❣ #سلام_امام_زمانم ❣
السݪام علیڪ حیݩ تصبح...🌤
میگذرید و میگذرݥ...
شما مهربانانہ از گناهانݥ🌸
و مݩ غافلانہ از نگاهتاݩ🌱
و چقدڔ دڔد💔 داڔد
تڪرار ایݩ گذشٺ ها ....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
صبــــــ🌤ح هاےمان ، نہ فقط؛
بلکه
روزهای عمرمـان
همہ #پُرخــــــــــیر است؛🦋
بــا یـــــاد #شمــا،
خاڪیانِ #افلاڪ نشین ...🌱
#سلام_صبـحتـون_شـهدایــی🌸🍃
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃🌺🍃
ای خوش قدم .. ای خوش قد و بالای نجمه
ای نو رسیده .. طفل بی همتای نجمه
امشب تو را در آسمان تعبیر کردند
ای بهترین شیرین ترین رویای نجمه
با نیت پابوسی تو مینشیند
مریم سپس آسیه پایین پای نجمه
دقت کن از خواب و خوراک افتاده مادر
صرف تماشایت شده شبهای نجمه
من خویش را خرج تو خواهم کرد آخر
جانم فدایت یوسف زیبای نجمه
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ..
💐میلاد نور مبارک💐
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
مداحی_آنلاین_با_پر_و_بال_عاشقی_می.mp3
7.96M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐با پر و بال عاشقی می پرم من
💐تو آسمونا به هوای حرم من
🎤 #محمودکریمی
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸انتشاربراينخستینبار
📹 ببینید | سردار سلیمانی: نگین انگشتری من از شیشههای حرم امام رضاست که از انفجار [۳۰خرداد۷۳] بهجای مانده... فردا حرف درنیاورید که زمرد دستش است...
#ميلاد_امام_رضا🌺
#دهه_کرامت
#امام_رضا
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و یک ۵۱
👈این داستان⇦《 برکت 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد😳 ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...😖
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...🍃
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...😔
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...😓
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن🛎 ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ...😐
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...📖
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💠✨💠
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و دوم ۵۲
👈این داستان⇦《 من مرد این خانه ام... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎دایی یه خانم رو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه ... و توی کارها کمک کنه ... لگن گذاشتن و برداشتن ... و کارهای شخصی مادربزرگ ...
از در که اومدم ... دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال ... و بوش ...😷
خیلی ناراحت شدم ... اما هیچی نگفتم ... آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با آب داغ شستم و خشک کردم ...
اون خانم رو کشیدم کنار ...
- اگر موردی بود صدام کنید ... خودم می شورمش ... فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا پشت گوش بندازید ... می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا کنید... مادربزرگم اذیت میشه ...😔 شما فقط کارهای شخصی رو بکن ... تمییز کاری ها و شستن ها رو خودم انجام میدم ...
هر چند دایی ... انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود ... و جزء وظایفش بود ... و قبول کرده بود این کارها رو انجام بده ... اما اونم انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد ...🍃
دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد ... دیگه گوشتی به تنش نمونده بود ... مثل پر از روی تخت بلندش کردم ...✨
ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید ... با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید ...
- دلم بهم خورد ... چه گندی هم زده ...😲
مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد ... اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها😥 و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم ... زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود ... حالا توی سن ناتوانی ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...☹️ که متوجه باش چی میگی ... اونم که به چشم یه بچه بهم نگاه می کرد ... قیافه حق به جانبی به خودش گرفت ... و با لحن زشتی گفت ...
- نترس ... تو بچه ای هنوز نمی دونی ... ولی توی این شرایط ... اینها دیگه هیچی نمی فهمن ... این دیگه عقل نداره ... اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره ...🍃
به شدت خشم بهم غلبه کرد ... برای اولین بار توی عمرم ... کنترلم رو از دست دادم ... مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت ... و سرش داد زدم ...😵
- مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟ ... حرف دهنت رو بفهم ... اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل ... قد اسب، شعور و معرفت نداری ... که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری... شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض اینجایی ... نه یه آدم سالم ... این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند ... من با افتخار می کشم به چشمم👁 ... اگر خودت به این روز بیوفتی ... چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ ... اونم جلوی خودت ...😞
ایستاد به فحاشی و اهانت ... دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد ... با همه وجودم داد زدم ...😵
- من مرد این خونه ام ... نه اونی که استخدامت کرده ... می خوای بهش شکایت کنی❓ ... برو به هر کی دلت می خواد بگو ... حالا هم از خونه من گورت رو گم کن ... برو بیرون ...👈
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨✨✨
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#ماجراى_نيمه_شب....
🌷شب عمليات وقتى در ميدان مين توانستيم آخرین مين را خنثى كنيم و چاشنى آن را بيرون آوریم قصد داشتيم از معبرى كه باز كـرده بودیم به عقب برگردیم تا نيروها بتوانند از آن معبر عبور كنند. هنگام عقب آمدن اسلحه دوستم حسين به درختى گير كرد و صدا كرد. چون در شب صدا بيش از روز انعكاس دارد با كمال تعجب مشاهده كردیم از سنگرى كه تا آن زمان فكر مى كرديم خالى است یك سرباز عراقى بيرون آمد و بالاى معبر در فاصله سه مترى ما بالاى سرمان ايستاد!
🌷وقتى او به ﺩﻗت همه جا را وارسى كرد هر لحظه احساس كردم او حتماً ما را كه در آن دشت، سه مترى او دراز كشيده ایم مى بيند و با دیدن ما بلافاصله تيراندازى مى كند وقتى نگاه او به ما كه نگاهش مى كرديم افتاد چون اولين بارى بود كه از نزدیك یك سرباز عراقى را مى دیدیم احساس كرديم اسير شده ايم لذا كم مانده بود فرياد بزنيم و از او بخواهيم كه شليك نكند.
🌷ولى از آنجا كه خدا با ما بود او مثل اینكه كور شده و نمى تواند ما را ببيند لذا پس از چند لحظه دوباره به سنگر بازگشت و ما هم سراسيمه و به سرعت به عقب آمدیم. وقتى ماجرا را براى بچه ها تعریف مى كرديم با خوشحالى ما را در آغوش مى گرفتند و مى بوسيدند و مى گفتند؛ این از امداد خدا بوده كه اسير نشده اید.
راوى: شهيد معزز عباس عسكرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313