🌷 #هر_روز_با_شهدا #در_كمين_امام_جماعت.... 🌷در دوران اسارت ناگهان با سر و صداي عراقيها كه با كابل و بـاتوم و... وارد اتاق مى شدند، وحشت زده از خواب بيدار مى شديم. آنهـا بـه طرف يكي از بچه ها مى رفتند و او را با نهايت قساوت مورد شكنجه قرار مى دادند و فرياد مى زدند: "اى سرباز خميني، اينجا هم نماز مى خوانى؟" قبول موضوع مخالفت عراقيها با اقامه نماز باور كردنـي نبـود. 🌷يـك روز هم پس از بازرسي و تفتيش بدنى بچه ها يك تكه سنگ كوچك كـه به عنوان مُهر مورد استفاده قرار گرفته بود، از اتاق ما پيدا شد و علاوه بر ضرب و شتم عمومي روزمره، به صورت ويژه نيز بچه هاى اتـاق تحـت شكنجه قرار گرفتند. ساعتي بعد هم آنهـا اسـامي اشخاصـى را كـه نمـاز مى خوانند، خواستند و نمازگزاران را به عنوان عوامل خرابكـار (مخـالف) مورد تهديد قرار دادند. از آن روز بود كه با تمام وجود حس كـرديم كـه جنگ ما نه تنها جنگي معمولي، بلكه جنگي عقيدتي و تقابل سپاه اسـلام و كفر مى باشد!! 🌷عراقيها شديداً اوضاع را كنترل مى كردند و به محض اينكـه اسـيري اقامه نماز خود را علني مى كرد، ابتدا او را تهديـد كـرده و سـپس مـورد شديدترين شكنجه ها قرار مى دادند و او را ممنوع الصحبت با سـاير اسـرا مى كردند. پس از ناكامي در جلوگيري از برپايي نماز، عراقيها تمام سعي خود را بر جلوگيري از اقامه نماز به صـورت جماعـت (حتـي دو نفـره) نمودند و شايد هـيچ جرمـي را بـالاتر از اقامه نمـاز دو نفـره جماعـت نمـى دانستند! 🌷از طرف ديگر، اثرات نماز جماعت به صورت معجزه آسا جلب توجه مى كرد. پيدا كردن امام جماعت اصلاً هيچ شباهتي بـه جوامـع امـروز مـا نداشت. هر كـس بـراي بيـان ارادت و اعتمـاد و اعتقـاد خـود سـعي در غافلگير كردن ديگران داشت و به محض اينكه اسيري تكبيرة الاحرام نماز خود را مى گفت، غنيمتي بزرگ نصيب اسير كناري وي مى شد و سريع به وي اقتدا مى كرد و دو نفره نمـاز جماعـت مى خواندند. 🌷مـشاهده نمـاز جماعت دو نفره اصلاً قابل مقايسه با نمازهـاي جماعـت معمـول نبـود. پرواز عرفاني دو انسان وارسته بر بال ملائك كاملاً محـسوس بـود. آنهـا بعد از نماز، عاشقانه و خالصانه همديگر را در آغوش گرفته، از يكـديگر التماس دعا مى كردند.... راوى: رزمنده دلاور آزاده عليرضا فراهانى #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313

🌷 #هر_روز_با_شهدا #اسلحه_پيشرفته!! 🌷گرماى نيمه شب جزيره مجنون كلافه ام كرده بود. بچـهه ها در سـنگر خوابيده بودند. هواى شرجى و فضاى دم كـرده داخل سنگر باعث شد كه نتوانم دوام بياورم. بلند شدم و زدم بيرون. كمى زير آسـمان در سـكوت راه رفتم. با خودم گفتم حالا كه خوابم نمـى برد، بهتر است وضو بگيـرم و نماز شبى بخوانم. توفيقى اجبارى كه از پيش آمدنش خوشحال شدم. 🌷آفتابه اى را كه در كنار درِ سنگر گذاشته بودند برداشتم. آب به انـدازه كافى در آن بود. مـشتى آب بـه صـورتم زدم و درود بـر محمـد و آل او فرستادم. وضوى خود را كامل گرفتم. يك دفعه پشت خـاكريز بـه نظـرم چيزى تكان خورد. نيم خيز شده و دولاّ جلو رفتم. در تاريكى مطلق، برق كلاهش را ديدم؛ يك عراقى بود. كمى ترسيدم. واى خداى مـن! دشـمن تا آن طرف سنگرها آمده بود. خواستم فرياد بزنم، ولى.... 🌷....خواستم فرياد بزنم، ولى ديـدم صـدايم در نمـى آيد. بايد كارى مى كردم. آهسته، آهسته جلو رفتم. ديدم يك نفر است. معلـوم بـود اطلاعـاتى است و براى شناسايى آمده است. به خودم آمدم. ديـدم آفتابـه هنـوز در دستم است. پيش خودم گفتم اسلحه ندارم، حالا چه كار كنم! يك دفعـه فكرى به نظرم رسيد. آهسته جلو رفتم و لوله ى آفتابـه را در كمـرش فـرو كردم. صدا زد: تسليم، تسليم! و دستهايش را بالا گرفت. 🌷اسلحه اش را گرفتم و به او گفتم: "تعال، رو!" وقتى اين طرف خاكريز آمدم، با صداى بلند داد زدم: "مهدى! حسين! كجاييد يك عراقى گرفتم!" بچه ها با صداى من بيدار شدند. چند تا از بچه هاى نگهبانى هم سريع رسيدند. همه غرق در خنده بودند. چند نفر سريع رفتند ببينند كسانى ديگر هم هستند؛ كه متوجه شـدند آنها فرار كرده اند. 🌷من با لوله آفتابه يك اسير گرفته بودم. بچه ها از خنـده روده بُر شده بودند. بعد از آن اتفاق و بردن سرباز عراقى، نمـاز شـبِ باحـالي خوانـدم و پيش خودم به اين فكر كردم كه وضـوى نمـاز مـن باعـث جلـوگيرى از شناسايى منطقه شده بود. راوى: رزمنده دلاور سعيد صديقى #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313

اسکناسی که از طرف حضرت آقا به عنوان عیدی به شهید #قدرت_الله_عبودی اهدا میکنند که همین اسکناس باعث شناسایی شهید میشه سالروز ولادت #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313

🌷دسته گلهای شهید مدافع حرم #جواد_الله_کرم،بعد از چهارسال با پدر ملاقات داشتند...🕊😭 🥀🕊اولین دیدار فرزندان شهید جواد الله کرم در معراج شهدا #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313

در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد. خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد. ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند. بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر! #شهید #مهدی_زین_الدین #درس_اخلاق #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313

🌷 #هر_روز_با_شهدا #پايى_كه_نمى_خواست...!! 🌷چند روز قبل از عمليات، ناخن پايش به شدت عفونت كرد، طوريكه ديگر قادر به حركت و حتى پوشيدن پوتين نبود. بهمين خاطر، فرماندهان تصميم به عدم شركت او در عمليات گرفتند. او به محض اينكه از اين قضيه با خبر شد.... 🌷....سريع رفت و پوتين هايش را پوشيد و بندش را هم محكم بست و آمد و بدون هيچگونه ابراز دردى قاطعانه گفت: پايى كه بخواهد مرا از عمليات جا بگذارد اصلاً نمى خواهم راحت باشد. شهيد سيداحمد برقعى در همان عمليات جاودانه شد. #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313

▪️اینجاست خاک ری و مُلقّب به کربلاست ▪️خیلی گران تمام شده، مُلک خون بهاست ▪️هر گوشه زین دیار اگر هیئتی بپاست ▪️پشت قباله و سندش یک سرِ جداست ۱۵ شوال، سالروز شهادت حضرت حمزه(ع) و وفات حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) تسلیت باد.🖤 #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313

هنوز ظهر نشده بود گفت مامان میخوام برم بخوابم تعجب کردم آخه همیشه این موقع ها بازی میکرد گفتم مگه خوابت میاد الان ؟ گفت میخوام بخوابم که بابا میثم و تو خواب ببینم که منو بغل میکنه من چیزی نگفتم ........ حالا یکی از خواب های امیر سجاد و قاب کردم #امیر_سجاد #پدر_عشق_پسر #همسرانه جانباز مدافع حرم و شهید مدافع امنیت #میثم_علیجانی #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313