eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5913238366710661342.mp3
2.35M
🌙 شب عاشقی ... ‌ 🎧 توسل و اشک شهداء در جبهه به روايت حاج حسين يكتا ⏱️ بمناسبت ۲۲رمضان،آخرین شب قدر... (عج) 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌دانم خیر شمائید اصلش و اساسش و تمامش؛ که فرمود: بقیة الله خَیر لَکُم إن کُنتم مُؤمِنين ... خدایا عاقبتم را در کنار امام زمانم به خیر کن. ▪️ترسم که به جایی نرسیم این رمضان هم ▫️آن قـدْر به عمـرم، رمضـان آمـده رفته ... 🆔 @shohada_tmersad313
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 شهيد ، محمد رضا تورجی زاده🌷 بیشتر مناجات ها و مداحی های محمد در مورد امام زمان بود . خیلی دلتنگش بودم ؛ تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم ... خوشحال بود و با نشاط ؛ یاد مداحی هاش افتادم ، پرسیدم : محمد این همه در دنیا از آقا خوندی ، تونستی آقا را ببینی ؟ محمد در حالی که میخندید گفت : "من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم ."😭 🆔 @shohada_tmersad313
🌹رهبر انقلاب: از ابزارهای توسّل و تقرّب به پروردگار، توجّه به ارواح مطهّر شهیدان است. اگر می‌خواهیم دعای مستجاب داشته باشیم، شهدا را شفیع قرار بدهیم. 🆔 @shohada_tmersad313
تشییع پیکر فرمانده شهید اصغر پاشاپور زمان: یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ساعت۱۰صبح مکان: از شهرک شهید بروجردی تا حرم حضرت عبدالعظیم حسنی 🆔 @shohada_tmersad313
شب قدر و شب اِحیاست شب تو را از خدا خواستن است، که به جز شما هر چه از خدا بخواهیم باخته‌ایم ... ای صاحب عصر و زمان ای امضاء کننده‌ی تمام مقدرات بنویس در تقدیر تک تکِ ما اَحیاء شدن را زندگی در زمان ظهور را بنویس دیدار روے ماهت را ... امشب خودت دستِ دعا برای ما بلند کن برای ما که بی‌ تو خسته‌ایم و درمانده، دعا کن برای ما که فقط دعای شما به اجابت نزدیک است ... ▪️الهی به فرق شکافته مولا علی ▫️عجل لولیک الفرج التماس دعا 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلانرفتن سخت است... کربلارفتن سخت تر...😭 تانرفته ای شوق رفتن داری... تارفتی شوق مردن داری...😭 هامیدانند بعداز روضه حکم زهر دارد برای نوکر 💔دلم تنگ کربلاتم آقا 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌷در سال ١٣٦٢ وارد جهادسازندگى شدم و به عنوان سـرباز جهـاد بـه منطقه جنگى رفتم. مسئول امور مالى بودم، اما علاقه اى عجيب به شركت در عمليات داشتم. تا اينكـه بـالاخره بـا دو تـن از دوسـتان در عمليـات والفجر ٨ شركت كردم. قرار بود به فاو برويم، اما در نيمه راه هواپيماهاى دشمن حمله كردند و ما مجبور شديم بقيه راه را با قايق برويم. قـايقران كه از شدت گلوله باران دشمن هول شده بود، قايق را واژگون كـرد، امـا همگى شنا بلد بوديم و نجات يافتيم. 🌷يكى، دو روز مانده به عمليات كربلاى ٤، با تعـدادى از دوسـتان دور هم جمع شده و با هم شوخى مى كرديم. مجيد مظفـرى صفات، بـرادرش مسعود را به بستان دعوت كرده بود و داشت بر سر او حنا مى گذاشت. بچه ها به شوخى گفتند: "مسعود را براى رفتن پيش خدا آماده مى كنى؟! دقيقاً دو روز بعد از شروع عمليات كربلاى ٤ مسعود به درجـه رفيـع شهادت رسيد. راوى: رزمنده دلاور محمد رفيع بحرينى 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ، !! 🌷روزى با يكى از دوستان گلوله بار زده و به بستان مى رفتيم. هواپيماى دشمن ماشين ما را هدف قرار داد و در يك چشم به هم زدن، ماشين بـه هوا رفت. من و دوستم تنها چند ثانيه قبل از اصابت موشك، خودمـان را از ماشين پرت كرده و فرار كرديم. تنها چند ثانيه كافى بود تا ما هم مثـل ماشين پودر شويم، اما قسمت نبود و ما جان سالم به در برديم!! 🌷اگر چه از خطر گذشتيم اما در يك حادثـه خيلـى معمـولى مجـروح شدم. با تعـدادى از بچـه ها بتـونهـاى آهنـى بـار زديـم و بـرديم روى يدك كِش كه وسط راه بكسل پاره شد و جفت پاى من شكست. راوى: رزمنده دلاور حسين افضلى 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ؟! 🌷محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم. 🌷سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! بله، آقا مهدی می شود. دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد. این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد. 🌷آلله بنده سى(🌹).... پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت. (🌹): تکیه کلام شهید باکری به معنی «بنده خدا» 📚 كتابِ: «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی 🆔 @shohada_tmersad313
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🆔 @shohada_tmersad313
🔰 لوح | سپهبد : همه‌ی دعوای غرب با عالم اسلام بر سر مسجدالاقصی و همه‌ی توطئه‌های حول عالم اسلامی هم بر سر همین مسجد است. 🏷 🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘ 💠خواب شہید دو روز قبل از شهادت شب ۱۹ دی ماه ۹٤ عباس در حال استراحت بود ڪه در خواب حضرت زینب (س) را صدا میزد، دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را اینگونه تعریف میڪند: در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجه نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوی قد خمیده گفت بله عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را داری، بعد شهید عباس آسمیه را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیری را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستی بیا کنارم، شهید مرتضی ڪریمی را صدا ڪرد و فرموند: هم اسم پدرم هستی بیا فرزندم، میثم (شہید میثم نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم! دو روز بعد از خواب شہید آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر به‌شهادت رسیدند. 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘ 🔰گزیده ای از وصیت نامه شهید؛ ما مثل حسین (ع) وارد جنگ شدیم و مثل حسین (ع) باید به شهادت برسیم.(امام خمینی ره) 🔹به فرامین امام بسیار توجه کنید و نگذارید دشمنان اسلام مسائل ناچیز را بزرگ جلوه دهند و اهداف شوم خود را برای به گمراهی کشاندن فرزندان این آب و خاک که قلب های پاک و چهره‌هایی نورانی دارند به سیاهی و نادانی و غفلت از اسلام و قرآن بکشند. آمریکا را که دشمن اصلی اسلام و مسلمین است فراموش نکنید.  🌷شهید محمود پازوکی🌷 ولادت: ۱۳۳۸/۵/۲۸ ،شهرستان ورامین شهادت: ۱۳۶۲/۱/۲۳ ، فکه 🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘ 📌خاطرات_شهید شب قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند.تعجب کردم. شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت. به سمت صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می‌کند. چون صدای مراسم احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می‌شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند. بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 تشييع پيکر شهيد مدافع حرم اصغر پاشاپور 🔹️ پيکر مطهر شهيد مدافع حرم اصغر پاشاپور از ياران سردار شهيد حاج قاسم سليمانی پس از تشييع بر دستان مردم شهرری در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفت. 🆔 @shohada_tmersad313
در راه امام زمانشان هرچه بود را فدا کردند. حتی جانشان را را مےگویم... ڪه راه را شناختند و حرکت کردند در نهایت ... و پاداش جهادشان را هم گرفتند... و امّا... ما در راه امام زمانمان از هر چه بود مضایقه کردیم... خدا ڪُند ڪه شرمنده خونشان نشویم... 🌷گرامی باد ۲۸ اردیبهشت سالروز شهادت فرمانده جنگ های نامنظم جبهه جنوب 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹♨️ جای خالی حاج در مراسم احیای حسینیه همدانی‌ها شیخ : 🔹 خدایا شهید سلیمانی هر سال هر سه شب مهمان ما بود. 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقا که شما نیز مانند مولایتان علی علیه السلام رستگار شدید و ما ماندیم و ...😔😔 دعایمان کن که ما نیز همانند شما به راه بیاییم و عاقبت به خیر شویم دعا کن بهترین تقدیر برایمان ثبت شود 🆔 @shohada_tmersad313