eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
226 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 .... 🌷در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران، مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس، خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد. 🌷حال و روز خودم خراب بود اما دیدن این بنده خدا همه حواسم را مختل کرده بود، گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد. به سر و سینه ‌اش می‌ کوبید و ناله‌ ای سوزناک از ته حلقش به گوش می‌ رسید. با نگرانی و احتیاط به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم: پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟ 🌷اول صدای من را نشنید، سرش را بالا آورد و با دستمال آبی کهنه ‌اش اشک و آب بینی خود را پاک کرد و گفت: "بله بله چی؟!" سئوال خود را تکرار کردم. آهی سوزناک کشید و گفت: "من اهل روستای ده زیار هستم. اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند. 🌷ما نمی دانستیم که او چه کاره است؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد. او برای ما حمام، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت. همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل مى كرد. همه اهالی او را دوست داشتند. هر وقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد! 🌷او یار و یاور بیچاره ها بود. تا اینکه مدتی گذشت و پيدايش نشد!! گویا رفته بود تهران. روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم. مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم او دوست من است! گفتند: پدر جان، می دانی او چه کاره است؟ گفتم: او همیشه به ما کمک می کرد. 🌷گفتند: او تيمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود. گفتم: او هميشه می آمد برای ما کارگری می کرد. دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود." به یاد فرمایش امیر مؤمنان امام علی علیه السلام افتادم که فرموده است: چیزی بهتر از خوبی وجود ندارد، مگر پاداش آن! (غررالحکم حکمت ۷۴۸۷) ❌❌ ....و ای کاش برسد به دست مسئولین محترم؛ فقط برسد و دیگر هیچ...!!! 📚 برداشتی داستانی از پرواز تا بی نهایت صفحه ۲۶۶ 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_345554935284236658.mp3
4.78M
🕊🌷🕊🌷 🌷🕊 🕊 یـادمـونه خاطرات جای رو چفیه ها پـشـت سـر رهـبرمـون تـا دَم آخــر.....✌️ بـانوای:سیـدرضـا 🎤 🆔 @shohada_tmersad313
📣 🔴 پیکر فرماندهان دلیر لشکر پیروز زینبیون معروف به و با نام جهادی ، ضمن شناسایی در راه بازگشت به کشور هستند🌷 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
⚫️انالله وانا الیه راجعون روح بلند حاجیه خانم همسر گرامی سید شهدای شهید و مادر بزرگوار چهار شهید () پس از سالها مجاهدت و مقاومت به فرزندان و همسر شهیدش پیوست. 💐مراسم پیکر پاک مرحومه مغفوره، حلیمه خاتون خانیان فردا، یکشنبه ۱۹ خرداد ساعت ۹ صبح از منزل فرزند ایشان به سمت (س)برگزار میگردد. آدرس: ، بلوار ابوذر، پل پنجم، خیابان حبیب، خیابان فاضل بجستانی، کوچه ۴۶، پلاک ۳۲ 🆔 @shohada_tmersad313
🔴سنگری_از خون شهیده_طیبه_واعظی 🌷وقتی ساواک طیبه واعظی را دستگیر کرد و به دست هایش دستبند زد، گفته بود: مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.🌷 #چŸ @shohada_tmersad313
✨ مبادا، امام عزيز را حتى براى لحظه اى كوتاه تنها بگذاريد. 😢 گوش به فرمان اين سلالهى پاك رسول الّله باشيد.....🌸 #ش 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا مهدی اکثر روزهای سال رو روزه میگرفتن، اگر میخواستن در مورد چیزی تصمیمی بگیرن روزه میگرفتن؛ اتفاقی پیش می اومد و سر دوراهی میموندن روزه میگرفتن و از خدا کمک می خواستن؛ اکثر روزهایی که در سوریه درحال جهاد بودن روزه دار بودند. 🌷 🌷 📎به روایت همسر شهید 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 !! 🌷چند تا از بسیجی ‌ها از اینکه آشپز سپاه یک سنّی است ناراحت بودند، يك بار همه را جمع کردند و گفتند: بچه ‌ها کسی آشپزی بلد هست؟ محمد ابراهیمی دست پر موى خود را بالا آورد و گفت: ها من بلدم، به شرطی که جلالی کمک آشپز من بشه! محمد بیشتر از همه با من دوست بود و اخلاقش بیشتر با من سازگار بود. 🌷با محمد رفتیم داخل آشپزخانه، دیگ‌ های کوچک و بزرگ روی میزها منظم چیده شده بودند. کنج آشپزخانه پر بود از کپسول ‌های بزرگ گاز، بعضی خالی، بعضی پر. گفتم: محمد واقعاً آشپزی بلدی!؟ پوزخندی زد و گفت: ها بابا! من آشپز وزارت راه شاه بودم، تو کاریت نباشه، بسپر به من! 🌷قرار شد برای هشتاد نفر ناهار بپزیم، محمد با صدای خش دارش گفت: ممد حسین بدو برو تدارکات یک پاکت نمک بگیر. رفتم وقتی برگشتم دیدم برنج را ریخته توی قابلمه بزرگ و گذاشته روی گاز، بسته نمک ۵ کلیویی را از دست من گرفت و خالی کرد توی قابلمه! با کف گیر روحی برنج‌ ها را به هم زد و مزه کرد.... 🌷گفت: خیلی شور شده، بدو برو شکر بگیر بیار! رفتم و با یک بسته ۵ كيلويى شکر برگشتم. محمد پاکت زرد رنگ شکر را گرفت و خم کرد توی قابلمه! ناهار به همین سادگی آماده شد؛ اما ظهر هیچ کس نتوانست از آن برنج شور و شیرین بخورد. به نصف روز نکشید که من و محمد از منصب خطیر آشپزباشی سپاه هم عزل شدیم....!! راوى: محمدحسين جلالى 🌹 🆔 @shohada_tmersad313