eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 ️🕊 ✍ با شخصی درباره صحبت کرده بود، آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده. مصطفی به او گفت: مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی؟ او اطمینان خاطر داشت...دوباره از او پرسید: حق الناس فقط این است که مال مردم را نخوری و مردم رو اذیت نکنی و...آن شخص همچنان اطمینان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست. مصطفی ادامه داد: اما یک به گردن توست. نه تنها تو بلکه به گردن من هم هست آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه حق الناسی است که به او و خودش مرتبط است؟! مصطفی در جوابش گفت: حق الناس یعنی بخاطر من و تو یک نفر دیگر نتواند را ببیند! یعنی با هر من و تو چندین روز امام زمان (عج) به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند تا زودتر ظهور کند را زیر پا میگذاریم. .آن شخص همچنان اطمینان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست. 🌹 🌷
🔻شهید زنجانی (رحمه الله علیه) خیلی مهمان‌نواز و کریم بود. که قرار بود برگردم دمشق، آمد دنبالم🚗 به همراه شیخ و چند نفر دیگر ما را به بازار برد. 🔻به یک مغازه فروشی رفتیم. یکی از عطرهای خوشبو را پیشنهاد کرد. قصد داشتم آن را به عنوان هدیه🎁 با خودم به ببرم. وقتی قیمت را پرسیدم، فروشنده گفت: «یازده هزار لیر». برای خرید مردد شدم، ولی به‌خاطر رودربایستی که با و شیخ داشتم‌ چیزی نگفتم. در دلم گفتم: «چه خبره برا یه عطر یازده هزار لیر بدم!» 🔻وقتی می‌خواستم پول💰 را حساب کنم، سید اجازه نداد و خودش کرد. شعارش این بود و همیشه می‌گفت: من باید ببخشم تا بهم بده 👈حالا من میگم بودن به اینه که آنور دست رفقات هم بگیری ...
🕊 ❤️ 🦋عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می‌کند، از علاقه و شوقش برای رفتن به سوریه و شهادت آگاه بودم و به همین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم. 🦋 صبح روز اعزام به سوریه، هنگام خداحافظی به من گفت «دلم را لرزاندی؛ اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی». 🦋 پس از شهادتش شبی که در معراج بود، از او خواستم برای لرزاندن دلش مرا ببخشد و حلالم کند. 🦋دلم می‌خواهد آن‌قدر در راه همسرم و ائمه اطهار(ع) پیش بروم که همسرم برای شهادت من نیز دعا کند و در جوانی با شهادت به او ملحق شوم تازندگی‌مان را در آن دنیا با هم ادامه دهیم. 🌷 💔
🔴 / 🔔 زنگ خانه به صدا در آمد خانه ما طبقه چهارم است برای همین دید مسلطی به کوچه داریم. زمانی که زنگ اف‌اف را زدند من سریع رفتم پشت پنجره ماشینی را دیدم که چند جوان حدود سی و چند ساله داخلش هستند. گفتم پس سردار کو؟ حتما اینها آمدند فضا را بسنجند و اگر خبری نبود بعد ماشین حاج قاسم بیاید. آماده شدم بروم پایین که وقتی می آید مشایعتش کنم. همین که دکمه آسانسور را زدم هم زمان در آسانسور باز شد و دیدم سردار با یک آقا جوانی آمدند بیرون، بدون هیچ تکلف و به اصطلاح دم و دستگاهی. بعدها متوجه شدم یا کلاه گذاشتند و یا طوری آمدند که در کوچه شناخته نشوند چون ما اصلا متوجه آمدن ایشان در کوچه نشدیم.  🔹 حاج قاسم گفت: چرا خبر ندادی ازدواج کردی حاج قاسم تا مرا دید سلام علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه‌دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه‌ات را می آوردم.😍 با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام علیک کردند. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینم‌تان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.  🔹 سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟ چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می خواهم ببوسم. سفت و محکم می بوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکم تر می بوسمش. 😢❤️ 🔹 پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشه ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد هادی ما چرا نمی اید جلو؟ محمدهادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی می کند اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برای‌مان تعجب داشت که این‌قدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.  🔹 وقتی مادر شهید بحث را به من و همسرم کشاند... سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم می ماند از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی خدا برای همدیگر نگهتان دارد. و با خوشحالی گفت: این ظرفیت بالای شما را می رساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید. از آنها خیلی تشکر کرد.  😍 برایتان هدیه آوردم... ✅ ... دلمان برای هایت تنگ است 😔💔 🆔 @shohada_tmersad313
🌹 خاطره خنده دار از دفاع مقدس راوی، حاج جواد کلانتریان: در عملیات خیبر، مجروح شدم و طول درمانم، حدوداً ۵ ماه طول کشید. بعداز بهبودی نسبی، روزی که تصمیم گرفتم مجدداً بیام جبهه، خانواده خیلی دلواپسم بودن. موقعی که به خوزستان رسیدم، برای رفتن به خط، بایستی از دژبانی ارتش، با مجوز عبور می کردم. چون مجوز ورود داشتم، راحت گذشتم و اومدم پیش همرزمانم. ((خواننده محترم، آقا جواد موقعی که برگشت جبهه، که حاج ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) تهران، در عملیات خیبر شهید شدن و حدود ۵ ماه از شهادتش گذشته بود.)) ادامه خاطره 👇👇👇 به محض رسیدن، یهو یادم اومد زمانیکه اندیمشک بودم فراموش کردم به خانواده اطلاع بدم (چون خیلی دلواپسم بودن) به یکی گفتم: « بیا با موتور بریم اندیمشک، برای خانواده تلفن بزنم. » رفیقم گفت: « اصلاً نمیشه از دژبانی ارتش عبور کرد، چون برگه عبور نداریم. » بهش گفتم: « بیا بریم یه کارش می کنم. » با موتور 🏍حرکت کردیم، و بخاطر خاک، مجبور شدیم با چفیه تمام صورتمون را بپوشونیم. راننده ی موتور 🏍خودم بودم. وقتی رسیدم جلوی دژبانی، راه عبور با طناب بسته بود. دقیقا جلوی پای نگهبان ترمز کردم، بدون اینکه حرفی بزنم، زل زدم به نگهبان. نگهبان پرسید: « برگه عبور! » حرفی نزدم. مجدد پرسید: « آقا برگه عبور » چون با چفیه صورتم پوشیده بود، با آرامش، دستمو گذاشتم روی چفیه، بخشی از چفیه رو زدم کنار، گفتم: « نشناختی، شهید همت هستم. »😳 نگهبان با احترام، طناب را انداخت و گفت: « شهید همت، بفرما. 😂» من هم گازِ موتور را گرفتم، و از دژبانی عبور کردم. اون لحظه ای که با کلک، از دژبانی گذشتم، رفیقم از خنده زیاد، نتونست خودشو کنترل کنه، از پشت موتور 🏍 افتاد پائین. نگهبان به محض افتادن رفیقم، دوید به سمت ما، گفتم سریع بِپّر بالا تا نگهبان نیامد، اگه بفهمه ما اونا رو سرکار گذاشتیم، پدرِ ما رو درمیاره. رفیقم همانطور که رو زمین بود و می خندید، گفت: « جواد، ولم کن. » نگهبان موقعی که به ما رسید. من انتظار داشتم که موتور ما را بگیره و ضبط کنه. در عینِ ناباوری، نگهبان با احترام به من گفت: « شهید همت شما از موتور پیاده نشو، من کمک می کنم تا رفیقت سوار بشه. » 🤣🤣🤣🤣 ان شاءالله همیشه خوش و سلامت باشید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان فرزند کوچک رهبر انقلاب که از ذوقِ داشتن کره آن را در دستش نگه می‌دارد تا به پدر نشان دهد ولی خواب می‌رود و در دستش آب می‌شود! 🌹استاد آیت الله 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔹حاج احمد ڪجا میرے حاج احمد!؟ میرم رفیقمو بیارم, رفیقم جامونده.. 🌷 ●ولادت: ۱۳۵۶/۹/۱۰ ●تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۲/۳ ●شهادت:سوریہ منطقه تَل تَرابیع 🆔 @shohada_tmersad313
: جبهه‌هـای حق مجرای نـوری ست ڪہ همه پروانه‌هـا را به سوی خـود می‌ڪشد ، و چه ڪند آن نوجـوان ، اگـر پروانه عاشقی در درون خود دارد ... زمستان ۱۳۶۰ پادگان غدیر اصفهان و که مجوز اعزام به جبهه به آنها داده نمی‌شود شبتون شهدایی🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 🔰 گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...  🔰صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.  🔰یکی از دوستانش از شهادت بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.  🔰از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟  🔰محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم..😍
📎فرازی از وصیت‌نامه بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام امت را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند، نخواهیم گذشت. عزیزان و عاشقان روح اللّه امام و جمهوری اسلامی امانتی است در دست ما قدر این تحفه الهی را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم، این انقلاب و این پیروزی‌ها با حرف بدست نیامده برای لحظه لحظه آن جوانان غیورمان خون داده‌اند و جان داده‌اند تا به اینجا رسیده‌ایم پا روی این خون‌ها نگذارید. اُمت حزب اللّه دلخوش باشید که این دلقک‌هایی که در گوشه و کنار مملکت دست به خرابی‌ها می‌زنند نمی‌توانند این خون ها را پایمال کنند و نمی‌توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند، زیرا که این مملکت به فرموده امام مملکت امام زمان {عج} است و هر صاحبخانه ای، خود از خانه‌اش محافظت می‌کند و ان‌شاءاللّه به زودی همگی آنها از بین خواهند رفت. در خط رهبر قدم بردارید و به پدر و مادرتان احترام فراوانی قائل شوید، با کسانی که در خط رهبر قدم برنمی‌دارند و ولایت فقیه را قبول ندارند، قطع رابطه کنید. 🌷شهید 🌷
ایستادن پای امام زمان خویش امروز۴ اردیبهشت سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم 🌹شادی روحشان صلوات🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل را . . . بہ فدای قدمت می ریـزم یڪ بارِ دگر ، اگر تـو تڪرار شوی ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۷/۰۲/۰۲ ◻️محل ولادت: تبریز ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۰۴ ◻️محل شهادت: جنوب غرب حلب_سوریه ◻️تک تیر اندازی ◻️فعالیت درگردانهای عاشورا ◻️فعالیت درگردانهای امام حسین ع و امام علی ع یگان عمار ◻️مربیگری نظامی(سلاحهای سبک و سنگین, تاکتیک, جنگ شهری , تخریب و…) ◻️مربیگری ورزشی(شنا, غواصی, دفاع شخصی, صخره نوردی, پاراگلایدر, فوتبال) ◻️فعالیت دررشته های ورزشی(فوتسال, راگبی, تیراندازی, پینت بال, چتربازی, صخره نوردی و راپل) ◻️ تحصیل در رشته تربیت بدنی در سطح کارشناسی و ثبت نام در مقطع کارشناسی ارشد(مدیریت تربیت بدنی) ◻️حضور فعال در مقابله با فتنه ۸۸ برای مقابله با اغتشاش گران و جانبازی از ناحیه دست
✍فرازی از وصیت‌نامه که چهار روز قبل‌از شهادتش نوشته‌است: حرف من و پیام من فقط یک کلام است کلامی که اگر آویزه گوش قرار نگیرد مانند چشمه جوشان همه گناهان از آن سرازیر می گردد و آن کلام این است که مراقب باشید حبّ دنیا فریب‌تان ندهد چرا که حُبُّ الدنیا رَأسُ کلّ خطیئه چرا که امیرالمومنین(ع) می‌فرماید: مَثَلُ‌الدُّنیا مَثَلُ الحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّها، قاتِلٌ سَمُّها دنیا مانند ماری است زهرناک تماس با آن دلنشین و گوارا و اما سمّ آن بس ناگوار و مهلک ... آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده ۷
🕊از شهدا یاد گرفتم : 🌷از ابراهیم هادی ، پهلوانی را . 🌷از حاج همت ، اخلاص را .. 🌷از باکری ها ، گمنامی را .. 🌷از علی خلیلی، امر به معروف را .. 🌷از مجید بقایی ، فداکاری را .. 🌷از حاجی برونسی ، توسل را .. 🌷از مهدی زین الدین ، سادگی را .. 🌷از حسين همدانى ، جوانمردى و اخلاق را 🌷بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ایم !!
‍ به نام او که جایگاهش ❤️قلب من است عشقی متعال حسی وصف ناپذیر دل هایی در هم آمیخته دو دوست، دو همراه، دو همسفر و دو همسر همسرانی که روح شــــان در هم تنیده شده برای پرواز. دل از هم می ستانند و دلدار هم میشوند و سرانجام دل هاشان را به دلدار حقیقی دل های عالمیان می سپارند ؛ از برای جاودانگی عشق شان. مرد ما عمار همت است و زن، سمیه فطرت اینجا، هم دوشی و هم جوشی و هم خروشی جاریست. اینجا، لبریز از لطافت ابریشم کلام خداست. اینجا، قرار خزان پا بر جاست. اینجا، مقربان عرش خدا از میان سادگی ها به پا می خیزند. اینجا، سرزمین آشفته دلانی است که آخرین "دوستت دارم" هایشان موسوم گشته به "یادت باشد". به مناسبت سالروز تولد شهید مرادی ✍ به قلم : 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبعشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴.حلب 🗺مزار : قزوین
تصویر دو خلبان ناجا که دیروز در سانحه‌ی سقوط هواپیما به شهادت رسیدند ساعت ۱۷ دیروز، یک فروند هواپیمای "سسنا"در حین عملیات انتظامی به دلیل شرایط نامساعد جوی و کاهش دید خلبان، دچار سانحه شد... برای شادی روحشان صلوات و فاتحه‌ای قرائت بفرمایید 🆔 @shohada_tmersad313
الهی شهید بشی😍 همیشه به همسرش میگفت به من نگو خدا قوت...بهترین دعا آینه که بگی الهی شهید شی.❤️ هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه☝️ همیشه عادت داشت قرآن با معنی مطالعه میکرد  و عادت به تامل داشت.👌 نماز اول وقت میخوند  و اگه ما دیرتر میخوندیم  می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع...❗️ به بزرگتر خیلی احترام میگذاشت  حتی اگه بنده خدا طرف اشتباه می کرد.👌 همیشه برای همه دعا میکرد خدا هدایتشون  کنه.🌸 بهترین علاقه اش مطالعه کتاب و شعر گفتن بود. شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🌸