حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می‌سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می‌سوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده‌ی خدا با بقیه همراه شدیم. «گونی سنگرها را برمی‌داشتیم و از همان دو سه متری، می‌پاشیدیم روی آتش.... جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می‌سوخت، اصلاً ضجه و ناله نمی‌زد و همین موضوع پدر همه‌ی ما را درآورده بود!» بلند بلند فریاد می‌زد: خدایا.....الان پاهام داره می‌سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی خدایا! الان سینه‌ام داره می‌سوزه این سوزش به سوزش سینه‌ی حضرت زهرا(س) نمی‌رسه.... خدایا! الان دست‌هام سوخت می خوام تو اون دنیا دست‌هام رو طرف تو دراز کنم.... نمی‌خوام دست‌هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می‌سوزه! این سوزش برای امام زمانه برای ولایته اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی‌تونم، دارم تموم می‌کنم. خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم آن لحظه که جمجمه‌اش ترکید من دوست داشتم خاک گونی‌ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می‌کرد و می‌گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی‌داره بگه جواب اینا رو چی می‌دی؟ ✳ @Farsnews110@Shohada_khatera
❇️بسم رب الشهدا❇️ یک بار هم سال آخر، مرا برد به یک عکاسی اطراف حرم و با لباس ها و حالت های مختلف از من عکس گرفت. من هم نمی پرسیدم که چرا. چون به این رسیده بودم که ایشان هر چیزی را صلاح بدانند به من می گویند و من هم اخلاق اینکه بپرسم را نداشتم. من به شهید اندرزگو اعتماد کامل داشتم. یک روز آمد و یک شناسنامه داد دستم، دیدم عکس من است ولی با یک اسم دیگر. تعجب کردم. شهید اندرزگو یک بارنامه و پول به من داد و گفت باید بروی مرز بازرگان، فلان ماشین با این شماره پلاک آنجاست و بار سیب زمینی و انگور دارد، کامیون را از گمرک تحویل می گیری و می آوری مشهد. برای اینکه گمرک را هم راحت رد کنیم گفت اجازه بده مامورین هرچه خواستند از بار بردارند و این پول را هم بده. من هم رفتم مرز و ماشین و راننده اش را پیدا کردم و کارهای گمرک را انجام. شهید اندرزگو حتی برنامه ی ایستادن ما در مسیر و اینکه کجا توقف داشته باشیم را هم مشخص کرده بود. از مسیر تبریز، قزوین، تهران به مشهد آمدیم. شب هم که رسیدیم مشهد می دانستیم کجا و کدام انبار و پیش چه کسی باید برویم. ماشین را گذاشتیم توی انبار و با راننده رفتیم هتل. صبح که برگشتیم بار را خالی کنیم، دیدیم ماشین خالی شده است. رفتم پیش شهید اندرزگو و گفتم این اتفاق افتاده؛ آقا سید خنده ای کرد و گفت: «ما خالی کردیم، این پول را هم بگیر، بده به راننده تا برود.» بعدها خود شهید اندرزگو برای ما تعریف کرد که داخل بار، کلاش و کلت و نارنجک بوده است! این ها نشان می دهد که نفرات دیگر و گروه های دیگری بوده اند که با شهید اندرزگو رابطه داشته اند ولی نه ما آن ها را می شناختیم و نه آن ها ما را می شناختند. روابط او خیلی پیچیده بود راوی علیرضا افشارصفوی Farsnews110: Farsnews110: ✳ @Farsnews110@Shohada_khaterat
❇️بسم ربّ الشهدا❇️ روزهای قبل از رفتنتش گوشه ای از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از دنیا چه چیزی می‌خواهی؟» گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تو می‌خواهم و دنیای بدون تو برایم معنایی ندارد»، گفت: «زمانی که من نبودم چه کسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم» که در جوابم گفت: «خدا همان خداست، هیچ فرقی ندارد، من هم که نباشم خدا را داری.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرف‌ها نزن.» بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمی‌رسی، از دنیا و تعلقاتش بگذر. برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آن‌ها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت می‌شوند.» در جواب حرف‌هایش با خنده گفتم: «مگر تو صدای "هل من ناصر" شنیدی» که جوابم داد: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» گفت: «مامان می خواهم یک مژده بدهم، اگر از ته قلب راضی شوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد می‌کنم و دنیای زیبایی برایت می‌سازم که در خواب هم نمی‌توانی ببینی»، گفتم: «از کجا معلوم می‌شود که من قلبا راضی شدم» که گفت: «من هر کاری می‌کنم بروم، نمی‌شود. علت اصلی‌اش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی می‌شود. اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب  حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه می‌دهی؟ »من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من می‌گفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خار و ذلیل بیاید ✳ @Farsnews110@Shohada_khaterat
❇️بسم ربّ الشهدا❇️ دستنوشته‌ی شهید محرم ترک اولین شهید مدافع حرم👇👇👇👇   امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت ، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم   عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه می‌کردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله، در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمی‌دهد،   گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی ؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!   گفت : بابایی دلم برات سوخته   کی میایی ، من دوستت دارم ، بیا بابایی   دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم   گفتم : برای بابایی شعر می خونی ؟   در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک می‌ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین(ع) بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر رت برایش آوردند... ✳ @Farsnews110@Shohada_khaterat
❇️بسم رب الشهدا❇️ در یکی از ماموریت های جنگی به همراه عباس بر فراز خلیج فارس در حال پرواز بودیم . آن روز قرار بود کاروان بزرگی از کشتی های نفت کش و تجاری را تا آب های بین المللی اسکورت کنیم . بر اساس اطلاعات رسیده دشمن تصمیم داشت تا به کاروان حمله کند . به همین خاطر موقعیت بسیار حساس و خطرناکی بود . با طرحی که عباس ارائه کرده بود قرار شد تا ده فروند شکاری (f14 ) دو فروند ، دو فروند پوشش سنگین هوایی منطقه خلیج فارس را تامین کنند . تااز این  طریق کشتی ها از حملات دشمندر امان بمانند . من و عباس کنار هم پرواز می کردیم . پس از بررسی های لازم پوشش منطقه را آغاز کردیم . هواپیماهای دشمن در کمین بودند تا در فرصتی مناسب تهاجم خود را آغازکنند . عباس این موضوع را پیش بینی کرده بود ؛ لذا به من گفت : « من مطمئنم که به کاروان ها حمله خواهد شد . پس باید آماده باشیم که ان شاءالله بادست پر برگردیم.» ما از بندر امام طرف اسکله های « البکر و الامیه » تغییر مسیر دادیم و چون از رادار مادر فاصله زیادی داشتیم ارتفاع خود را به حداقل رساندیم . سکوت کرده بودیم و گوشمان به رادیو بود تابتوانیم موقعیت های منطقه را دریافت کنیم . لحظاتی بعد ازطریق رادار اعلام شد دو فروند جنگنده عراقی در حال پرواز به سمت کویت هستند . منو عباس نزدیک هم ، به طور موازی پرواز می کردیم. عباس اشاره کرد که باید به طرف آنها برویم . عباس به من پیام داد که من به عنوان طعمه جلو می روم و هواپیماهای دشمن را به دنبال خود می آورم . سپس با یک حرکت سریع از من دور شد و آنها را به دنبال خود کشاند. لحظه ای فرا رسید که یکی از هواپیماها در برد موشک من قرار گرفته بود . ولی من نگران عباس بودم و زیر لب دعا می کردم تا به موقع اقدام کند تا من بتوانم هواپیماهای دشمن را هدف قرار بدهم . لحظات به کندی می گذشت و نگرانی وضع عباس مرا مضطرب کرده بود ؛ ولی میکوشیدم تا بر خود مسلط باشم . روی صفحه رادار دیدم که هواپیمای عباس در تیر رس کامل دشمن قرار گرفته است . در این هنگام هواپیماهای دشمن ناگاه مانوری انجام دادند و یکی از آنها به طرف عباس نزدیک شد . پس از بررسی اوضاع با کابین عقب ، بی درنگ موشک را به طرف هواپیماهای دشمن رها کردم پس از چندلحظه هواپیماهای دشمن را با چشم دیدم . ناگهان عباس مانوری کرد و با یک چرخش بسیار خطرناک مسیر خود را تغییر داد و ارتفاع را کم کرد . در این لحظه موشک من با هواپیمای دشمن برخورد کرد . آتش از بدنه هواپیما زبانه کشید و پس از طی مسافتی در میان دود غلیظی از نظر ناپدید شد . در این لحظه صدای عباس در رادیو پیچید او فریاد زد: الله اکبر ، الله اکبر از شنیدن صدای او شاد شدم و گفتم : عباس می دانی چه کردی؟ عباس گفت : « و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی » من کاری نکردم ، خدا کرد. « تو تیر نینداختی زمانیکه رها کردی و لیکن خدا تیرانداخت .»  و آن روز با شهادت عباس ماموریت با موفقیت انجام شد و کشتی ها از تنگه عبور کردند و من پیروزی آن روز را نتیجه توکل عباس به خداوند می دانم .او همواره در بحرانی ترین لحظات هرگز از یاد خدا غافل نبود و این به او جرات می داد تا دست به کارهای خطرناکی بزند .    ✳ @Farsnews110@Shohada_khaterat